کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Monday, April 24, 2006

کارنامه رضا اغنمی


بررسی ها و نقد کتاب دراخبار روز

Friday, April 21, 2006

توتالیتاریسم اسلامی: پندار یا واقعیت؟ بخش پایانی

نوشته: شهلا شفیق
ترجمه رضا ناصحی
انتشارات خاوران - پاریس
چاپ اول: زمستان 1384
نویسنده ، با نگاه کنجکاوانه، ابعاد فاجعه بار حکومت نو پا را زیر نطر دارد. به بیشترین مقوله هایی که به استحکام پایه های قدرت استبداد دینی منجر شده نظر دارد. گذرا بحث انشعاب سازمان فدائیان خلق را مطرح میکند. و دوپاره شدن آن را. «اکثریت این سازمان با نزدیکی به حزب توده، به حمایت از رژِیم پرداخت و درنتیجه موقعیت جنبش چپ پیش از بیش به ضعف گرائید. ... اسلامگرایان با تکیه برشعارهای ضد امریکائی جریان لیبرال و میانه رو مذهبی را نیز کنار زده و آنان را به اردوی اپوزیسیون راندند. درپی سرنگونی دولت موقت ... دست به ایجاد نهادهای موازی دولت در تمامی زمینه ها زدند. هاشمی رفسنجانی و بهشتی دررآس وزارت کشور و جهاد سازندگی قرار گرفتند. بنیاد مستضعفان هم که در پی مصادره اموال و کارخانه های متعلق به مقامات رژیم سابق به دست روحانیون سپرده شد.» با اشاره به تمایلات بنی صدر مینویسد « حکومت ایده آل از نطر او "حکومتی ست که تمام تمایلات اسلامی بتواند درآن تجلی داشته باشد". طرح سرگوبگرانه ای تخت عنوان " انقلاب فرهنگی" به اجرا گذاشته شد. با حملۀ گرو ه های حزب الهی و پاسداران مسلح دراردیبهشت 1359 دانشگاه ها تعطیل شد صدها دانشجو روانه زندان شدند. دوسال بعد زمانی که دانشگاه ها مجددا آغاز به کار کردند ورود دانشجویان با کنترل بسیار شدید ... بدین ترتیب هزاران تن از دانشجویان و بسیاری از شایسته ترین استادان ازآموزش و تدریس دردانشگاه ها محروم شدند ... کتاب های درسی با احکام اسلامی ... مورد تجدید نطر قرار گرفت. حتا واقعیت های تاریخی نیز ازدستبرد اسلامگرایان مصون نماند. انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت را به نفوذ غرب درایران نسبت دادند ...» ص 65 – 64
نویسنده، با گشودن بخش پاکسازی جامعه، فجایع هولناکی ازجنایت های ننگین حکومت اسلامی را یادآوری میکند. خواننده اگر ایران و منطقه را برای لحظاتی از ذهنش پاک کند، انگار که درمطالعۀ داستان های حمله عرب و مغول به سرزمینی است بی پناه و این صحنه های وحشیانه وخونین به دست قوم جهانگشا، درآنجا رخ داده است.
« ... دستگیریها چندان وسیع است که زندان ها به اندازه چندین برابر ظرفیتشان زندانی دارند. رژیم زندان های تازه میسازد که یکی پس از دیگری پر میشوند.» ص 74
رقابت آدمکشان در کشتار جوانان بالا میگیرد. ایت الله گیلانی و موسوی اردبیلی و لاجوردی با داشتن نمایندگی موهوم از سوی خدا، جلادی رژِیم را برعهده گرفته، از کشتار دختر 9 ساله و پسر 13 ساله صحبت میکنند و دستور قتل میدهند. موسوی اردبیلی درمقام دیوانعالی کشور، درفکر بیت المال ملت است که مبادا زندانی بخورد و بخوابد تا وقت محاکمه، و از این راه ضرری متوجه کیسۀ مسلمین شود. ناچار، و بنا به وظیفۀ شرعی حکم رسمی صادر میکند : « وقتی این ها را دستگیر کردید دیگر نباید معطل این بشوید که چندین ماه بخورند و بخوابند و ازبیت المال مصرف کنند. این ها محاکمه شان همان توی خیابان است بدون معطلی، همین که دو نفر پاسدار شهادت بدهند که آنها درگیر بوده اند. کافی است و همان وقت باید اعدام بشوند من به شما دادستان های شهرستان ها هم اعلام میکنم که حتما باید این طور باشد و اگر نباشد خودتان مجازات خواهید شد.» ص 74
خشونت و بیرحمی علمای اسلام با عقل و تفکر شیعی، واقعن که حیرت آور است. قتل دختر 9 ساله و پسر 13 ساله وگرفتن حق زندگی ار انسان ها آن هم در سن و سال شکوفائی، دلِ سنگ میخواهد و خوی درنده، که به چنین جنایت بزرگ فرمان راند!
فصل پنجم و از آن به بعد مربوط به حوادث و فجایع زندانها و پدیدۀ توابان ست که خانم شفیق با تکیه به اسناد و خاطرات زندانیان سیاسی با دید انتقادی و حفظ امانتداری بخشی ازآن وقایع را روایت میکند.
نگاه نویسنده، مرور دیگریست نقادانه، از دیدگاه نویسندۀ زن، به زندانیان زن، که دردِ زن بودن در جامعۀ مردسالار را با گوشت و استخوانش لمس میکند و با احساسی از رنج و درد، سرشار از انسانیت، ازقول زندانی زن، تجاوزجنسی به زن ها را نقل میکند.
« ... بعد رفتیم به اتاقی در طبقۀ پائین. مرا به تختی بست و پس از آنکه با کابل شصت ضربه به پایم زد یعنی "تعزیر" شدم و حدِ شرعی خوردم، به من تجاوز کرد. وقتی به من تجاوز میکرد، دهانم را بست. اما وقتی که داشتم حد میخوردم، دهانم را باز گذاشت.» ص 123
در بخش کودکان درزندان: دردها به نوع دیگری، درذهن خواننده قد میکشد و دنیائی از فلاکتِ شکنجه و کین و نفرت ازشکنجه گران متجاوز، یرسرش آوار میشود. به این روایت دقت کنید:
« ... مادرانی که منتظر بودند پس از تولد فرزندشان به جوخه اعدام سپرده شوند و یا مادرانی که مجبور بودند هر صبح کودکان شان را درگوشه بند رها کنند تا به بازجوئی بروند، به سئوال های بی پایان بازجو جواب دهند و خسته و نگران و یا شکنجه شده و با پاهای زخمی به بند باز گردند. کودکی را دیدم که پاهای باند پیچی شده مادرش را درآغوش گرفته بود و میبوسید. کودکانی که با شنیدن نام مادرشان از بلندگو، رنگ شان میپرید و با گرفتن پاهای مادر خود سعی داشتند مانع از رفتن مادر به بازجوئی شوند. ...» ص 133

