کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Saturday, September 22, 2007

از حجتیه تا حزب الله

مولف: علیرضا نوری زاده
ناشر: تلویزیون کانال یک. لس آنجلس. چاپ اول ژانویه ۲۰۰۷
کتاب شامل شانزده مقاله، بعضی مستقل وبعضی درارتباط با هم و گسترده ترکه درمجموع: طرح و تحلیل و نقد سیاست های جمهوری اسلامی ست در ابعاد گوناگون با اطلاعات مفید، دست اول و هشدار دهنده که نویسنده با خوانندگانش درمیان میگذارد. نوری زاده، به عنوان تحلیلگر سیاسی، با گزینش مقاله هایی ویژه دراین دفتر۲۱٨ صفحه ای: مسائل درون حاکمیت را با نیازهای بنیادی و دردهای انباشته اجتماع ملتهب و جوشان رو دررو قرارمیدهد و پرده ازماجراهای ناگفته برمیدارد تا جائیکه با مسئولیت قلم، بخش عمده ای ازعملکرد حاکمیت اسلام درایران معاصر را با صراحت کلام به عریانی توضیح میدهد. برای آشنائی بیشتر خوانندگان با مسائل مطروحه دراین دفتر، سعی براین است، آن بخش ازیادداشت های نویسنده که انگشت روی مسائل حساس گذاشته، نیازها و معضلات کلیدی جامعه و کشور را مطرح کرده است مورد بررسی و کنکاش قرارگیرد. نخستین مقاله این دفتر زیر عنوان: «چرا اصلاحات ناکام ماند و احمدی نژاد به تخت نشست؟» نویسنده با شرح سوابق خانوادگی و دوران تحصیل سیدمحمد خاتمی تا رسیدن به وزارت ارشاد و آشنائی با اهل فرهنگ و هنر و روشنفکران مینویسد : «موضوع ازاین قراربود که درجلسه ای ازهیآت دولت درحضور ولی فقیه، خامنه ای ضمن حمله شدید به روشنفکران و اهل نطر گفته بود آمریکا هجمه فرهنگی را علیه ما آغازکرده وابزارش هم جوجه روشنفکرها وبه اصطلاح نویسندگان و شعرا هستند ... خاتمی پاسخ داده بود اگر پنجره ها را بگشاییم و اجازه دهیم اهل اندیشه و فرهنگ و هنر درهمین مملکت حرفهایشان را بزنند و آثارشان را منتشر کنند جامعه ما از هجمه فرهنگی آسیب نخواهد دید ... خاتمی حرف های دیگری هم زده بود که سیدعلی را چنان خشم آورده بود که با الفاظی زشت ضمن حمله به او گفته بود جنابعالی که حرفهای مرا قبول ندارید چرا مانده اید.» ص ۱۲ خاتمی از کابینه میرود تا چندسالی بعد، ازطرف مردم به ریاست جمهور برگزیده میشود. شروع ریاست جمهوری خاتمی البته که آغاز خوشی داشت اما دیری نپائید که سرشت وگوهراو نیز روشد. انکار نباید کرد که خاتمی تفاوت های بسیاری با ملایان متحجر درنگرش به ذات هستی واجتماع داشته و دارد، ولی نگاه دینی او دقیقا همان ست که دیگرملایان دارند. اوازآن تفاوت ها که دارد نتوانست درعرصه قدرت که ازآراِی مردم نصیبش شده بود سود ببرد. فاقد شجاعت و شهامت ذاتی بود با آن رآی شگفتاور، وپشتیبانی غیرمنتظره که به ناگهان نصیبش شده بود، هرگز نتوانست بهره برداری کند. خاتمی با ضعف و جبن خود، بزرگترین ضربت را برآمال مردم ایران فرود آورد. آن هم در موقعیتی که سراسرایران برای بهمزدن بساط فرعونی ولایت فقیه ملایان درپشت سرش قرارگرفته بودند. عقب نشینی خفتبار اودرمقابل نهیب و پرخاش رهبر، ترس و وحشت اوازقاتلان گمنام خودی درجامه آراسته جانبازان اسلام را ازپرده بیرون افکند. این درست است که برحسب قانون اساسی کشوررئیس جمهوردرحد یک کارگزارساده بوده بیش ازآن قدرت اجرائی ندارد، این هم درست نیست که با داشتن بیست و پنج میلیون رآی مردم، بطورفله ای مطبوعات رابستن،جنبش دانشجوئی را به خاک وخون کشیدن، در حادثه هولناک قتل های زنجیره ای، سانسور و اختناق را ادامه دادن. حداقل دربرنامه های تبلیغاتی میتوانستند به مردم دروغ نگویند وعده دروغ ندهند. مگرازاختیارات قانونی رئیس جمهور، در قانون اساسی خبرنداشتند؟ با این حال، اتفاق عجیبی که در دوران خاتمی رخ داد را نباید فراموش کرد. و آن فرو ریختن تابوها بود. بی اعتنائی مردم ازخوناشامی حکومت بود. رفتارمنصفانه و بازکردن فضایی ولو کم نور، دراوان کار خاتمی، این فرصت را پیش آورد که مردم با احساس مهر و صمیمیتی غیرمنتظره درسیمای دولت و شنیدن وعده های آزادی که منشاء اصلی آن رفتار و زبان ملایم شخص خاتمی بود، وارد مرحله ای تازه شدند و به حمایت از او دلبسته شدند که متآسفانه چندان دوام نیاورد. و امیدهای نوشکفته دردل مردم خزان شد و فروریخت. بااین حال درهمان دوران کوتاه بود که مردم، ترس و وحشت ازآدمکشان را کنار زدند. جسارت پیدا کردند و بی پروا، خواستار مطالبات خود شدند. اکبرگنجی، باقلم تیز وبرنده اش، چپاولگران را بی آبروکرد. به رهبریکشبه آیت الله شده، اعلام جنگ داد و نوشت که باید کنار برود. هاشم آغاجری، با توسل به احکام فقهی نظام ولایت فقیه را مردود خواند. با گفتن « ما میمون نیستیم که نیارمند تقلید باشیم.» پایه های ولایت فقیه را لرزاندند. برخی از انقلابیون که دیروز از دیوارسفارت آمریکا بالارفته برخلاف عرف بین المللی دیپلمات ها را به اسارت گرفته بودند، دراعتراض به خفقان و کشتار و چپاول و غارت ثروتهای ملی، مافیای اقتصادی کشوررا به مردم شناساندند. در این دوره بود که معترضان: باند اطلاعاتی ها، عاملان فساد مالی وابعاد هولناک کشتارهای