فضای تنگ زندان ها نیز در زندان های جمهوری اسلامی، قابل تآمل است.
« ... سطح زندان را با احتساب راهرو و دستشوئی و حمام اندازه گرفتم و بر 165 زندانی که درآن موقع دربند بودند تقسیم کردم. به هر نفر نیم متر مربع فضا میرسید ...» ص 141
کتابخوانی زندانیان سیاسی باعث شگفتی زندانبانان شده است . یکجا نیزمادر شصت و پنج ساله ای که قران ترجمه فارسی اورا گرفته اند، زندانبان قران را پس نمیدهد.
« ... زن بد و بیراه میگفت و قرآنش را میخواست. پاسدار فحش میداد ومیگفت قرآن معنی دار به تو نمیدهم تو از آن سوء استفاده میکنی و زندانی ها را گمراه میکنی. ...» ص138.
کتاب خوانی زنان، زندانبانان راسخت غافلگیر و آشفته کرده است. بعد ازاینکه ازطرف مقامات زندان، فروش کتاب اعلام میشود، زندانیان به سوی میز کتاب ها حمله میبرند و میخرند. وبا عشق و علاقه سرگرم مطالعه میشوند.
« ...روز بعد خبردادند که ... مسئول فرهنگی به بند خواهد آمد. ... مسئول فرهنگی دربرابر آن ها قرار گرفت. گفت خواهرها، شما دیروز ماراحیرت زده کردید. به راستی چرا این همه کتاب خریدید؟ آیا همه آن هارا خواهید خواند؟ من هرچه فکر میکنم علت این کار شمارا درک نمیکنم.. ص 149
این خبرها درخاطرات زندانیان سیاسی، افق های تازه ای میگشاید و گوشه هائی از امید وتحول را نوید میدهد. آن زندانبان که قرآن ترجمۀ فارسی را از مادر شصت و پنجساله گرفته و پس نمیدهد، میداند که فهم قرآن به فارسی راحت است و گنگی و پیچیدگیهای زبان بیگانه را ندارد. پس "فهم" درنطر زندانبان، سوء استفاده و گمراهی ست وخطر کردن است. کتاب خواندن زنان زندانی نیز، در منظر نگاه مسئول فرهنگی همان خطر را دارد. از همین جاست که با درماندگی میگوید « ... من هرچه فکر میکنم علت این کار شما را درک نمیکنم.»
برای آن مسئول فرهنگی زندان، که درقفس تحجرمذهبی آمده ومقام زن را تنها درتمکین از مرد وبزرگ کردن بچه و فرماندهی آشپزخانه میداند، مشکل است درک و فهم "شعورزن" .
او از دریچۀ تنگ نگاهش زن را نیمه میداند. ارثیۀ ننگینی که وظیفه دار است "بار امانت" را به آیندگان بسپارد. و از این منظر وقتی میبیند زندانیان زن آنهمه کتاب میخرند و با ولع خاص به مطالعه میپردازند، حیرت زده ودرمانده میپرسد « ... من هرچه فکرمیکنم علت این کار شمارادرک نمیکنم.» . فکرمیخواهد و شعور، تا انگیزۀ این گونه علاقه ها را دریافتن.
یادگیری علم ودانش و جهش فکریِ مردم و به ویژه زنان، بزرگترین مشکل اسلامگرایان بوده وهست. آبشخور اصلیِ محدودیت های مذهبی برای زنان درزمینه های اجتماعی - آموزشی، وحشت از فرو پاشی تابوهای مردسالاری و راهیابی به فرهنگ جهانی ست. بیجا نیست که درچنین جامعه های عقب مانده با فرهنگی آلوده ودرهم؛ تقدس جهل، وهمین تبعیضات جنسی – یادگاری از دوران بربریت - تا آنجا پیش میرود که "زن" نصفِ "مرد" به صورت قانون به اجرا درمیآید و این پرسش هنوز برلبهاست : در کنار این ظلم و تجاوزهای فاحش، تفاخر به فرهنگ "پف آلود" گذشته و اینکه "کورش کبیر نخستین فرمان حقوق بشر را در کتیبه های عهد باستان حک کرده" تا کجا میتواند بسترفکریِ مغشوش وپرتوهّم این فرهنگ را توضیح دهد؟
این معضل بزرگ حکومت اسلامی ست که پایورانش نیزدچار این توهم اند. با افکار و مناسک
مذهبی میخواهند جامعه ای بدوی بسازند. نخستین نمونه اش را در انقلاب فرهنگی نشان دادند
و به موفقیت دلخواه نرسیدند. خانم شفیق نیز در همین دفتر به نکات جالبی اشاره کرده و با
یادی ازانقلاب فرهنگی، که متاسفانه خیلی از تحصیل کرده ها نیز یاذهنیت مذهبی درآن شرکت
داشتند، آسیب های فرهنگی و عارضه های جبران ناپذیر آن انقلاب من درآوردی را یادآوری
کرده است.
هنوز گرد و غبار انقلاب فرهنگی نخوابیده بود که حضور شگفت انگیز دختران دردانشگاه ها، اسلامگرایان را چنان غافلگیر کرد، که آستین ها را بالا زده وارد بازار کارشدند، به مشارکت در تآسیس دانشگاه و مراکز آموزشی پر سود روی آوردند.
زنان ایران، در پی انقلاب اسلامی، با مشاهده چهرۀ واقعی مذهب با توجه به ظرافتهای فکری و حساسیت های جنسی، در کوران تجربه های ننگین و تحقیر زنانه گداخته تر شدند و با درایت کامل زیر و بم شگردهای اسلامگرایان را دریافتند. و به مبارزه ای منطقی برخاستند. تا جائی که برخی از عصیانگران با شهامت و قدرتی بینظیر از فروش تن خود نیز مضایقه نکردند آنهم به زمانه ای که قانون سنگسار و دشنۀ فقیه را زیر گلویشان لمس میکردند.
توتالیتاریسم اسلامی بخشی از تاریخ اسلامیِ وطنِ ماست که خانم شفیق با دیدِ به غایت انتقادی به تحریر آن همت گماشته به ویژه دربخش های "زندان اسلامی" و ازآن به بعد، انگار با نشترزدن بردمل چرکین، خونابه وچرکابه های حکومت را بیرون ریخته وزخمهای اجتماعی را به عریانی، در صحنۀ وجدان بشریت به نمایش گذاشته است.
قتل عام زندانیان سیاسی، تجاوزجنسیِ زندانبانان به زنها، که با حمایت پیشوایان مذهب شیعه در زندانها رواج پیدا کرده، لکۀ سیاهی ازسبعیتِ قدرت درجمهوری اسلامیست که برپیشانی کارنامۀ حکومت اسلامی شان نقش بسته است. کوشش خانم شفیق دراین باره، درگزینش خاطره های قربانیان را باید ارج نهاد.

دگرگونی در نسل بعد از انقلاب و تحول فکری جامعه، قابل تآمل است. قرائن نشان میدهد که مردم با استقلال رآی و اعتماد به نفس گام برمیدارند. هراندازه که حکومت درگسترش مقابر وکشف جمکران سرمایه گذاری میکند، جوانان با پرهیز ار اندیشه های توهم زا، تمایل به جهان واقعیت ها دارند. راه افتادن بحث های تحلیلی در آشنائی مردم با حقوق فرد، فارغ از جنسیت و رنگ و مذهب، با شناختنِ هؤیتِ عقلائی "منِِ خود" در برجسته کردن اصالت انسان ، راهی هموار به سوی کمال حواهد بود که میتوان تساوی حقوق زن و مرد را با تکیه به سرشت انسانی هرآنچه در اساطیر خلقت امده، تعریف کرد. دامن زدن به این بحث ها ضروری و الزامی ست. رهائی نیمۀ بزرگ جامعۀ ایران، ازاسارت رنجیرهای کهن در گرو مبارزاتی ست که زنان، پیشگام شده اند وخوشا آن روزخجسته، که این لکۀ سیاه و ننگین ازفرهنگ پر تناقض ما زدوده شود.
بحث و فحصِ بسیار پراهمیتِ «مدرنیت مثله شده» که خانم شفیق، با صرفه جوئی کلام وخیلی تلگرافی یادآوری کرده، جدی تر ازاین حرفهاست. شاید بی دلیل نباشد که بگویم منشاء اساسی تناقضات اجتماعی – فرهنگی دربعد از مشروطیت که تا به امروزنیرادامه دارد، برآمده ازهمین«مدرنیت مثله شده» است که نویسندۀ کتاب با هوشمندی، ناشناخته ماندن آن را به کوتاهی یادآورشده است.
درتآیید نظرنویسنده باید اضافه کنم که : با نوک زدن به فرهنگ این وآن، خودی و بیگانه، یه ذره ازاین و یه ذره ازآن، نمیتوان به سرچشمۀ اندیشۀ سالم رسید.این شیوه، به آشفتگی و آلودگیِ فرهنگِ "توهّم زا" کمک میکند. نمیشود در کنارقانون الهی - که میگویند کلیدِ منبع صدورش نزد حاکمان امروزیست و ابدی - به قانون زمینی که آدم های زنده و عاقل وبالغ وضع کرده اند بی اعتنا بود. ابهام و خرد؟ کدام یک را باید پذیرفت وبا کدامین باید زیست؟ همین چیرگی اندیشه های توهم زا بود که زمستان 57 به سراغ آمد وملتی را به گروگان گرفت.


لندن پانزدهم مارس 2006


لطفا براي مطالعه دیگر آثار اين نويسنده از وبلاگ زيرديدن کنيد.www.naghdha.persianblog.com

Tuesday, April 18, 2006

توتالیتاریسم اسلامی: پندار یا واقعیت؟

1
نوشته: شهلا شفیق
ترجمه رضا ناصحی
انتشارات خاوران - پاریس
چاپ اول: زمستان 1384

کتابِ تازۀ خانم شهلا شفیق، نگاهیست به برآمدن حکومت اسلامی، و پیشزمینه های اجتماعی آن باروایتهای تحلیلی. به تعبیری نقدی ازدرون، که تکیه گاه فکری اش بازگشائی ناهنجاریهای ریشه دارجامعه وعارضه های فرهنگ غالب "سنت" است با سردرگمیهای " توهّم زا"، که در «توتالیتاریسم اسلامی»، خشونت را عریان میکند. اشاره اش به «مدرنیت مثله شده» درنخستین برگهای کتاب، ذهن خواننده را به فراست ودرایت نویسنده ای معطوف میدارد که با سرگذشت اقلیم خود آشناست وجوهرتحولاتِ آمرانه رامیشناسد. همین حس هوشیاری نویسنده، تا پایان دفتر خواننده را پای صحبت های صمیمانه ش مینشاند
در پیشگفتارمیگوید:
« تجزیه و تحلیل ارائه شده کوشش دارد که نشان دهد که پیروزی اسلامگرایان درایران نه به دلیل پیروزی سنت بر مدرنیت ویا شتاب اصلاحات شاه درنوسازی ایران، بلکه نتیجۀ روندی است که آن را «"مدرنیت مثله شده" نامیده ام.» ص 8

کتاب شامل 8 فصل است. هرفصل شامل بحثی مستقل درتشریح دردهای تنیده درهم وحکایت میراثی فلاکتبار از دوران جاهلیت که امروزه به صورت قانون به مردم ایران تحمیل شده است. آنچه بیشتر در این دفترچشمگیر است تاخت و تاز تجاوزکارانۀ اسلامگرایان علیه زنان و زندانیان زن است که نویسنده با توجه به اسناد و خاطرات زندانیان سیاسی، جنایت های مستمر حکومت را با درد و اندوه یادآوری میکند. انگیزۀ او در«بازمانده یادها» روشن است :
«بررسی پدیدۀ زندان سیاسی درنظام اسلامی، پرسش هائی ناگزیر دربارۀ ویژگی های رژیم اسلامی بر می انگیزد و زندان، محلِ اِعمال قدرت حاکمیت است و به طریق اولی صحنه ای ست که درآن ساز و کارهای این اعمال قدرت آشکار میشود.» ص 17
نویسنده، وقتی با چنین پدیده ای رو به رو میشود، اسلام و ابعاد قدرتِ پنهانی آن را با دید انتقادیزیر ذره بین میبرد و تغییر مواضع سیاسیِ خمینی را نشانه میگیرد:
« ... او که ده ها سال با انقلاب سفید شاه، به ویژه حق رآی زنان به عنوان هموار کننده راه فساد جامعه به شدت مخالفت میکرد، پس ازدیدن حضور عظیم زنان درانقلاب به تشویق آنان برخاست وعده داد که زنان درجامعه اسلامی جایگاه مهمی خواهند داشت. ... این که ما جمهوری اسلامی میگوئیم برای این است که هم شرایط منتخب و هم احکامی که درایران جاری میشود این ها براسلام متکی است. لکن انتخاب با ملت است و طرز جمهوری هم همان جمهوری است که همه جا هست.» ص 24
تا شروع انقلاب، هیچیک از سازمان های سیاسی، نیروی نهفته مذهب را به درستی ارزیابی نکرده بودتد. اما بودند کسانی که ازقدرت تخریبی آنها آگاهی درستی داشتند. ولی این بدان معنا نبود که قدرت سیاسی به آن سهولت دستخوش دگرگونی شود. فقدان آزادی و اعمال زوروخفقان وسانسور وفشارفزاینده حکومت بود که درآن زمانۀ پرتنش، روشنفکران و چپ اندیشان جامعه را به مساجد هل داد. وهمانها با مشاهدۀ قدرت اهل منبر که پا یه های حکومت شاه را به لرزه درآورده بودند، به خود آمدند، که دیگر دیرشده بود. آن روزکه آن جوان چپ اندیش درمصاحبۀ تلویزیونی در مقابل پرسش خبرنگار که وضع را چگونه میبینی؟ گفت: "فقط عکس ها عوض شده" ، خیلی ها خندیدند ولی دیری نپائید که بدترهم شد نه تنها عکس ها بلکه اصل ها نیز عوض شدند. خمینی یک سیاستمدار با هوش و ماهری بود با اعتقاد کامل به اسلام . از شیوۀ به قدرت رسیدن پیامبر اسلام آگاه بود و با همان شیوه نیز به قدرت رسید. خزیده و آرام. با این امتیاز که نبض جامعه دستش بود. خمینی روان جامعه را میشناخت و در سلول های مردم نفوذ داشت. با تکیه به چیرگیِ روانی تا زمانیکه مخالفین را قلع و قمع نکرده بود؛ خود را طلبه میدانست طلبه ای که علنا گفت میخواهد درقم باشد و درفیضیه درس بدهد. با چنان قصد و نیت بود که با مشاهدۀ انبوه عظیم زن های فعال و همیشه درصحنه، جایگاه ویژه ای را به آنها قول داد. وبه ناگهان، حتا زن های تحصیل کردۀ دانشگاهی زیر چادرسیاه، همراه زنهای سنتی؛ میادین سراسر ایران را سیاهپوش کردند.
شگفتا! آنچه درآن التهاب و شور انقلابی بحث اش به میان نیامد، اندیشه و فکربود که این جماعت را چه شده؟ چه به روزگارشان آمده؟ که حتا تحصیل کرده های سطح بالای کشور، پشت سرعوام صف بستند، برای دیدن تارموی پیرمرد درماه. آیا نظرخواهی هشیارانه ای نبود برای سنجش افکار و آگاهی ازکما کیف عقل و شعور مردم؟
ای کاش خانم شهلا شفیق با آن همه درایت و کفایتی که دارد، فصل دیگری میگشود و از کیفیت تغییراندیشۀ این مردم میگفت. و ازتفاوت های وبینش های شان دردو انقلاب و شکافتنِ عللِ رجعتِ مردم به واپسگرائی . زیرا که خواننده با مطالعۀ پاراگراف زیر:
« ... اگر حجاب در ادبیات دوران مشروطه، به عنوان نشانۀ فرودستی زنان، ازجانب شعرا و نویسندگان ترقی خواه به زندان و کفن تشبیه میشود، درسال های قبل از انقلاب و در حالی که بخش قابل ملاحظه ای اززنان بدون حجاب نقش فعالی در زندگی اجتماعی دارند، شاهد پیدایش "حجاب هویتی" درجامعه هستیم که نماد فرهنگی تلقی میشود. ص 33. »، با اشتیاق، دنبال تحلیل نویسنده است، به این امید که رازبقا و دوامِ عمر پیرانۀ سنت را کشف کند.
خانم شهلا: درفرهنگ گرایی، ... یک مسئله کلیدی را مطرح میکند که متآسفانه از دیدگاه روشنفکران و به ویژه چپ (نه چپ سنتی) دور مانده بود و ابدا مورد توجه شان نبود. مذهب و نفوذ و چیرگی آن را به عنوان یک اصل در زندگی مردم را، نه تنها درنظر نداشتند بلکه مذهب را نوعی تشریفات اخلاقی فرض میکردند. آنچه دراین بخش اهمیت دارد میزانِ آگاهی نویسنده از اهمیت مذهب دراذهان عموم است که به قولی رقم زن زندگی شان محسوب میشود. بر چنین
باور است که با شکافتن اندیشه های برخی از روشنفکران "پست مدرن" مینویسد:
« ... حوزه نفوذ اسلام سیاسی به مسلمانان محدود نمیشود، بلکه لائیکها وگرایش های گوناگون چپ را نیز در بر میگیرد.» ص 32
خاطره ای از نوجوانی دارم که بی مناسبت نیست اینجا ذکر کنم. گو اینکه هیچ رابطه ای با
بررسی کتاب خانم شفیق ندارد، اما درتآیید این بخش از اثر ایشان است.
درحکومت یک سالۀ فرقه دمکرات آذربایجان، وقتی خبرفوت آیت الله اصفهانی به تبریز رسید، بازار وبانکها و دوایردولتی ومدارس تعطیل وشهربه حالت سکون و عزا درآمد بلافاصله، پیشنمازان هرمحل مراسم بزرگداشت برپا کردند که چشم هم چشمی و رقابت ملایان برملات این کار افزوده بود. شخص پیشه وری با هیئت دولت در برخی ازآن مراسم شرکت کردند. بعد ازچندروز ازقول پیشه وری شنیده شد: که هیئت دولت و سران فرقه از این پیشامد تکان خورده وبا تآسف اظهارداشته اند که با این مردم مگرمیشه ازسوسیالیسم و کمونیسم سخن گفت. وقتی مرگ ملائی، امور یک استان را فلج میکند و مردم درمساجد به گریه وزاری سرگرم میشوند، باید رازی دراین بین باشد که ما از آن غافلیم!
این واقعیت را باید پذیرفت که مذهب، درنقش هویت ملی مورد علاقه اکثرمردم ایران است. اگرچه بخشی روشنفکران از پذیرفتن این باورموجود، درتردید اند ولی انکارِ اعتقادات ژرف مردم نیز ره به جائی نمیبرد. میتوان درباره اسطوره های ذهنی که قرنها فکر و اندیشۀ جامعه را به خود مشغول کرده و ستایش اوهام با دینداری مخلوط شده بحث کرد. البته کار مشکل و سختی ست که رازعشق وعلاقۀ آلوده به مذهب راتمیزدادن وازآن مشکل تر توضیح دادن به شیفتگان، درتفکیک مذهب وتقدس ازدست رفتگان ازهمدیگر. به اضافۀ مقولۀ کفر وایمان که یک امر خصوصی ست و نباید دولتی باشد و آمیخته به سیاست. این مسائل و به خصوص تفاوت ستایش و احترام را برای مردم باید توضیح داد. درهمین کتاب ازجان باختگان وزندانیان زن و مرد با وصیتنامه های تکان دهنده، روایت های شگفت آوری آمده که اگر درست بنگریم هریک معصومی هستند بالاسر تاریخ این سرزمین فلاکت بار؛ که تربت شان را باید قبله گاه عشق وایثار شمرد و به وادی پرشورشان سرتعظیم فرود آورد. اینکه برای جلادان مقبره میسازند با گنبد طلا، برای جانبازان حتا ازسنگ قبروحشت میکنند، باید رازش را شکافت تا انگیزه هایش در فرهنگ "توهم زا" روشن شود.
خانم شفیق، از قول آیت الله طالقاتی روایتی آورده که درتآیید نا آگاهی مردم از گوهر و ماهیتِ قدرتِ دین است. آقای طالقانی که در مخالفت با دیکتاتوری حکومت سالها درزندان بسربرده بود، با داشتن افکاری آزاد در بین نیروهای چپ و غیردینی ها از محبوبیتی برخوردار بود «... اعلام داشت که جمهوری اسلامی مبتنی برآزادی است. اما زمانی که درمقابل پرسش خبرنگاران خارجی قرار گرفت که خواهان توضیح تفاوت دموکراسی غربی با دموکراسی اسلامی بودند از همان اصولی دفاع کرد که خمینی کرده بود. ... اختلاف نظر میان قوانین اسلامی و موضع گیری دولت از یکسو و مجلس به ویژه اختلاف بر سر حق سقط جنین به روشنی اظهار داشت:" چنین پارلمانی نمیتواند تشکیل شود، پارلمان را طرد میکنیم، می اندازیمش دور» ص 50

این گونه پیشامدهای غافلگیر کننده ازجهل مردم بود که با برداشتی ازمیراث گذشتگان پذیرفته بودند و ایمان داشتند که دین پاک است و برای هدایت به سعادت بشریت آمده و منادیانش به راستی مردان خدا هستند وراستگو؛ هرگزگمان نمیبردند که بین دموکراسی غربی با دموکراسی اسلامی. شکاف اینقدرعمیق وپرت است. ملت ایران تصورشان از آزادی، همان بود که غربیها داشتند. برای رسیدن به چنان آزادی علیه رژِیم سلطنتی قیام کردند. اگر با "آزادی و دموکراسی اسلامی" آشنا بودند، به طورقطع صورت مسئله فرق میکرد. ساده تر اینکه اکثریت مردم، زبانی که اسلامگرایان به کار گرفته بودند، برای شان نامفهوم بود. آنها نه اسلام را به درستی میشناختند و نه پیشگامان را. آن آزادی که خمینی ویارانش مطرح میکردند، ازادی اسلام بود ولاغیر. آزادی برای اطاعت ازخدا و رسول وائمه وجانشین آنها که همین ملایان حاکم و چپاولگر امروزی هستند، مد نظرشان بود. جهل عمومی، ذهن های ناصاف، مفاهیم آزادی غربی ، با گوهر آزادی اسلام به زعامت آقای خمینی را مخلوط و مدل غربی را ملحوظ کرده بود.