دگراندیشان ووجود مراکزمتعدد تصمیم گیری وانگیزه قتلهای زنجیره ای وسران حکومت پنهانی را برای مردم روشن کردند. پرده ازماهیت اسلام ناب محمدی برداشته شد. عقب نشینی خاتمی بزرگترین خدمتی بود به استمرارارتجاع و بقای حکومت سیاه. دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، زیادی بود وآن چند خدمت ولو بی سرانجام اورا مخدوش و بدنامش کرد ودرخاطره‍ی وجدان تاریخی ملت، نیرنگ بزرگ اهل عمائم و فریب مردم به نام خاتمی ثبت شد. به اضافه ننگینی حمله به دانشجویان و کشتارآنها و قتل های زنجیره ای قتل زهرا کاظمی و ده ها جنایت و نابسامانی های دیگرکه درکارنامه سیاه جمهوری اسلامی ثبت شده دردوران خاتمی اتفاق افتاده است. در دوردوم ریاست عروسک وار خاتمی، مردم این بار بطورجدی نا امید شدند. تا جائی که اگر دردوره نخست خاتمی بین اهل عمائم، تفاوت هایی برای او قائل بودند این بار ازبین رفت . مردم عادی به ظاهر خاموش ومآیوس و دانشجویان، زنان وروزنامه نگاران با روی آوردن به وبلاگ نویسی و اینترنت و سایت های گوناکون واین باربا گسترش فعالیتهای فرهنگی سامان فکری تازه ای راپی ریختند. به موازات توسعه سانسور و توحش مآموران لباس شخصی ودیگر مزدوران اطلاعاتی، دست حکومتگران را برای اجرای گسترش خفقان و استبداد بازگذاشتند. شرایط به گونه ای آماده میشد تا متحجران، آخرین امیال و آرزوهای تجاوزکارانه و عقده های خود را در همه نهادهای اجتماعی به نمایش بگذارند. ظهور احمدی نژاد یا به قول علیرضا نوری زاده، «ظهوررایش اسلامی» حاصل تفکریست که خاتمی پیام آورش بود. نوری زاده با شرح حوادث انتخابات ریاست جمهوری، اشاره سنجیده ای دارد به نوشته ناصر کاخساز درنشریه آرش۹۲و۹٣:« ... کاخساز با مقایسه رایش اسلامی و رایش سوم اشاره میکند که در دمکراسی "وایمار" هم مردم به عنوان واکنش به دمکراسی وایمار به هیتلر رآی دادند چون ارآن یکی مآیوس شده بودند. هیتلر در آنجا نیامد بگوید آزادی و دمکراسی، وآمد گفت نان و کار...» ص ۲۲ دومین بخش این دفتر، با تیتر «ظهور رایش اسلامی» با روایت زندگی احمدی نژاد و دوران تحصیلی، مشارکتش درانقلاب، رفتن به جبهه جنگ، معاونت امنیتی در چند شهر آذربایجان غربی و کردستان، فرماندار خوی «... درمرحله پایانی جنگ و دو سال نخست پس از جنگ. نقش موثر او در سرکوبی کردها و قتل شماری از مبارزان کرد داشته تردیدی وجود ندارد، همینطور حضور او بعنوان ناظر قتل زنده یاد دکترعبدالرحمن قاسملو وعبدالله قادری و ... در وین ثابت شده است ... در استانداری اردبیل ... یک تیم از دوستان و اقوامش را با خود به اردبیل میبرد و کارها را بین آنها تقسیم میکند. نکته دوم شیوه پوپولیستی دربرخورد با مردم است. به همه جا سر میکشد خانه های ارزان قیمت میسازد، معدل عمران دراستان در زمان او بالا میرود. ... از نظر اجتماعی فضای نسبتا آزادی (با معیارهای جمهوری ولایت فقیه) درشهر اردبیل و شهرهای تابعه استان ایجاد میشود. میگساران او را دعا میکنند که مانع از ورود مسکرات از آنسوی مرزها نمیشود، اهل منقل نیزاز دعاگویان او هستند. ... اما از نظر سیاسی اردبیل بدترین و سخت ترین دوران خود را در زمان او میگذراند ... دستگیریها دراین دوران وحشتناک است. ... بعد ازجنگ در زمان تصفیه های خونین زندانها درسال ۶۷، احمدی نژاد یک چند به اوین آمد ورفت داشت (قصه تیرخلاص زنی اوپایه دراین دوران دارد). روزی او به همراه مسئولان زندان با خامنه ای که رئیس جمهور بود دیدار داشت و درآغار مجلس، احمدی نژاد مرثیه ای رابه مناسبت فاطمیه دوم درحضورسیدعلی خواند. ... صدا به دل سید نشست ... قرارشد احمدی نژآد گه گاه به مجلس آقا برود ونوحه و مرثیه بخواند ... تاشهرداری تهران و ریاست جمهوری» ص٣۲ - ۲٨ نوری زاده، درتحلیل اعمال و کرداراحمدی نژاد و سنجش کارهای او، با نگرانی مینویسد: «احمدی نژاد فرزند اصیل و صادق وحلال زاده انقلاب خمینی است. شما نمیتوانید درپی زلزله ای مهیب وزیرورو شدن خانه تان، ازدل ویرانه ها گل یاس و محمدی سربیرون کند. در لجنزار هم نمیتوانید به دنبال صدفی باشید که در دل مروارید غلطان دارد ... » ص٣۲ این داوری قاطعانه را دور از انصاف میبینم. جنگ هشت ساله ایران وعراق را میتوان معیارسنجش قرارداد. امروزه فداکاران آن جنگ بیحاصل، همگی درمکانی به وسعت آرزوهای برباد رفته‍ی ملتی، در گورستان های پراکنده وطن درکنارهم آرمیده اند فارغ از فاصله طبقاتی، جوانان روستائی و تهیدستان کشوربا فرزندان طبقات مرفه با داشتن تحصیلات عالی در دل خاک جای گرفته اند. گذشته ازآن، این نظریه روی مسائل جاری پرتوی نمی افکند، انزجار مردم فراموش میشود.