مردم، بعدها دستگیرشان شد که دراسلام، نه آزادی هست و نه راهی به مبانی دموکراسی. این تنها دستاوردمثبت انقلاب 57بود که نه تنها مردم عادی را بیدارکرد بلکه چپ اندیشان و تحصیل کردگان که دردام "مبارزه با امپریالیسم"، زیرعبای روحانیت رفته بودند، از گران خوابی به خود آمدند. و با دلمشغولی هایی که قرنهاست برای سرگرمی عوام، به ضرورت بقا و استمرار دینمداران با جهل سامان یافته و نهادی شده آشنا شدند. طبیعی ست که درچنین فضای تنگ و تاریک، اکثر گروههای سیاسی از سر نا آگاهی، گمراهی های گذشته را تکرار میکنند:
« اکثریت گروه بندی های سیاسی با اعلام مطالبات خود از آقای خمینی میخواستند که به اهداف انقلاب وفادار بماند. مجاهدین به او "پدر خلق" لقب دادند. چریک های فدائی کوشش داشتند خمینی را نسبت به وفاداری خود به انقلاب متقاعد کنند. حزب توده با حمایتی همه جانبه از اسلامگرایان، آنان را به رادیکال ترکردن حرکتهای "انقلابی ترغیب میکردند." ص »58
بی تفاوتی و سهل انگاری سازمان های چپ ایران، در اعتراض های گستردۀ زنان به "حجاب اجباری" که توسط اوباشان ونورسیدگان سرکوب میشدند، بزرگترین فاجعه ای بود که به استحکام پایه های قدرت استبداد مذهبی انجامید.
خانم شفیق، با رو در رو قراردادن اسلامگرایان از سوئی و طیف های دیگر از سازمان ها و گروه ها و به ویژه چپ اندیشان، با زبانی نرم ولی ملامت بار به نکته بسیار با اهمیتی اشاره میکند وغفلت هارا تذکر میدهد:
« با اینکه مطرح شدن مسایلی چون اعتراض زنان به حجاب اجباری، مبارزه اقلیت های قومی برای احقاق حقوق سیاسی و فرهنگی و فعالیت های اهل قلم و جنبش های دانشجوئی درنفی سانسور وتآمین آزادی بیان، اهمیت خطرناک بودن حکومت دینی را خاطرنشان میکرد، اما چنین مقوله هایی جای چندانی در بحث های سیاسی روزنداشت. و درمقابل، اسلامگرایان با هشیاری برنامه های خود را به پیش بردند» ص 59
واقعیت این است که در راهپیمائی های زنان در اعتراض به مسئلۀ حجاب اجباری، زنها تنها ماندند. سازمان های و گروه های سیاسی نه تنها با آنها همدلی نکردند بلکه با نوای مخالفت خوانی، دشمن را جری تر کردند. هراندازه طیف چپ با بی برنامگی ها دچارسرگیجه شده بود، ستنتگرایانِ چیره دست با سازمان های پرنفوذ مسجد و محراب و ابزارهای برّا و پرتوان مذهب رو به استبداد دینی میتاختند.
در انقلاب 57، زن ها بزرگترین قربانی حاکمان دینی شدند. بیجا نیست که امروزه بزرگترین مشکل اساسی حکومت اسلامی درایران زن ها هستند. و شگفتا که تابوهای دیرینه به دست همینها فرو ریخته و میریزد و این دستاورد اسلام سیاسی را به فال نیک باید گرفت. بخشی از آن ها با ازسرگذراندن تجربۀ چوبه دارو سنگسار، درهاله ای از وحشت و امید بین مرگ و زندگی، بالاجبار تن فروشی میکنند و در رهگذر نفرت بارِِ این پیشۀ خفتبار، مقاومت و گستاخی را همجوش طبیعت زنانۀ خود؛ به جامعه تسری میدهند. جامعه را با آبدیدگی خود به مقاوت ترغیب میکنند.با ویران کردن ِاخلاق های مردسالاری، به جدال ستنگرایان میروند. قبای کهن را دریده و خود را علنی میکنند با جادوی اندامِ زنانه ، نمایشی از ننگینی های نوکیسگانِ چپاولگررا فریادمیکشند؛ برآزادی خودپای میفشارند و جلوه های تازه ای از مقاومت را به مردم یاد آورمیشوند.
زنی که که به دنبال تن فروشی ست، به یقین داس مرگ را بالاسرش میبیند. از مجازات قانون اسلام و سنگسار آگاه است. چشمان پنهان گزمگان را میشناسد. میداند که پاسداران عصمت زنانه، نه تنها مراقب خاطیان و عاصیان هستند، چارچشمی دگراندیشان را نیزمیپایند. اما، او به ضرورت زندگی، عقوبتِ سنگسار را با مقاومت تاخت زده است. میداند که درنهایتِ مرگ ش
با انبوهِ حماسه آفرینان تاریخ، به آزادی زن از قید و بند تحجر یاری رسانده است.


لطفا براي مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ هاي زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.com


Monday, April 10, 2006

برخی منظره ها و مناظره های فکری-3

نوشته: علی میرفطروس
انتشارات فرهنگ – کانادا – چاپ دوم 2005
میرفطروس با نگاهی به سنت تاریخ نویسی درایران، به درستی مینویسد: « ... تاریخ ایران عموما تاریخ عصبیت هاست ... در 60
– 70 سال اخیر نوعی "تاریخ حزبی" یا "تاریخ ایدئولوژیگ" به عنصر عصبیت درفرهنگ سیاسی ما جان تازه ای بخشیده است» ص 133. در دنباله این بحث، با اشاره به کودتای 28 مرداد، تذکر میدهد: « هیچ لازم نیست که ما بخواهیم کودتای 28 مرداد را فراموش کنیم. بلکه ... با فاصله گرفتن از عصبیتها و عاطفه های سیاسی، وقایع آن دوران را ... میتوانیم موضوع مطالعات منصفانه قرار دهیم.» صص 134. حرفهای میرفطروس واقعا منطقی ست. اما یک طرفه به قاضی میرود. همو، وقتی درگسترۀ هزارساله به دنبال مجهولات میگردد، هدفش کشف تجربه ها و انتقال آن به مخاطبین است؛ در این رهگذر بار توهین و حقارت ملی آن چنان بر دوشش سنگینی میکند که خواننده در منظر خیال، از عصبیت و لرزه های او متآثر میشود. پس چنین انتظار بعید به نظر میرسد. آن هم مردمی که در وفاداری به دلبستگی ها از پایدارترین عاشقان جهان هستند. مثالی میزنم: ما هرکدام بعد از فوت والدین، و گذراندن چهلم و سال، حتا تاریخ فوت شان را هم فراموش میکنیم که طبیعی ست. رود همیشه جاری زندگی حکم میکند که چنین باشد. آن وقت بنگرید به حادثه ای که نزدیک به چهارده قرن پیش درگوشه جهان رخ داده که نه ربطی به اینها داشته و نه درزمان حادثه بُعد آشنانی وسیع دربینشان بوده است؛ ناگهان پس از قرنها بیخبری چنان اخلاص و شیفتگی پیدا میشود که:
«چشم باز و گوش باز و این عمی/ حیرتم از چشم بندی خدا».
با چنین وفاداری چگونه میتوان انتظار داشت که کودتا را که پیشدرآمدی برای انقلاب 57 بود فراموش کنند. مگر حادثه سال 42 هشدار آن طوفان نبود؟
نویسنده با انتقاد ازعمل کرد مصدق، مینویسد: « ... مثلا او با همین "روح قانون اساسی" در 25 مرداد ماه سال 32 فرمان شاه(مبنی برعزل او از نخست وزیری) را رد کرد و ضمن پنهان کردن متن این فرمان از همکاران و وزرای کابینه اش و بازداشت حاملان فرمان شاه، دراقدامی شتابزده، ازطریق رادیو، این امر را "شکست کودتای 25 مرداد" نامید». ص 146
فرمان عزل، در نیمه شب به درخانه نخست وزیر فرستاده میشود وهمان شب نظامیان، دکترفاطمی و چند وزیر دیگررا نیمه شب از خانه هایشان بیرون کشیده به بازداشتگاه میبرند هربچه مکتبی میداند که اینگونه اقدامات از تدارکات کودتاست.

میرفطروس که با تیزبینی «محاکمه غیرقانونی و غیرعادلانه دکتر محمد مصدق دریک دادگاه نظامی (که بیشتر به یک نمایش مسخره شباهت داشت) وخصوصا اعدام پیکر مجروح و تب دار جوان ترین و زیباترین چهره این تراژدی، یعنی دکتر حسین فاطمی ...» ص 149 را مطرح میکند، چگونه همه ناکامی ها و انگیزه های شکست تاریخی را، زمانی ازحمله مهاجمان، زمانی ازسلطنت ترکان صفوی و زمانی از نفوذ و رواج ایدئولوژیها میبیند و یکسره چشم بر اهرمهای قدرت می بندد.
بااینکه میرفطروس دراین کتاب، کمتر به بنیادهای فکری و عوامل بازدارنده آن پرداخته و نیروی خودرا بیشتر در حمله مهاجمان و تبعات آن: نزول زبان، سقوط قدرت فرهنگی "آنهم بیشتر" با تسلط ترکان ... معطوف داشته است و به نیروهای ویرانگر خانگی که دستی درقدرت داشتند، کمتر پرداخته، با این حال تحلیل های دقیق او را و به ویژه آن بخش که شامل دوران کوتاهی از دهه های 30 به بعد درگذشته است - باید با دقت مطالعه کرد و سود برد. مینویسد:
« درهیاهوی روشنفکران و فلاسفه تجدد ستیزی ... نه تنها نهال نورس تجدد درایران بارور نگردید بلکه عقاید و افکار این دسته از "متفکرین" میخ هائی بودند برتابوت نوزاد نیمه جان تجدد درایران. بدین ترتیب: روح شیخ فضل الله نوری "همچون پرچمی" نه تنها بربام "حوزه های علمیه" بلکه بربلندای دانشگاه ها . "حوزه های علمی: ما برافراشته شد. »
میرفطروس، سعی میکند ازبرخی حوزه ها دوربماند. نزدیک نشود میداند اماازگفتنش پرهیزمیکند. آنجا
که اشاره های هوشمندانه ای دارد درصفحات 32 – 33. جان مطلب را پیدا کرده، اما رهایش میکند. و
میخواهد، درتاریخ معاصر کلیت بدبختی های ایران را در رواج ایدئولوژِیها، البته در حزب توده و مرام کمونیستی و عمدتا در طیف چپ متمرکز کند. و از همین جاست که خواننده کتاب به سرگیجه میافتد و ازخود میپرسد: ایکاش همان اندازه تحلیل که از دکتر مصدق به دست داه، از حزب توده وکمونیست و دیگر اید ئولوژیها هم مطرح میکرد. انکار خدمات فرهنگی حزب توده، پس از آن اختناق بیست ساله، که نسل بزرگی را برای کتاب خوانی و مطالعه و فکر و اندیشه به بار آورده، خلط تاریخ است. نمیتوان دستاوردهای فرهنگی را زیرپوشش شایعه خیالی " ایجاد ایرانستان وابسته به شوروی" پنهان کرد. هرمورخ و تحلیل گر اجتماعی سیاسی فرهنگی، بدون توجه به تحولات آن 12 سال، نه تنها در پژوهش خود موفق نیست بل که به یقین، آسیب پذیری و گمراهی تاریخ را برای داوری آیندگان فراهم ساخته است.

میرفطروس در برخورد با عقاید برخی معترضان و مخالفان حکومت اسلامی که ازپایه گذاران فکری اولیه بودند نظراتی دارد که به جز اکبر گنجی، به درستی همه شان را درگردونه قدرت میبیند. و ازقول گنجی مینویسد که « دانه دموکراسی یا لیبرال دموکراسی را به دست هرمنوتیک درمزرعه دین نمیتوان نشاند.» ص 172 و با اشاره به مانیفست جمهوریخواهی که گنجی سال1381 در زندان اوین نوشت جمله معروف اورا که تا به امروز بلای جانش شده است آورده که:« نگاه عقلانی به دین، چیز زیادی از دین باقی نمیگذارد.» ص173

آخرین مقاله دراین دفتر، مصاحبه میرفطروس با نیمروز است، با اظهارنطرنویسنده و اندیشمند گرامی، دکتر صدرالدین الهی درباره افکار و عقاید میرفطروس، که با برخوردی صمیمانه، پیام پربار خودرا با صداقت درتایید و تشویق سخنان و محتویات کتاب حاضر بیان میکند.
دراین مصاحبه، دو طیف فکری مطرخ میشود. طیفی با تفکرایمانی که منشاء ان احکام آسمانی ست با قدمت چندین هزار ساله. طیف مقابل با فکر و اندیشه های روشنگری با تکیه به خرد انسانی با تمام متعلقات زمینی؛ که عمر مفیدش در جامعه ایران به صدسال نمیرسد. بااین یادآوری که در صدمین سال برآمدن مشروطیت باکشف «جمکران» واستقبال حیرت آورمردم، ذات تفکر اجتماعی ما عریان میشود. در چنین فضا، شایسته است که نگاه اندیشمندان ما از منظر واقعیِ جامعه، ژرفا را ترسیم کند نه لایه هایی بیرمق از دیدگاه روشنفکرانه را.
دگرگونی اندیشه های دین باوران یعنی فاصله گرفتن آنها از تعصبات گذشته و نگاهی نو به دین را باید به فال نیک گرفت. عقلائی ست که نباید از تئوریسینهای اسلامی که میرفطروس از آنها نام برده ، انتظار فرجی داشت . ولی، ازهمین دگرگونی های اندک، که افکار کهن آنها را تکان داده باید استقبال کرد. عبدالکریم سروش چندی پیش قرائت دوم اسلام را مطرح میکرد. کاری که درتاریخ اسلام خیلی سرها را برباد داده است. این گام ها جدی ست. رنسانس اسلامی با دست دینمداران در ایران شروع شده است.
درباره «آرمان های دکتر شریعتی» به نطر میرسد که میرفطروس کار بسیار بنیادی را طرح کرده است که باید پیروانش پاسخگو باشند. میرفطروس میگوید:
« ... اما متولیان و کلید داران "گنجینه اندیشه های شریعتی" یک بار هم که شده توضیح دهند که فلسفه وجودی آن همه عقاید ضدآزادی و ضد تجدد و حتا فاشیستی درآثار شرعتی چیست؟» در ادامه همین بحث میپرسد: « دکتر شریعتی درآغاز کتاب "فاطمه فاطمه است" مدعی است که با تکیه اساسی براسناد کهن تاریخی ... و با خواندن و جمع آوری همه اسناد و اطلاعاتی که در طول 14 قرن به همه زبان ها و لهجه های محلی اسلامی درباره فاطمه وجود داشت، کتاب "فاطمه فاطمه است: را تآلیف کرده و ...» صص 184.
این گزافه گوئیها فقط درجامعه های عقب مانده رایج است. دکتر شریعتی هم با اطلاع ازماهیت فرهنگی، بدون حس کمترین مسئولیت، برای بزرگنمائی تا مرز دروغ میتازد.
میرفطروس، با انتقاد از عبدالکریم سروش، یادآوری میکتد: « ... مانند دکتر سید حسین نصر، معتقد میشود که :علم و تکنولوژِی نمیتوانند برای ما عزت بیاورند لذا باید به دین تمسک جست.» ص 188
از نطرگاه آقای نصرو هماندیشان حوزوی شان، انگار مردم ایران در آن دوران بیدین و لامذهب شده بودند و سلطنت فقها، به دینداری جامعه ایران منجر میشد.

در خاتمه اضافه کنم که بعد از مجلس اول، به علت جنگ جهانی اول و هجوم قوای نظامی بیگانه ها به کشور، سرتاسر ایران را هرج ومرج فرا گرفت. مشروطیت تعطیل شد تا برآمدن رضاشاه. درآن 57 سال سلطنت هم همانطوری که قبلا اشاره رفت، اصلاحات آمرانه، این بخش از مشروطیت را به حاشیه راند. در چنین شرایط، درطول سلطنت پهلوی ها، سیاست کشور، براساس ملغمه ای التقاطی ازاندیشه های مشروطیت و مذهب و تجدد اداره میشد و بنیاد نظری منسجمی نداشت. به اضافۀ: ایدئولوژیهای: پان ایرانیست- سومکا – حزب توده – فدائیان اسلام – و بعداز کودتای 28 مرداد 32 با انواع مرام های سیاسی که از مرزهای بی درو پیکر وارد کشور می شد.
اما، آنکه امور کشوررا در ید قدرت داشت، شالودۀ فکری اش همان ملغمۀ التقاطی بود. به زمانۀ پهلوی دوم، توجه ویژه به مذهب، تعادل دوران رضاشاه را بهم زد. گسترش مدارس مذهبی و حضور فعال مدرسین فقه درمدارس، زمینه های کسب اختیارات گذشته فقها را فراهم آورد. آثار تجدد، زیر چتر مذهب، دکتر شریعتی را با افکاری که مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی و تنی چند ازامرای ارتش طرفدارش بودند، وارد عرصۀ سیاسی کرد. مهم این نبود که او چه میگوید: مهم این بود که در خلال سخنان تهییجی او، جوانی که پای منبرش نشسته یا کتابش را میخواند، رگه هائی از نابودی سیستم شاه و دولت اورا درمییافت و در خیال، با حکومت علی به آزادی و دموکراسی غربی نقب میزد!

میرفطروس با اشاره به کتاب «یادمانده ها، از برباد رفته ها» (خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی)، مطلب جالبی را از ملاقاتی که با ارتشبد حسین فردوست داشته ذکر میکند.
«به روایت دکترموسوی: ارتشبد فردوست معروف به "چشم شاه" آن چنان قدرتی داشت که حتا سپهبد نصیری رئیس ساواک نیز بی اراده او آب نمی خورد. ... در نخستین ملاقات دکتر موسوی با فردوست، دو چیز نظرش را جلب میکند: یکی باقیمانده غذای خشک شده برروی یقۀ کتش و دیگری تخت کفشش که کنده شده بود ... نویسنده با حیرت این سئوال اساسی را مطرح میکند: آدمی که قدرت دیدن حتا لکۀ بزرگ روی کتش را هم ندارد، چگونه میتواند "چشم شاه" باشد و بازرسی دقیق مسائل و حل مشکلات مملکتی را برعهده داشته باشد؟» ص 197

دربازنگری به تاریخ فروپاشی رژِیم گذشته، و برآمدن انقلاب 1357 میباید به سراغ عوامل خانگی و به ویژه اندرونی ها هم رفت. آنها که در دولت و دربار، با نقشی ویرانگر، زمینه را برای حکومت اسلامی آماده میکردند و نارضائی های عمومی را دامن میزدند. تکیه بر ایدئولوژیهای نوظهور و گرایشهای جنبی، با پایگاه ضعیف و مهمتر، غفلت روشنفکران؛ از نیروی متعین و پنهانِ مذهب، گریز از واقعیت هاست.

کتاب را می بندم با این امید که تلاش میرفطروس و دیگر اصحاب قلم به گشودن گره معضلات دیرینه ملی، در زمانه ای که اندیشه دینی چیرگی پیدا کرده است، فائق آید.
کتاب اخیر میرفطروس، کتابی ست برای اندیشیدن و تفکر. مهم نیست که با همه نظرات او موافق باشیم. مهم اینست که میرفطروس مارا به تفکر و بازخوانی تاریخ فکری ایران فرا میخواند.