همانگونه اشگ مادران درداغ عزیران، ودرموقعیت خاصی به اقتضای زمان وسیاست روز، و بعد، باردیگراستبداد باهمان ماهیت اصلی گذشته سربلند میکند. حاکمیت، خشونت و فریب مردم را از سر میگیرد. به این مسئله برمیگردیم. نوری زاده، در«چشم انداز فردا» که پایان این بخش است نظریه جالبی دارد که شنیدنی ست: «من منتظر ظهور نیستم. درواقع اگر درما اراده و میل به تغییر وجود نداشته باشد حتا ظهور حضرت نیز تغییری در سرنوشنمان نمی دهد، حضرت را هم میگیرند. ماشاء الله دجال و زن ریشدارهم که زیاد دارند. گوهرالشریعِه وعشرت خانم قادرند صدتا امام زمان راهم با دندانهایشان تکه تکه کنند ... چند روز پیش فیلم تکان Passion of Chris اثرتکان دهنده بازیگر و فیلمساربرجسته استرالیائی Mel Gibson را میدیدم. ملاهای متحجرموسوی که حکم مرگ مسیح رامیدادند و بالذت شکنجه و آزار او را توسط سربازان تماشا میکردند...» ص ۴۰ سخنان نوری زاده با تکیه به کرداراهل عمائم دراین چندسال حکومت را باید جدی گرفت. چیرگی قدرت وتمتع مادی از لذت های بادآورده مقام، میدان حرص وهوس و آز را چنان گسترده تر کرده که حتا آقای خمینی درآن پیرانه سر، وعده های خود را فراموش کرد یادش رفت که گفته بودمن یک طلبه هستم بعد از تشکیل حکومت میروم قم به مسجد. ایشان نه تنها به وعده وفا نکردند وبه قم و به مسجد برنگشتند، بلکه تا آخرین روزهای حیات برتخت سلطنت فقیهانه فرمان دادند ودراین راه تا آنجا تازاندند و تاراندند که احکام ثانویه راپیش کشیدند که ازدیدگاه برخی صاحبنظران اسلامی به عنوان «بدعت» ازآن مقوله سخن رفت. نویسنده، در بخش «جنگ سیدعلی با شیخ محمدتقی برسفره ولایت»، با شناختی که درگذشته با خامنه ای داشته مینویسد : « من البته آن سیدعلی خامنه ای را می شناختم که درروز به تخت نشستن سیدعلی رهبر روی درنقاب اختفا کشید.» وسپس با ذکرسوابق خانوادگی خامنه ای و اشاره به برخی صفات متفاوت او با ملایان متحجر، ازکمک های دکترمنوچهراقبال برای آزاد ساختن خامنه ای که گرفتار دستگاه های دولتی شده بود سخت میگوید: « همسراو حقا بانوی متشخص و مقاومی بود دست بچه هارا میگرفت و به تهران میآمد تا پیگیر کار همسرش بشود. حداقل دوبار پادرمیانی دکتر اقبال مشکل گشای آقای خامنه ای شد.» ص ۴۶ نوری زاده، انتخاب آقای خامنه ای به مقام رهبری را زیر سررفسنجانی و مهدوی کنی میبیند. مینویسد: « طرح تشکیل شورای سه نفره و سپس ۵ نفره طی دو دور رای گیری ناکام ماند . بعد شعبده بازی بهرمانی مکار آغاز شد و درنهایت با وصیت شفاهی جعلی خمینی که فقط هاشمی آن را شنیده بود و مهدوی کنی که شتابان از سفر لندن بازگشته بود آنراتکرارکرد (وقتی خامنه ای این سیدجلیل را دارید دنبال کسی نگردید) در زمانی که کروبی و توسلی واحمد سرگرم وداع با خمینی و به خاک سپردن او بودند در سقیفه خبرگان با ۵٣ یا ۵۴ رآی از۷۲ عضو حاضر، خامنه ای انتخاب شد ...» صص ۵۰ - ۴۹ نوری زاده، قدرت نامحدود رهبراسلامی را یادآورمیشود با نگاه تیز و تحلیلگرانه درمقایسه با میزان اختیارات بوش وبلر، بذل وبخشش های بی حساب و کتاب او و گستره قدرت خداگونه رهبریت خامنه ای را توضیح میدهد. «در هیچ نقطه ای از جهان، رئیس دولتی چه شاه و چه رئیس جمهوری، به اندازه سیدعلی خامنه ای، قدرت وامکانات ندارد. بوش که رئیس جمهوری و یگانه ابر قدرت واقعی جهان است اگر بخواهد یک میلیون دلار از بودجه کشورش برای منظورخاصی خرج کند، ناچاراست ازکنگره اجازه بگیرد.درحالیکه آقای خامنه ای همین یک ماه پیش ده میلیون دلار به خالد مشعل رئیس شورای سیاسی حماس و چندین میلیون دلار به مقتدی صدرداد. ده ها برابر این مبالغ را نیز درطول سال به این و آن میبخشد و هیچ قدرتی قادرنیست اورا زیر سئوال ببرد. خاتمی زمانی که بحث اشراف دولت برنهادهای زیرنظررهبری وگرفتن مالیات ازآنها را مطرح کرد مغضوب شد. فردا اگرتونی بلریا شیراک بخواهند حتایک تروریست شناخته شده ازنوع ابوحمزه مصری را بازداشت کنند قادر به انجام این کار نیستند. ... همان گونه که درجریان محاکمه ابوحمزه دریافتیم که از ده سال پیش پلیس اعتقاد داشتند با مدارک موجود نمیتوان انتظارداشت ابوحمزه محکوم شود. درایران اما آقای خامنه ای توانسته است برخلاف نص صریح قانون درحالی که اکبرگنجی باید حد اقل یک سال پیش آزاد میشد همچنان اورا در وضعی رقت بارزیرشکنجه روحی و جسمی در زندان نگاه دارد. ۲۵ میلیون نفر درفرانسه اگر به فردی درانتخابات ریاست جمهوری رآی دهند او بعنوان برگزیده اکثریت مردم قادراست برای مدت ۵ سال ریاست قوه مجریه را بی دغدغه دردست داشته باشد. درایران اما رآی ۲۵ میلیون ایرانی درانتخابات خاتمی تا زمانی که مهر مبارک ولی امر مسلمانان جهان! زیرمهر ۲۵ میلیون ایرانی نخورد هیچ ارزش نداشت.» صص۵۲ - ۵۱ نوری زاده، با شناختی که ازحال و اوضاع حوزه های علمیه و روابط درونی اهل عمائم دارد بااشاره به دسته بندی های ریشه دارآنها اطلاعات مفیدی راطرح میکند که برای خواننده کتاب، درک وحس آشفتگی ها ونابسامانی های دولت وگردانندگان کنونی کشورآسان ترمیشود. همو درمقایسه دادگستری دوران رضا شاه درمسئله محاکمه ۵٣ نفربه اتهام داشتن مرام اشتراکی، با دستگاه قضای زمانه سلطنت فقها، مینویسد که رضاشاه آن عده را در دادگاه نظامی محاکمه نکرد و «... هیچکدام به لقاء الله فرستاده نشدند. واین از برکت دادگستری بود که داور برپا کرده بود. مقایسه