لندن - مارس 2006

Thursday, April 06, 2006

برخی منظره ها و مناظره های فکری درایران امروز- 2

میرفطروس، با اشاره به استیلای ترکان صفوی، مینویسد: « ... آخرین شعله دانش و فلسفه و اندیشه خاموش گردید. حکومت 240 ساله سلاطین صفوی با رسمیت بخشیدن زورمندانه تشیع و تحکیم و تثبیت جابرانه آن در ذهن و ضمیر مردم ما، دوران جدیدی از اختناق و تعصبات دینی را رواج و خرافات مذهبی و سرکوب و هراس و استبداد سیاسی را درایران گسترش داد. بطوریکه بسیاری از محققان، این دوران را "تونل وحشت نامیده اند"ص 42 ».
راستش نمیدانم میرفطروس از کدام دانش و فلسفه و اندیشه صحبت میکند که توسط ترکان صفوی خاموش شده. ایکاش از فلاسفه و اندیشمندانی که به دست آنها خاموش شده اند، اسم میبرد. حتا بنا به شواهد تاریخی در زمانه صفویان بود که حکمت اشراق شهاب الدین سهروردی، که بعد از نزدیک به سه قرن، صحبتی از آن در میان نبود، توسط دو فیلسوف اسلامی : میرداماد و ملاصدرا، که مورد پشتیبانی شاه عباس بود به طرح و اشاعه آرای سهروردی پرداختند. بنگرید به ص 195 ایران درعصر صفویه. راجر سیوری. ترجمه احمدصبا نشرتهران چاپ اول 1363.
این درست است که ترکان صفوی با سنی کشی هولناک، ایرانیان را از بدنه مسلمانان جهان و منطقه جدا کردند. نفاق بین مذاهب اسلامی را دامن زدند. خیلی ها نیز مذهب تازه را برنتافتند و همراه شاعران کوچیدند وبه هند رفتند. این هم درست است که از مدتها پیش از صفویه، هرگوشه این منطقه پادشاهانی که شادروان کسروی به درستی از آنها با نام «شهریاران گمنام» یاد کرده است، حکومت خانخانی داشتند. اما نباید فراموش کرد که صفویه با تشکیل دولت مرکزی، حداقل توانستند حدود جغرافیائی کشور را که تا اوایل سلطنت پهلوی اول «ممالک محروسه ایران» خوانده میشد از چنگ دشمنان درآورده و حاکمیت خود را برآن سرزمین ها تثبیت کنند.
کسروی مینویسد: « شاید بسیاری باورننمایند که ازسال سی ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال 1344 که تاریخ برافتادن قاجاریان میباشد، دردرون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد وپنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کرده اند و از میان ایشان تنها خاندان سلجوقیان، مغولان، صفویان و نادرشاه را میتوان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند.» شهریاران گمنام صص 9 - 10 چاپ: چاپخانه آذر موسسه انتشارات امیرکبیر.
بهتر نبود که مطامع ترکان عثمانی برای تسلط سرزمینهای متعلق به ایران، از آذربایجان وباکو دربند و ... تا شمال قفقاز دراین بحث ملحوظ میشد. ترکان صفوی درآن روزگاران با همسایه قدرتمندش که بخش بزرگی از اروپا را زیر نگین اسلامی داشت و شاه عثمانی عنوان پر طمطراق خلیفۀالله را یدک میکشید و در دارالاسلام "اسلامبول" سیاست دین مبین اسلام را تعیین میکرد؛ دست و پنجه نرم کردند. باهمۀ اختلاف ها وجنگ های داخلی یکپارچگی کشور را از گزند آسیب های بیگانگان حفظ کردند. جنگ های ویرانگر داخلی دراثر فشار و تثبیت مذهب رسمی، هجوم ازبکان از شرق و تصرف قندهار و هرات و پیشروی به سمت خراسان، لشکرکشی های ایذائی عثمانی به آذربایجان و قفقاز و تصرف باکو ودربند شاماخی و ... به این گرفتاری ها اضافه کنید : اختلافات و کشمکشهای خانوادگی و قبیله ای را با آن تربیت وفرهنگ بیابانی وایلی بارنگ و لعاب مرید و مرادی.

آینده نگری برخی از پادشاهان آن دودمان را نباید دست کم گرفت. وسعت فکری «ترکان صفوی» زمانی بیشتر متجلی میشود که توجه آنها به منطقه ای که اصلاحات و شاهکارهای هنری را آفریده اند، نگاهی منصفانه و به دوراز تنگ نطریها انداخته شود. آنها منطقه ای را برگزیدند که نه نشیمنگاه ترکها بود و نه اتراق ایل و تبارشان . اصفهان مرکز فارس زبانان. اصولا برای آنها ایران مطرح بود، تا سرزمین قومی ویژه. در مازندران نیز همان کردند: «شهر جدید اشرف. (بهشهر امروزی) درحدود سال 1612 میلادی به فرمان شاه عباس اول پایه گزاری شد. ایران درعصر صفویه ص 86»
«سفرایی از اسپانیا، پرتغال و انگلستان، نمایندگانی از فرقه های رهبانی غیرمسلمان مانند راهبان کارملیت Carmelites اگوستین . گاپوچین ... که اجازه تبلیغ آئین خود و تآسیس صومعه درایران یافتند. همان صص 86 -87 .»
اطمینان دارم که اشاره میرفطروس به "تونل وحشت"، فرار شاعران در عصر صفویه به هند است. اشاره کنم که رضاقلیخان هدایت ومحمد تقی بهار سبک هندی رابه باد انتقاد گرفتند. مجمع الفصحاء به کوشش مظاهر مصفا ج1 موسسه امیرکبیر1336 – دیوان اشعار ملک الشعرای بهار چاپ دوم امیرکبیر 1345.
با توجه به اثر پنج جلدی بسیار درخشان شبلی نعمانی «شعرالعجم» " انحطاط شعر فارسی نه در دوره صفوی بلکه در قرن هیجدهم و بعد از سقوط امپراتوری صفویه و دوره امیراتوری تیموری واقع شد." ص 188 ایران درعصر صفویه.
و پرسش این است که آن همه میراث های هنری، معماری و یادگارهای تاریخی که از «ترکان صفوی» به جا مانده و ازافتخارات امروزی تمدن این سرزمین محسوب میشود، آیا از «تونل وحشت» عبور کرده است؟
درفاصله هخامنشی تا صفویه، از پاسارگاد و تخت جمشید تا آثار هنری اصفهان، کدام اثر با ارزشی از شاهان یا حکومتگران ایران بوده تا به آن اعتبار، ضرورت نفی تمدن صفوی را باید پیش کشید؟


درباره گذشتگان نباید شتاب زده داوری کرد. مداقه و امعان نظر بیشتری میطلبد و وارسی همه جانبه. اگر تلاش خادمان درهرلباس ومشرب فکری، با امانتداری بررسی نشود، همان میرود که به دست برخی تاریخنویسان غیرمسئول برتاریخ معاصر رفته، در زمانه حاضر؛ با تآسف باید گفت: تنها نگاهشان یکسره معطوف به اشتباهات و برجسته کردن خطاها گردیده. آیا این درست است که 57 سال حکومت پهلوی ها با آن همه اصلاحات بنیادی، ولو آمرانه، تنها در زنجیر و سانسور و حیف ومیل و آدمکشی و زندان گذشته است؟. همانقدر که انکار ضعف ها کار نادرستی ست، مطلق کردن خدمات نیر نادرست است. درزمانه پهلویها هم زندان بود و خفقان و کشتار و بیعدالتی و هر آنچه که گفته شده، اما به حکم انصاف باید هر دو کفه ترازو را با چشم باز دید و سنجید ؛ گفت و نوشت.

اما درباره هویت ملی و فرهنگی، و وجه تمایز آن دو از هم، گفتنی زیاد است و گمان میکنم در صورت اثبات برتری هریک نیز، مشکل اساسی را حل نخواهد کرد. امروزه مذهب چنان با زندگی مردم درهم تنیده که مجرای تنفسی ملت ایران از کانالهای مذهب عبورمیکند. قدمت مذهب تا آنجاست که ریشۀ بخشی از بدنه اصلیِ هویت ملی ایرانیان ازمذهب آبیاری میشود. این روایت که ایرانیان با حمله عرب دین دار شدند به کل پرت است . قبل ازاسلام نیز ایرانیان، زیر عنوان «حکمت خسروانی» بندگان مطیع ومومنان باورمند دین زرتشت بودند. گره خوردگی فره ایزدی وشاه بهمان معنا مورد اطاعت بود با همان معیارهای رایج: تحقیرانسان، خفقان غالب،سختگیریهای مناسک مذهبی وفرامین هولناک مغ ها. پیشینۀ استوار ومحکمی باید داشته باشد تانخستین کتاب فقهی دراوایل قرن سوم هجری، بنام «کافی» توسط محمدبن یعقوب کلینی فقیه شیعی مذهب، ساکن شهرری تدوین گردد و مهمتر اینکه اسناد و مدارک تمدن اسلامی، بخش عظیم علوم عقلی و نقلی اسلامی را مرهون تلاش های مستمر ایرانیان معرفی میکند. با استناد به همین دلبستگی هاست که حضور دائمی"واقعه کربلا" در اذهان عام بیشتر به هویت ملی فرهنگی نزدیک است تا درک و نفاذ نظر درست میرفطروس درباره اینکه شاهنامه جزو هویت فرهنگی ست.
تحلیل های جامعه شناسانه نویسنده واشاره اش به احوال شاعرانی که به هند کوچیده بودند؛ یادآور درد و ملال تبعیدیانی ست که امروزه درچهار گوشه جهان پراکنده اند. و چه با حسرت سروده:
«گرچه درخاک وطن، گوشه ء آبادی نیست
باز دلبستۀ آن خاک خراب آبادم.» ص 76