اش کنید باقوه قضائیه نایب امام زمان که احمد باطبی را به خاطرپیراهن خونی دانشجوئی را به دست گرفتن به اعدام محکوم کرد والبته بعدا تخفیف قائل شد ...» ص۷۵ . که البته باطبی هنوز در زندان است و زیر شکتجه. از آمدن عرفات به ایران همراه ٨۰ نفر، باچند صندوق دارو حکایت شنیدنی دارد « ... مصطفی چمران به خمینی خبرداد دفتر نمایندگی عرفات دراهواز کانون فساد است. و "ابوجعفر" نماینده او مشغول تحریک عربهای خوزستانی است و کلمه انفصال "جدائی" را درسرشان فرو کرده است. چند هفته بعد دریادار دکتر مدنی ابو جعفر و تنی دیگررا بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین را بست. بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جرج حبش ) بودند دستگیر و شبانه اعدام کرد.ص٨۱ اینجا لازم است توضیح کوتاهی بدهم. درآن روزها من دراهواز بودم. اعدام این ٣ نفر دررابطه با انفجار لوله های نفت بود که توسط آنها انجام گرفته بود. دراین باره آقایان هدایت الله متین دفتری وزنده یادان غلامحسین ساعدی و شکرالله پاکنژآد که برای بررسی موضوع به محل آمده بودند اطلاعات دقیقی را منتشرکردند. شرح تشکیل جلسه "دفترنهضت های آزادیبخش" ازقول ابوجهاد درتهران وجنایات حافظ اسد در سوریه، ازقول "الدوالیبی نخست وزیراسبق سوریه" که در ملاقات بین آیت الله خمینی و اورخ داده ، همچنین روابط فرمانده سپاه قدس باسعد بن لادن فرزند اسامه بن لادن، ازخواندنی ترین بخشهای کتاب است که خواننده را با روابط پنهانی مآموران رژِیم با آشوبگران درمنطقه وسیاست های خارجی ش آشنا میکند. نویسنده، در عنوان: «مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش» نقبی زده به روان آیت الله خمینی عریانش کرده. دلبستگی وشیفتگی او را به قدرت زمینی با تصویری از مراتب علمی ومقامات محفلی ملایان، واینکه آقای خمینی خلاف دیگران، سیاستمداری هوشمند و قدرت طلب درکسوت اهل عمائم بوده ؛ به درستی نشان داده است. « ... دردوران حکومت خمینی یکبار او خود را فراترازمردم قرارداد ومتوسل به بند نافی شد که تاآسمانش میبرد وآنهم در زمان عزل بنی صدرازریاست جمهوری بود. "امروزوظیفه من عزل اوست حتی اگرفریاد مرگ برخمینی را درهمه کشور بشنوم – نهضت امام خمینی، حمید زیارتی (روحانی) ص ٣۵۱ – ٣۵۴. با اینهمه خمینی نه دراعمال حاکمیت ونه دربسط مفهوم ولایت وقبض حاکمیت ملی، مستقیما خود را به آسمان وصل نکرد. برعکس اوخیلی هم زمینی بود بهمین دلیل نیزوقتی خامنه ای کوشید شرع را دربرابر عرف قرار دهد و به این وسیله زهر خود را در جان میرحسین موسوی و دولتش خالی کند، چنان تو دهنی نثار سیدعلی آقا کرد که تا مدتها زبانش بندآمده بود. قصه احکام دولتی را پیش کشید که ارجح براحکام شرع است وحکومت مامیتواند اصلی چون حج را معطل کند. مساجد را به ویرانی کشد و مصلحت حکومت بالاتر ازشرع و آسمان است.» ص ۹۲ از قول رفسنجانی میگوید: «ما از پیش ازانقلاب هم پدیده قدرت و حکومت را با نگاهی زمینی مینگریستیم. البته بعضی ها آمدند و جنبه متافیزیکی و آسمانی قدرت را مطرح کردند که ما آن را قبول نداریم. امام هم همین را میگفت ومشروعیت را به مردم میداد.» ص ۹۶ ازنظرگاه معتقدان و باورمند های دینی – و نه کارشناسی - تحلیلی که نوری زاده درباره روان و رفتار و کردارهای آیت الله خمینی به دست میدهد، بیشترمقرون به صحت است. همینکه کارنامه سیاسی ش به آثار نه چندان ارزشمند دینی اومیچربد، گواهی براین مدعاست. قلع و قمع اصلاح طلبان توسط خامنه ای و شکست اصلاحاتی که خاتمی در اوایل ریاست جمهوری شروع کرده بود وبا مخالفت شدید ومستقیم رهبربهم خورد، دقیقا دنباله سیاست قدرت رهبری آقای خمینی بود که رئیس جمهورهم به قول خودش به مقام « کارگزاری» تنزل پیدا کرد. درواقع همان وقت بود که رئیس جمهور منتخب مردم، میزان قدرت قانونی واختیارات ریاست جمهوری درولایت فقیه رابه درستی درک کرد. نوری زاده در دومقاله جداگانه درباره «حجتیه»، اطلاعات مفید وتازه ای دراختیار خوانندگان گذاشته است که ازپاره ای جهات تازگی هائی دارد. همو، با شرح پدیده حجتیه وهدف ازشکل گیری آن، واشاره اش به هیآتهای موتلفه و نقش شیخ محمود حلبی، قدرت وانحصار طلبی مطلق اهل عمائم را یادآور میشود. رشد فکری وپرورش نویسنده درمحیط مذهبی، آشنائی خانوادگی با فرهنگُ اهل علم ومذهب و سیاست و تجربه های زندگی و شکست جنبشهای فکری - سیاسی ایران در سالهای پرتنش دهه های بعد از شهریور بیست، او را شدیدا به تشیع وابسته کرده است. تشیعی که نوری زاده و همنسلان او میشاختند و میشناسند، تسامح ومهر والفت وحرمت به انسانیت بود. و اگرهم همان بود که آقای خمینی رو کرد، و عریانی آن را با خون وتکفیرو سنگساروجوخه های اعدام به نمایش گذاشت تا آن زمان برای خیلی از ایرانیها ناشناخته مانده بود. دربسترآن عریانی بود که برای نخستین بار"قاصم الجبارین" جای اسم پرکرامت"خدای بخشنده ومهربان" را گرفت. بیم و هراس بردلها نشست. "خون وخشونت" هویت و نمادی ازمذهب شد. وقتی مراجع تقلید دولتی شد بحران تازه ای درتشیع پدید آمد. دراین دگرگونیهاست که نوریزاده،نگرانی خودراازشکست"قدرت معنوی روحانیت" و"تلاشی مرجعیت" هرگزکتمان نمیکند. ادای روشنفکران ازدین برگشته وباسمه ایها را هم درنمیآورد، نگرانیش را در نوشته «حوزه درحکومت سلطان فقیه» نشان میدهد و به طنز، فقیه امروزی را بر تخت سلطان مینشاند. ناامیدی مردم عادی مذهبی ازحکومت ها و پناه بردن به روحانیت با سابقه چندین قرنی، آخرین سنگرامید در جامعه عقب مانده را به رخ میکشد. نظرش قابل تآمل است. کدام جایگزین عام پسند مورد اعتماد را سراغ دارید که مردم به او اطمینان کند وحرف و حدیثش را بشنود و حرمت کلامش را رعایت کند. براین باوراست که ازاحترام مراجع تقلید دررژیم گذشته به تفصیل یادمیکند. رفتار وروابط مصلحت آمیز آن ها را یادآورمیشود. جایگاه علما درمنظراجتماع و مسئولان کشوررا باز میکند و «ضربه بزرگ به استقلال مرجعیت» را مطرح میکند. مینویسد: « ... حداقل ۲۰۰۰ تن مجتهد وجود دارد که بعضا به پایه مرجعیت رسیده اند» ص ۱۲۷ در مقاله: «لبنان ... دیروز وامروز و فردا» با اشاره به تاریخ گذشته لبنان و فراز و فرودهای آن سرزمین زیبا و رفتارمسالمت آمیز مردم آن کشور که نصاری و یهود و مسلمان کنارهم میزیستند ، تا "نکبت تقسیم فلسطین و نخستین جنگ" و پشت سرآن حملات اسرائیل، و ورود ارتش سوریه، وجنگ های داخلی، لبنان که زمانی عروس مدیترانه بود به ویرانی کشیده شد. طبیعی ست که دراین ناامنی ها، آواره های لبنانی درجستجوی پناهگاهی امن درگوشه وکنار جهان پراکنده شوند. نوری زاده مینویسد: «درجریان حمله اسرائیل به جنوب لبنان نیز گروه هائی از شیعیان به امریکای جنوبی و ایالات متحده رفتند وکلنی های شیعه را دراکوادور، پاراگوئه، بولیوی و آرژانتین درامریکای لاتین و دیترویت و جنوب کالیفرنیا وجود آوردند. دربعضی ازاین کلنی ها به ویژه دراکوادور و پاراگوئه، با پول مرحمتی ولی فقیه، حسینیه ها و مراکزی برپا شده است که درآن تصاویر خمینی و حسن نصرالله و سیدعلی آقای نایب امام زمان را بر در و دیوارش آویخته اند.» ص۱۷۲ جنگ حزب الله لبنان و اسرائیل، حمله اسرائیل و کشتارو ویرانی بخشی از لبنان، توطئه ها و دخالتهای سوریه و ایران که در تحریک وویرانی و کشتارمردم بیگناه دست دارند، از مسائل عمده این بخش است که نویسنده مطرح میکند وکتاب با گفتاری درباره «لبنان پس از جنگ» که تحلیلی بسیار خواندنی ست بسته میشود. اما قبل ازبستن این بررسی، نکته ای را باید یادآوری کرد و آن علل ناکامی ملت ایران درجنبش های فکری ست که همیشه و همه وقت بی ننیجه مانده ودر پایان کار، استبداد گذشته با شیوه ای دیگرولی با همان ابزارها برمسند نشسته، دور باطل تکرار شده است. این تجربه تلخ و خونین در گذشته نزدیک در فاصله ای کمتر از هشت دهه دوبار تکرارشده؛ بعید نیست که بازهم تکرارنشود تا آینده های دور و دراز و نسل های آینده درطلب آزادی درجا نزنند! . اگرمنصف باشیم و کلاه خود را قاضی کنیم مشکل بنیادی را درمییابیم. معضل اساسی ما استبداد است استبداد کهن و درونی که در اندرون فرد فرد ما لانه کرده، موروثی شده ریشه دوانیده، جزئی ازعادات جاری شده درذهن مردم چنگ انداخته، وحاکم بلامنازع رابطه ها شده؛ وهمین استبداد واگیرحس درک و شناخت دشمن واقعی راسلب کرده تا جائی که در پی تکرارشکستها و آزمایش های چندین باره، مردم، هنوز از شناسائی عاملان و حاملان فلاکت ها که همگی خانگی هستند و درونی بازمانده است. باید به این معضل بزرگ چاره ای اندیشید. این لجنزار را نمیتوان به مرغزار تبدیل کرد. هیچ لجنزاری را با رنگ و لعاب نمیشود به گلستان تبدیل کرد. تا سیاهی و قدرت استبداد فردی را ازدل ها و ذهن ها بیرون نریزیم و با ایمان به آزادی فردی، این مرده ریگ شوم باستانی را از افکار خود دور نکنیم، و دل خوش کنیم به رنگ و لعاب و آرایش های ظاهری، و تعادل های ناپایدار، یا گفتن اینکه: (حالا وقت مطرح کردن این حرفها نیست.)، راه نجات ازاین حلقه های تنگ وتاریک جانسخت را نداریم. و اگرچاره ای اندیشیده نشود عقلائی، آینده ای بهتر از گذشته و حال نخواهیم داشت. مشکل ما نه اسلام است نه شاه و خمینی و نه ولایت فقیه مندرآورده اش و نه آمریکا و انگلیس و روس! ما اسیرغل و زنجیر استبداد خود هستیم که فکر و ذهن مان را به همدیگر گره زده درهم تنیده در درون هر یک خود با انباشتی ازلاجوردیها و خلخالی ها! رهائی ازاین اسارت کهن و جا افتاده به یک انقلاب فردی ودرونی نیاز دارد که تجلیگاه اخلاق وانسانیت هرفرد است و معیار ایمان در طلب آزادی خود. در واقع آزمونیست برای گسستن زنجیرهای استبداد ملی. برای آشنائی با دموکراسی، نخست باید راه های زدودن استبداد از خود را تمرین کرد.

Friday, September 07, 2007

قبله عالم- بخش پایانی

صبح ازل از ايران به بغداد ميگريزد و چهار ماه بعد بهاء الله که در زندان بوده، آزاد ميشود و در بغداد به برادرش ميپيوندد وبه قول براون “از چنگ ميرغضب های ايران نجات” پيدا ميکنند.