میرفطروس درنگاه به «تاریخ ایران، تاریخ حکومت ایل ها» تآملی دارد در ویژگیهای فرهنگی قبایل مهاجم چادرنشین و بیشتر مکث میکند روی «حکومت 900 ساله ترکها و افسانۀ "ستم فارس ها"» و مینویسد: «موقعیت جغرافیائی و مراتع سرسبز آذربایجان همواره برای قبایل و عشایر بیابانگرد جاذبه بسیار داشت. پس از حمله ترکان غز به آذربایجان دراواسط قرن 6 هجری /12 میلادی، دسته های قبایل ترک به سوی آذربایجان سرازیر گردیدند. بطوریکه یک قرن بعد سراسر روستاها و شهرهای آذربایجان از ترکان غز و سلجوقی و ... پرشدند.(تآکید ازماست) با این حال تا آغاز حکومت ترکان صفوی، زبان پارسی هنوز در آران و آذربایجان، موقعیتی ممتاز داشت.» میرفطروس با آوردن ماخذ اضافه میکند: « درتمامت دوران 900 ساله حکومت ایلات ترک و ترکمن برایران مرم ما، خصوصا درسنگر زبان پارسی، تاریخ و آئین های ملی و مشترک توانستند هویت تاریخی و ملی (قومی) خویش را حفظ کنند. مورخان معتبری – مانند ابن حوقل و مسعودی – درقرن 4 هجری / 10 میلادی ضمن سفر به نواحی مختلف ایران، از اقوام مختلف ایرانی یاد کرده (تآکید از ماست) که درنواخی اران، آذربایجان، دربند، قفقاز، نواحی جبال و خراسان و سیستان و ارمنستان و دیگر مناطق شرق و غرب و جنوب ایران زندگی میکنند و همه به زبان پارسی سخن میگویند.» صص 83 - 82
ترکان غز از طریق شمال خراسان وارد ایران شدند. درخراسان مراتع سرسبز کمتر از آذربایجان نبوده و نیست. چگونه درآنجا سکنی نکردند و به آذربایجان سرازیر شدند. حال آنکه به گواهی تاریخ ترکان غز از قرن ها پیش ازاسلام درآن نواحی درآمد ورفت بودند وبخش عمده ای ازغزان در منطقه خراسان ساکن بودند. و سوال اینست که چرا خراسانیها ترک نشدند؟
دیگر اینکه وقتی تاریخ نویسان درقرن 4 ازحضوراقوام مختلف ایرانی یاد میکنند، بعید به نطر میرسد که اقوام مختلف زبان واحدی داشته باشند؟ حتا درارمنستان و جنوب ایران!
رحیم رئیس نیا درباره آذربایجان اشاره ای دارد که نشان میدهد بعد ازحمله اعراب به ایران درگفتگوئی بین معاویه با یکی از سردارانش رخ داده است. مینویسد:
«معاویه پرسید: خداوند تورا خیر دهاد، از حال آذربایجان بگو؟
عبید گفت: آذربایجان از سرزمین ترک است و ترکان درآن گردآمده اند.» (آذربایجان درسیر تاریخ ایران از آغاز تا اسلام. رحیم رئیس نیا ج 2 ص 901).
اینکه آذربایجان به سبب موقعیت جغرافیائی، قبل ازاسلام و همانطوری که میرفطروس نیز اشاره کرده، با حمله و هجوم قبایل به شرق و جنوب غربی به قلمرو ساسانیان مواجه بوده، این احتمال که برخی ازمهاجمان قبایل ترک زبان درآذربایجان سکونت کرده و به تدریج رنگ بومی گرفته اند، بیشتر به واقعیت نزدیک به نظرمیرسد. عربها حدود بیش از شش قرن دراسپانیا حضور فعال داشتند، اسپانیائیها نه تنها عرب زبان نشدند، ولی درفرهنگ و هنر همدیگر چنان غلتیدند که هنوز میراث های هنری و معماری اسلامی دراسپانیا، از مفاخر فرهنگی آن کشور به حساب میآید. یا حضور سه قرن خشونت بار اعراب درایران با آن همه فجایع خونین عریان و تجاوز و سرکوب، درآرزوی تغییر زبان مردم ناکام ماندند. آن وقت چگونه است که آذربایجان با آن موقعیت جغرافیائی، آن هم در مدت یک قرن، یکباره زبان مهاجمان را زبان ملی خود کرده است؟
میرفطروس، درستایش از زبان فارسی و نفوذ آن در نزد ترکان غزنوی و سلجوقی و سلاطین عثمانی مثال های ارزنده ای میآورد و تآکید میکند که (دراوج استیلای ترکان غزنوی و سلجوقی) ... وقتی رسول خلیفه – بغداد نامه اورا به سلطان مسعود غزنوی میدهد متن عربی و سپس ترجمۀ فارسی (ونه ترکی) ... دردوران سلاطین عثمانی مکاتبات به پارسی بود (ته عربی و نه ترکی) ... نه به آیه ای ازقرآن استشهاد نمود، نه شعری به عربی خواند و نه – حتی – کلمه ای به ترکی برزبان راند و این شعر فارسی راخواند:
"بوم نوبت میزند برطارم افراسیاب / پرده داری میکند درقصرقیصر عنکبوت"...» صص 85 – 84
میرفطروس، درتبیین فراست ومهارت بزرگان ترک، موفق شده است، با نگاهِ صادقانه، از وسعت دید و فکر ترکان، دیگر هموطنان را با تنگ نطریهای قالبی و خفتبار ملی آشنا کند.
برخورد با "شونیسم فارس" را نباید نفی کرد. افراط گرایانی هستند که به این مسائل دامن میزنند. بستن زبان وخفه کردن فرهنگ بخش عمده ای از مردم، که از صاحبان اصلی این خانه موروثی هستند،
ستم مضاعف است. زندانبانی فرهنگ متعالی اقوام ایرانی نیز، جز لکۀ سیاه وننگین درکارنامه مخالفین چیز دیگری ثبت نخواهد کرد. دموکراسی درایران، با حل مسئله اقوام ارتباط تنگاتنگ دارد. فراموش بناید کرد که
هزاران سال است که مردم ایران با فرهنگ و زبان گوناگون در محدوده جغرافیائی زیسته اند و میزیتد. هرگوشه ای ازایران رنگ و جلایی از زیبائی محل و زبان بومی خود را دارد که جلوه هایی از مواهب طبیعی را به نمایش میگذارد. باحفظ احترام به طرفداران حق تعیین سرنوشت، باید بگویم که هرگز ازتز جدائی طلبی طرفداری نمیکنم. ویران کردن خانه موروثی با تحریک احساسات ناسیونالیستی، کار عاقلانه ای نیست. دیر یا زود دریک فضای تفاهم، حقوق فرهنگی اقوام ایرانی حل خواهد شد. ضرورت توافق ها با توجه به پیوندهای عاطفی، عقلاتی تر است تاتوسل به خشونت وجنگهای ویرانگر خانگی.
درباره "افسانۀ شووینسم فارس" هم نباید زیاد حساسیت نشان داد. قرن هاست که ترک ها ودیگر اقوام ایران درمقابل انواع جملات زشت، با متانت و بردباری همه را تحمل کرده اند. چه ایرادی دارد که آنها نیز صبور باشند. اینکه فحش و ناسزا نیست. "افسانه شووینسم فارس" را متحمل شوند. آنچه وفاق ملی را پایدار میکند حفظ احترام متقابل ومحکم کردن حلقه های انسانیت و یکپارچگی در بین اقوام و ملیت های ایرانی ست که امروزه همگی سخت به آن نیازمند هستیم. دوام این خانواده بزرگ در گسترش احترام و بالا بردن احساس های عاطفی و مهر و محبت های انسانی ست.

درآخرین مصاحبه میرفطروس بانشریه تلاش، نویسنده با تکیه به «هجوم های متعدد اقوام بیابانگرد» و آتش زدن کتابخانه ها توسط اعراب که « ... اهل خوارزم، امی (بیسواد) ماندند... » با ذکر ناکامیها و شکست ها، اشاره ای دارد به عقب ماندگی، مینویسد:
« ... دردوران معاصر– یعنی ازانقلاب مشروطیت تا کنون – سیطره ایدئولوژِیها (خصوصامارکسیستی) باعث گسست دوباره درآگاهی های ملی ما شده اند ... »
این ایدئولوژیها درصدسال گذشته وارد ایران شده همان طوری که میرفطروس میگوید. مارکسیستی هم که به قول عباس میلانی «مارکسیستی روسی» بعد از شهریور 1320 در کشور رواج پیدا کرده است. قبل ازآن ها چه چیز دندان گیری داشته ایم؟ عمرناسالم ایدئولوژی ها درایران به پنجاه سال هم نمیرسد،
از قرن های قبل، پیش ازورود ایدئولوژیها چه توشه ای درچنته داریم؟ در کارنامه فرهنگی و سیر تحول فکری کدام نکته درخشانی را ذخیره داریم؟ راحت است گفتن و بی اعتنا ازکنارش گذشتن، به غفلت خود نیندیشیدن، یقه اسلام را گرفتن و عقب ماندگیهای قرون و اعصار را گردن مهاجمان ترک و مغول و روس و انگلیس انداختن. این ها، شانه خالی کردن از زیربارمسئولیت فردی ست. درنهایت، وجدان های زنگار بسته و غنوده در جهل را راضی نگه داشتن است.
چه نیازی بود دردوران محمد رضاشاه پهلوی، به حضور آقای سیدحسن نصر، (با حفظ احترام مقام علمی آقای نصر) که به مسئولیت دفتر شهبانو فرح برگزیده شود؟ خانم فرح با آن افکار پیشرو و متعالی اش جوانان وطن را با تازه ترین هنرهای جهان آشنا میکرد. آقای نصر باحضور خود در دربار، آن هم با وجود زنی درخشان و مؤثر که برای آزادی زن ایرانی گام هائ بنیادی برمیداشت مانع بزرگی تراشید و جنگیری و روضه خوانی را جایگزین آن همه فعالیت های سرنوشت ساز فرهنگی کرد.
تاریخ ملل هریک سرگذشت بومی خود را دارد. هیچ ملتی را نمیتوان پیدا کرد که از روز نخست در رفاه و آرامش بوده باشد. نگاهی به تاریخ معاصر در تآیید این مدعاست. اروپا و به ویژه آلمان درجنگ دوم جهانی با آن همه تلفات انسانی و ویرانی های وحشتناک، قد راست کرد، ژاپن فاجعه بمب اتمی را پشت سرگذاشت، وامروزه آنها از بزرگترین منابع صنعتی و مالی جهان هستند. گرفتاری در منطقه از قماش دیگریست. انگار«ازترس نتوان چغیدن». رعب و وحشت، ذهن و شعور را مهار کرده، به امید جهان نابوده آرمانی. دگرگونی این نهادینه شده ها را باید چاره ای اندیشید؛ ایدئولوژیها که عمرکوتاهی دارند خواه ناخواه ازبین میروند و فراموش میشوند.