“... کم کم بابيه از هر گوشه ايران بدانجا روی آورده به تدريج حضرات بغداد را مرکز عمده خود قرار دادند و تا سنه ۱۲۷۹ يعنی قريب ده سال در عراق عرب بسر بردند... (بهاء الله اقلا برحسب ظاهر) مطيع و منقاد صبح ازل و در تحت حکم او بوده همانطور که سابقا مطيع و منقاد و درتحت حکم او بوده است... و آثار هيچگونه تفرقه و انقسامی بين ايشان مشهود نبود.... دراواخر اقامت حضرات دربغداد... کم کم آثار تجدد و مساهله در وجنات بهاء الله مشهود گرديد... بعضی از قدماء بابيه... از مشاهده اين احوال مضطرب گشته بهاء الله را تهديد نمودند و بدرجه براو سخت گرفتند که وی قهر کرد و قريب دوسال در کوه های سليمانيه بسر برده... صبح ازل نامه بوی نوشته ازاو خواهش نمود که به بغداد بازگردد او نيز اظاعت کرده مراجعت نمود.... ميرزا اسدالله تبريزی ملقب به ديان که باب اورا کاتب آيات صبح ازل قرار داده بود و زبان عبری و سريانی نيکو ميدانست دعوی من يظهره اللهی نمود، بهاء الله با وی مباحثه و مجادله نمود بالاخره به دست بابيه کشته شد... سنگی پای او بسته اورا در شط العرب غرق کردند... بابيه از هرگوشه ايران روی به بغداد آورده... علمای کربلا و نجف به واسطه قرب جوار بابيه به مشاهد مشرفه و کثرت جنگ و جدال که هر روزه مابين ايشان و مسلمانان دست ميداد آشکارا از دست ايشان بنای شکايت گذاردند... دولت عثمانی...... بابيه را از بغداد به اسلامبول کوچ داده... قريب پنج سال در ادرنه بسر بردند.... بهاء الله پرده ازروی کار برداشته وخيال مکنون خود را که بلاشک ديرگاهی بود اسبابش را فراهم آورده بود... آشکارا دعوی من يظهره اللهی نمود... دولت عثمانی چون مجددا آثار هيجان و انقلاب در ايشان مشاهده نمود و فساد بين فريقين نيک فراهم شده، فی الفور... جميع بابيه را درادرنه کوچ داده بهاء الله و اتباعش را به عکا و صبح ال را به قبرس... فرستاد....”
دراين نقل و انتقال چهار نفر از ازليان همراه بهائيان و چهار نفر بهائی همراه ازليان فرستاده ميشوند.
به قول براون “ تدبير آن بود که اين چند نفر مخالف، جاسوس حکومت عثمانی باشند...... قبل از حرکت حضرات از ادرنه ميرزا نصرالله تفرشی در خود ادرنه مسموم شد و سه نفر ازلی ديگر کمی بعد از ورود به عکا جميعا در يک شب به دست بهائيان کشته شدند. واينکه ازليان قتل ايشان را به امر بهاء الله ميدانند به ثبوت نپيوسته حکومت عثمانی قاتلين را دستگير نموده و در حبس افکند و پس از مدتی به شفاعت و ضمانت عباس افندی مستخلص شدند.
بغير ازاين چهارنفر ازلی جمعی ديگر از قدما و فضلای بابيه که در وفاداری نسبت به صبح ازل ثابت قدم مانده و بعضی از ايشان از رفقای شخصی باب و حتی بعضی هم از حروف حی بودند يک يک از ميان برداشته شدند، از جمله ايشان آقا سيدعلی عرب از حروف حی درتبريز کشته شد و ملا رجبعلی از حروف حی درکربلا و آقا محمدعلی اصفهانی برادر مذکور در بغداد و حاجی ميرزا احمد کاشانی برادر ميرزا جانی کاشانی مصنف نقطه‌ی الکاف در بغداد و حاجی ميرزا محمد رضا وحاجی ابراهيم وحاجی جعفرتاجر و حسينعلی و اقا ابوالقاسم کاشانی و ميرزا بزرگ کرمانشاهی و غيرهم در مواضع مختلفه... صص (۲۱- ۲۴) مد – مج - مب
ترورها وآدمکشی های اوليه بهائيان که بدون شک به منظور استيلا و چيرگی قدرت صورت گرفته، يادآور ترورهای دوران اوليه اسلام است که بنا به روايات مستند عديده، پيامبر اسلام وقتی به قدرت رسيدند، دشمنان خود را در هرجا که بود ازبين بردند. حتا آشنايان و دوستانی که آن حضرت بطريقی دل رنجيهايی از آنها داشتند توسط مريدانش کشته شدند. اينکه بهائيان با استفاده از انتخاب فرهنگ عرب، با حفظ سنن بدوی و بنيادی آنها (البته درمحدوده امکانات) با همان شيوه ها به قدرت رسيده اند نبايد ترديد کرد که درصورت به قدرت رسيدن متعادل، همان خواهند کرد که عرب درحمله به ايران کرد. تغيير و تفسير مناسک آئينی با دستکاريهای رايج و مهمتر، طرح نوآوريها و تاکيد براخلاق و ديانت، شرايط همزيستی و پاکی بشروسعادت و رعايت حقوق انسانی با اين گذشته نفرتبار ننگين، با آدمکشی ها و ازبين بردن مخالفين چه رابطه و تناسبی دارد و کدام توضيح قانع کننده را برای آرامش وجدان های بيدار دارند؟
هرچه هست، بهائيت برآمده از فرهنگ ايرانی و عرب است و آلوده به سنت های کهنه وپوسيده بامولفه های اکتسابی منحط با آن سياهی و تاريکی های پيرانه، باچنين بذرهای اوليه کسب عدالت مشکل است. مشکل است با دستهای خونالود به افق های روشن وسالم و پاک که مبين ايمان به خدا باشد دسترسی پيدا کردن.
بی گفتگو ذات خشونت برای رسيدن به قدرت و مهارکردن آن، با تاريخ بشرگره خورده، بهائيت نيزهرگز ازاين قاعده مشتثنانبوده ونيست. ابشخور فرهنگ ايرانی واسلامی دارد. بدون ترديد با عارضه های آن نيزآشناست وابزار قدرت راکه خشونت است ميشناسد. ميداند که ذهن سردمداران و طالبان قدرت سرريزازفريب وتجاوزوخونخواهی ست. درچنين فرهنگی به ضرورت بقا، درهمه دورانها، حلقه های زنجير و مهار، سهل ترين ابزار بازدارنده حرکت اجتماعی بوده. ادامه غفلت درتقدس سنت ها برای زندانبانان جهل، يک تکليف الهی ديکته شده است. برای تنيدن در دنيای کهن و موروثی خودی و ساختن و قانع شدن به وضع موجودِ حقيربا همان حقارت های افکار محدود، اما هدفدار پيشگامان؛ که ازنادانی به معصوميت و پاکی اش ميباليديم؛ و درشيفتگی آن چنان غرقه بوديم که هاله نوررابالاسرش، آيتی از حضورخدا ميپنداشتيم و غافل از سرنوشت خود که رو به مرداب ميرفتيم با غل و زنجير. پس زنجير، هميشه حضورداشته در هر دوره. به گفته تاريخ، اجداد ما نيز در حلقه زنجيرها گرفتاربوده و با آن به بار نشسته اند. بررسی هردوره از اين گرفتاريها اگر نا ميسر هم نباشد، مشکل است و مشکل آفرين، ولی آنچه مسلم است ارتباطی بين اين واحدها وحلقه زنجيرها وجود دارد ولوپنهان که شناختن آن ضروريست گرچه شکافتنش نظريه های رايج و نهادی شده را سست ميکند و پرده ازجهل و بی خبری تاريخی برميدارد تا مرز رسوايی. به گزافه های شاعران اشاره نميکنم که بنا به سنت موروثی ازارکان اصلی هويت ملی محسوب ميشود. به يک روايت از يک سخنرانی، از کتابی که نويسنده آن در سال ۱۳۴۸ در دانشگاه شيراز انجام داده است اشاره ميکنم تاگستره خواب و غفلتمان روشن شود.
“... من شرم ميکنم که شيخ روزبهان بقلی را که در همين محله درِ شيخ در چند قدمی خانه مادربزرگ مرحومه ام خاک است بايد با مرحمت هانری کوربن فرانسوی بشناسم، و با تلخی بياد بياورم که کوربن را هدايت چنان به باد مسخره ميبست و ارزش کارش را چنان به هيچ ميانگاشت که من به زحمت دوسال ميشود که شروع کرده ام به خواندن کوربن، آن هم دراولش به اين جهت که در مقدمه يک کتاب از يونگ تحسين و بيان دين به کوربن از او خواندم. ملا صدرا را آقای صدربلاغی که معلم ما بود به صورت تعريف حاشيه ای، دوستانه، خير خواهانه برای فرار خودش از مهملات درسی مان، اما نه به شکل درس های برنامه ای برايمان ميگفت. اما صدرشيرازی را هم بايد کوربن به ما بشناساند - آن هم در زبان فرانسه. شرم آور نيست؟ ص ۶۲ “گفته ها اثر ابراهيم گلستان” چاپ اول فروردين ۱۳۷۷ ناشر روزن. نيوجرسی.

درکنار جنايت و ترور شخصيت ها، فاجعه ننگينِ ديگرِی که چون غده مهلکی با آئين بهائيت گره خورده، از بين بردن اسناد ازليان است. اگرملايان متعصب اين کار را ميکردند، چه جای بحث؟! چرا که انتظاری جزاينگونه خلاف کاريها ازآنها نبوده و نيست. اما ازبين بردن کتب و اسناد و حذف فيزيکی مخالفان به دست بهائيان، که امروزه در اقصی نقاط جهان با مبلغان فراوان با زبانی نرم و لطيف درجلب وجذب همکيش به آئين خود، با شعارهای زيبا و فريبا “با جميع اديان با شاخسار.” با سخنانی آراسته از اخلاق و ايثار و انسانيت و نوعدوستی تبليغ ميکنند، در حاليکه تاريخ و بنياد پاگيری قدرت خونين و ننگين شان که با خفقان وآدمکشی و تقلب وکتابسوزی شکل گرفته از افکار عموم پنهان مانده؛ به ويژه لطمه و صدمه ای نزديک به محو شخصيت صبح ازل که نهايت ناجوانمردی را درباره اش تحميل تاريخ کرده اند؛ هرگزفراموش شدنی نيست.
اصل ماجرارا از زبان خود براون ميشنويم:
“ به اندازه اين دعوی مشکل بود و مخصوصا به اندازه مخالف بود با عقيده شيعه در مسئله امامت که چندان جای تعجب نيست از اينکه بهائيان برای رفع اين اشکال با تمام قوی سعی کردند که وجود شخص صبح ازل را حتی الامکان تجاهل و تعامی نمايند وکتب واسنادی را که دلالت بروصايت بلاشبهه او می نمود محو کنند. يکی از بهترين و قديمی ترين اين گونه کتب و اسناد تاريخ حاجی ميرزاجانی بود که چنانکه ذکر شد درکمال خوبی توانستند جميع نسخ آن را از روی زمين معدوم سازند. و چنان به نحوی از عهده اين کار برآمدند که اگر اتفاقا و تصادفا يک شخص خارجی مقيم تهران که هرچند معتقد نبود ولی کمال محبت و همدردی با اين طايفه داشت (يعنی کونت دوگوبينو) يک نسخه از اين کتاب قبل از آنکه "مصلحت وقت" اقتضای اعدام آن کند تحصيل نکرده و به اروپا نياورده بود امروزه اين کتاب به کلی ار بين رفته و نسخ آن بلا استثناء معدوم شده بود. “ براون پارا فراتر گذاشته و با امانتداری و سماجت يک پژوهشگر آگاه و با وجدان برای دريدن پرده های کذب و ريا دنبال کشف ماجرا برميآيد. می نويسد:
“ وقتی که راقم حروف در سنه ۱۳۰۵ درايران بودم بهائيانی را که در نقاط مختلفه آن مملکت ديدم عموما ازشناختن صبح ازل تجاهل ميکردند و حتی چنين وامی نمودند که اسم او را هم هرگز نشنيده اند و فقط کتاب “مذاهب و فلسفه” کونت دوگوبينو که من سابقا آن را خوانده بودم و بدان واسطه از اهميت مقام صبح ازل مسبوق بودم باعث شد که اين مسئله را جدا تعقيب کرده بالاخره دانستم که وی هنوز زنده است و باوی بنای مکاتبه گذاردم تا آنکه در بهار سال ۱۳۰۷ در شهرماغوسا ((famagosta درجزيره قبرس خود به ملاقات او نايل آمدم.” ص (۲۵) مه - مد
براون، با تآسفی شگفت آور ميپرسد “... مشکل است تصور اين امر که متدينين به يک مذهب که قطعا صاحب منتهی درجه قدس و ورع و در حوادث يوميه و امور معتاده دارای اعلی مراتب صدق و درستکاری هستند چگونه برای محو يک اثر تاريخی و تدليس امر و تمويه حق بدين سهولت با يکديگر مواضعه و تبانی می نمايند، حکم اين مسئله را که با همه استعجاب ما صورت خارجی گرفته و اگر با وضع براهين و محکمترين ادله ثابت نشده بود من وقوع بلکه امکان آن را باور نميکردم به حکمای فلسفه مذاهب واميگذارم و شايد درنظر ايشان دلالات نيزدرضمن آن اينست که هر چه طريقه بهائی بيشتر منتشر ميگردد و مخصوصا در خارج ايران و بالاخص دراروپا و امريکا به همان اندازه حقيقت تاريخ بابيه و ماهيت مذهب اين طايفه در ابتدای ظهور آن تاريکتر و مغشوش تر و مدلس تر ميگردد. تاريخ حاجی ميرزا جانی بعلاوه فصول و فقراتی که مضر به حال بهائيان بوده و به عقيده ايشان بايستی آنها حذف يا جرح و تعديل نمود مشتمل بر بسياری از معلومات تاريخی است که برای عموم بابيه چه ازلی چه بهائی مفيد است و به هيچ وجه مضامين آنها با “مصلحت وقت” منافاتی ندارد و با وجود اين آنها را هم حذف يا تحريف کرده و سر و دست کتاب را درهم شکسته تاريخ جديد را ترتيب داده اند، شرح تآليف تاريخ جديد و باعث اقدام بدين عمل را ميرزا ابوالفضل گلپايگانی که يکی از فضلا و قدمای بهائيان است در رساله موسوم به رساله اسکندريه مفصلا بيان نموده است....” ص (۲۶) مز – مو - مه
به روايت براون: “ درتاريخ جديد هرجا که کتاب از تاريخ حيات صبح ازل و وقايعی که بلافاصله بعد از فوت باب روی داده بحث ميکند بکلی حذف نموده... و هرجا که که نام صبح ازل درنقطه‌ی الکاف برده شده بلا استثنا آن را حذف کرده است.... بهاء الله جنبه اخلاقی تعاليم باب را بسيار تقويت نمود و بسط داد و جنبه حکمت و عرفان آن را به چيزی نمی شمرد....... جرح و تعديلات زيادی بايستی درتاريخ حاجی ميرزا جانی به عمل آورده شود تا با مشرب و خيالات بهائيان منطبق آيد. ص (۳۱) نو – نه - ند
براونّ با آوردن اصل روايت باب در نقطه‌ی الکاف، و تطبيق آن با روايت تحريف شده در تاريح جديد، تقلبات و تصرفات تازه بهائيان درمتن اصلی کتاب را به شدت محکوم ميکند. بنگريد به صفحات ۳۲ تا ۴۳.