لطفا برای مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ های زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.comwww.ketabedastan.blogspot.com

Monday, April 03, 2006

برخی منظره ها و مناظره های فکر درایران امروز


نوشته: علی میرفطروس
انتشارات فرهنگ – کانادا – چاپ دوم 2005

1

میرفطروس، مخاطبینش رابا گشت و گذاری درتاریک روشنای تاریخ میگرداند. پست وبلندیها و سامان فکری گذشتگان را شرح میدهد.
درهریک از این گذرگاه ها با تآملی کوتاه، حمله های دردناک مهاجمان را که میراثهای گذشتگان را به تاراج برده اند، یادآورمیشود. درهمان حال از پایداری ایران وتـآثرات فرهنگی برخی اقوام از مهاجمان تآکید میکند. نظراتش قابل بحث و فحص است که باید شکافته شود. پیداست که او نیز مانند هزاران دلسوخته اهل اندیشه و قلم از ضربت ناگهانی تکان خورده؛ چراغ به دست دنبال حلقه گمشده است. در طوفانها میچرخد وغوطه میخورد. توانائی درک معضلات را دارد با تاریخ گذشته آشناست. این بررسی تلاشی ست در شکافتن آرای نویسنده درباره کتاب حاضر.
کتاب حاضر شامل چند مقاله است و4 گفتگو با مجله تلاش و 1 گفتگو با نیمروز لندن. و درمجموع نگاهیست به تاریخ گذشته، تآملی درحوادث سالهای اخیر، سنجش اندیشه های اجتماعی با دگرگونی ها و ناهنجاری های سیاسی - فرهنگی، بازکردن ضعف های کهنسال ملی و پیداست که زبان میرفطروس در تبیین واقعیت های اجتماعی، جماعت معتاد به مدح و قدح را خوشایند نباشد. اما از آنجائیکه در جامعه های پیشرفته وجدان آگاه اهل قلم، در مسیرمکاشفه دردهای بشری ست پس میتوان این امید را داشت که درنهایت، نشرومطالعه این دست آثارمؤثرافتد وروشنگریها، زنگارهای ته نشین شده دیرینه را در اذهان عمومی بزداید .
نویسنده، با غور وبررسی تاریخ، مشکلاتِ مستمر وگرفتاریهای دیرینه را مطرح میکند. قوت و ضعفها را برابر مخاطبین ش به نمایش میگذارد. هریک از این پرده ها فصلی ازتاریخ سراسر غفلت و نکبت ماست که میرفطروس، با تلنگری نهیب میزند و با تمیز آسیبهای اجتماعی معضلات اجتماعی را مطرح میکند.
میرفطروس با اشاره به رواج مکتب های فکری و افکار گوناگون درآن سال های بحرانی، در بین جوانان « ... رونویسی از برنامه های حزب کمونیست شوروی و کوبا و چین .... و گره زدن اندیشه های سارتر و هانری کربن و شیخ مرتضی مطهری و علامه طباطبائی و غرب زدگی و انجمن شاهنشاهی فلسفه ... سیدحسین نصر و...» با نقد و تحلیل گرایش های فکری دهه های اخیر درایران مینویسد: « ... و این چنین بود که "دروازه های تمدن بزرگ" از فاضلاب های انقلاب اسلامی سر درآورد. ... صص 32 – 33» به این مسئله اخیر باز هم برمیگردم.
نویسنده، آبشخور اصلی لغزش هارا درهمین پاراگراف نشانه گرفته. اما ای کاش ازگروه یا از گرایش های فکری، که جزو آمران یا قدرتمداران بودند، اسمی میبرد. بی تردید نه کمونیستهای شوروی و نه طرفداران کوبا وچین و ... که قدرتی نبودند. تلاش آنها در محدوده تبلیغات و روزنامه و نشریات خلاصه میشد. قدرت اصلی در حامیان شیخ مرتضی و ... انجمن شاهنشاهی فلسفه و سیدحسین نصر و ... بود. که متآسفانه این بخش به سکوت برگزار شده است.
باز مینویسد:
«اگرمیخواهیم که آینده دموکراسی و جامعۀ مدنی درایران به گذشتۀ پراشتباه وبی افتخار اکثررهبران سیاسی و روشنفکران ما نبازد، باید شجاعانه و بی پروا به چهره "حقیقت تلخ" نگریست و ازآن چیزها آموخت.» ص 8
نگاه به تاریخ و دیدن چهره "حقیقت تلخ"، زمینه هائی را میطلبد که نخستین ابزارش را "آزادی بیان و اندیشه" فراهم میسازد. اینکه نویستده با اشاره به مشروطیت، به درستی میگوید:
« ... برای جامعه روشنفکری ایران، مشروطیت به هیچ وجه مرجع و معیاری نبود ... برای اکثریت قریب به اتفاق رهبران و روشنفکران احزاب و سازمان های سیاسی ما ایدئولوژِیهای فریبا چه "دینی و چه لنینی" مرجع ومعیار از ارزیابی های سیاسی - اجتماعی بودند ... ص 15»
« ... میتوان گفت که رضاشاه و محمد رضاشاه با اهمیت دادن به توسعه اقتصادی – اجتماعی و صنعتی و با تآکید برناسیونالیسم، از تحقق سومین آرمان جنبش مشروطیت (یعنی توسعه سیاسی و استقرار آزادی) باز ماندند. ... ص 30»
به تحقیق، دردوران 57 ساله حکومت پهلوی ها، نشانی از «توسعه سیاسی و استقرار آزادی« نبود. مردم فراموش نکرده اند وهنوز به خاطر دارند که تنها روز 14 مرداد هرسال درباغ بهارستان عده ای از رجال واعیان، فضلا و وکلا جمع میشدند با خوردن شیرینی و بستنی و یک چند نفری هم از معممرین درمدح مشروطیت مقداری راست و دروغ سرهم میکردند، همین و السلام. نه از دستاوردهای مشروطیت بحثی در میان بود و نه از انگیزه های ملی و تجدد خواهی و نه از دگرگونیهای فرهنگی – اجتماعی: مثلا از تآسیس مدارس نوین ودانشگاه و ارتش و دادگستری و دیگر دستگاه های دولتی که با تآثیر ازتحولات عصر روشنگری اروپا با طلوع مشروطیت برای نخستین بار در تاریخ ایران به وجود آمده بود، صحبتی پیش نمیآمد. در پرده ماندن آثار مفید ومؤثر مشروطیت و "عدم آشنائی مردم" با انگیزه های آن نهضت، زمینه مساعدی برای مخالفان شده بود . هراندازه که پیروان سنت باسربلندی در تآکید و تآیید شهادت سده های گذشته، مجهز بودند و شب و روز درهرکوی و برزن از مردم اشک میگرفتند، دولتمردان مشروطه با سکوت، میدان را برای حریف وا میگذاشتند.
باز شدن فضای سیاسی کشور در پی ورود قوای متجاوز متفقین به ایران، شرایط نامساعدی را نیز به همراه داشت. با کنارگذاشتن رضاشاه از سلطنت و تبعیدش به خارج، تبلیغات مسموم آغازشد. هرج مرج و هیاهوهای حاکم کل خدمات و اصلاحات بنیادی بیست ساله را انکار و یا مخدوش اعلام میکرد. اینکه رضاشاه دیکتاتور بود، اینکه زمین های مردم را غصب کرد اینکه دگراندیشان را زندانی کرد، اینکه داور و تیمورتاش را کشت یا کشتاند، اینکه خان ها و گردنگشان و حکومت های منطقه ای و قدرت های ناحیه ای را از بین برد، اینکه آموزش وامور قضا را"غیردینی" کرد؛ اینکه آمار و گمرکات و دارائی و ارتش و ... بالاخره با تمرکز قدرت توانست سر و سامانی به کشور بدهد که نباید انکار کرد و خط بطلان برآن همه اصلاحات کشید.
برجسته کردن دیکتاتوری رضاشاه، تلاش های کم سابقه اش را زیر لوای «اینکه انگلیسی ها او را سرکار آوردند» رنگ خیانت گرفت. چپ و راست هزاران تهمت و ناروا براو بستند. به کنار ازچپ اندیشان، با روزنامه های فراوان، روحانیون نیز لعن و نفرین رضاشاه را دامن زدند. آبشخور بدبینی و مآلا بدگوئی روحانیون، از تمرکزامور قضا در دادگستری و آموزش و پرورش در مدارس نوین و سامان گرفتن اوقاف، و شروع اصلاحات اساسی دیگر، و خارج کردن این قبیل امور از ید قدرت آنها و دیگر محدودیت هائی بود که دردوران سلطنت رضاشاه برای آنها به وجود آمده بود بعنوان مثال میتوان ازمنع مراسم قمه زنی و سینه زنی وزنجیرزنی با توجه به فتوای مراجع تقلید که بعنوان "خود آزاری" قدغن شده بود، یاد کرد. همفکری روحانیان و چپ اندیشان دوره رضاشاه، درآن سالها در مخالفت با اصلاحات رضاشاه، زمینه های دگرگونی سال های بعد را فراهم میساخت.
به این آمار توجه فرمائید:
«درسال 1320 بیش از 287245 دانش آموز در 2336 مدرسه ابتدائی جدید که تقریبا همه آنها زیرنظر وزارت آموزش و پرورش بود، به تحصیل اشتغال داشتند. درسال 1304 تعداد 14488 دانش آموز در 47 دبستان امروزی تحصیل میکردند. درهمین دوره شماره طلاب دینی از 5984 نفر به 785 نفر کاهش یافت.» ص 180. ایران بین دو انقلاب. یرواند آبراهامیان .ترجمه احمد گل محمدی. محمد ابراهیم فتاحی . نشر نی چاپ دوم 1377 تهران .
پهلوی دوم عمده ترین دستاورد زمان پدرش را دنبال نکرد. آمار نشان میدهد که در پایان سال 1320 طلاب دینی 785 نفر است یعنی سیر نزولی دانش آموزان دینی حکایت ازاین دارد که برنامه مدارس نوین مؤثر افتاده و از داوطلبان مدارس دینی کاسته شده است.

لطفا برای مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ های زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.com
www.ketabedastan.blogspot.com