بررسی درباره "باب" فارغ ازاتهامات مذهبی، ايدئولوژی وديگر وابستگی های رنگ و لعابدار رايج چهره واقعی او را زير گرد و غبار تعصبات گم کرده وهدف اصلی قيام ش که تحول دراسلام و نياز به بازنگری با شرايط زمانه بوده را به بيراهه کشانده است.
به جرآت ميتوان گفت ضربتی که بهائيان با اينگونه تقلبات وانحراف ها به قيام باب وارد آوردند، دست کمی ازتآثير فتواهای ننگين و توطئه های شرم آور ملاهای آزمند سنتی نداشت. اگرآنها حکم قتلش را دادند و درمنتهای بيرحمی و قساوت قلب جسدآش و لاشش را شبانه در خرابه های رودخانه خشک تبريز رها کردند، بهائيان، اما بعد ازمرگش، درنهايت امنيت وجدان! افکارجوان او را(به درستی و نادرستی آن کاری ندارم) ترورکردند باجعل تاريخ همان کردند که ملايان برسرش آوردند.

او در ۱۸۱۹ در شيراز متولد شده و در ۱۸۵۰ در۳۱ سالگی درتبريز به فتوای ملايان به دار آويخته ميشود. بی آنکه مفهوم پيامش تا به امروز بطور روشن و روان توضيح داده شود. بهائيان درادبيات خود مسائلی را مطرح کرده اند، که کمتر به افکارباب پرداخته اند. واقعيت اين است که در تاريخ اجتماعی ما کمتر ازاين خيزش بحث شده واگرهم شده چيز گسترده و دندانگيری در دسترس نيست. ازمنطر ملايان و براساس مکتوبات موجود سيدعليمحمد باب را يک بدعت گذار معرفی شده است وبس. اطلاعات عموم درهمين حداست. برای اکثريت مردم روشن نشده که چرا به آن سرعت او را به دار کشيدند. در زندان که نميتوانست با مردم سخن بگويد. وقتی هم آوردند به آن نشست مضحک و سراسر آلوده، حکم قتلش را صادر کردند. بعد از آن جنايت هولناک، تبعيد آن دوبرادرّ يکی براثر حمايت سفيرروس و آن يکی فرار ازايران درلباس درويشی به بغداد رخ داد. بعدها شدت اختلاف بين آن دو و طرفدارانشان باعث شد که مسئله اصلی "باب" فراموش شود. "بهائيت" از اين ميان با سازماندهی مالی و تبليغاتی قوی، قدرت گرفت و هر اندازه که بر نيرويش افزوده شد، "بابيت" به انزوا و فراموشی رفت.

وسخن آخر اين که:
قبله عالم، تاريخ پنجاه ساله ايران و حوادث نيم قرنی سلطنت ناصرالدين شاه را توضيح ميدهد. امانت که اين اثرکم نظير را گردآورده، با تحليل های آگاهانه و نقادانه، نشان ميدهد که در بررسی اسناد و مدارکِ تاريخی از حسی قوی و عقلائی برخوردار است. نگاهِ تيز و منصفانه او به گذشته های تاريک، به ويژه داوری درتبيين و ارائه نقش شخصيت ها، وجدانِ سالم اين پژوهشگر را برجسته تر ميکند.

Saturday, September 01, 2007

قبله عالم-بخش ششم

شاه قاجار، با تمام ضعفهايش دريافته بود که نبايد رفتارهای نابخردانه گذشتگان دودمان خود را تکرار کند. بعد از سالها که از سلطنت جد و پدرش سپری شده بود، بدهيهای غرامت جنگ با روسيه در دهه های نخست سلطنت بار سنگينی بردوشش گذاشته بود. گذشته از آن، در توازن قدرت سياسی به ارزشهای نظامی و توان چيرگی آنها پی برده بود. ميدانست که حريف نيست و لازمه اش تدبير و سياستی است که با حفظ موازنه و تحکيم مناسبات ديپلماسی، با قدرت های بزرگ کنار بيايد. اين تنها راه حفظ موقعيت سلطنت و صيانت اراضی ايران از تعرضات بيگانگان خواهد بود. نويسنده کتاب اين جنبه از سياست های ناصرالدين شاه را به درستی توضيح ميدهد:
“... سهم ناصرالدين شاه ازنطر تاريخی شايان توجه است. حتا هنگامی که صرفا از روی منافع شخصی يا اشتياق به ترميم خانه ويرانه اش عمل ميکرد، باز تعادل ميان قدرت های بزرگ را نگه ميداشت – و اين حفظ توازن را بس نيکو بياموخت و با لمآل درآن استاد شد. “ ص ۵۵۱
درسفرشاه به اروپا، هم دولت اتريش، و هم دولت انگليس، نميدانند، تشريفات را چگونه انجام دهند.
“ اين حيرت اتريشی ها از فقدان سرود ملی درايران دست کمی از سردرگمی وافر انگليسی ها نداشت که دقيقا نميدانستند چه درفشی را به عنوان پرچم رسمی ايران و پرچم شاهنشاهی برافرازند.” ص ۵۵۶
شاه که زبان فرانسه ميدانست وباادبيات اروپائی و بيشتراز طريق ترجمه آشنائی داشت، مسافرت هايش به اروپا، بااينکه تآثير مثبتی در ذهنيت او داشت، اما اثر مفيد اجتماعی به بار نياورد. برعکس ازمشاهده کارخانه ها و فضاهای کارگری، که از پايه های اقتصادی جهان رو به پيشرفت و ترقی به شمار ميرفت، ناراحت شده بود. اين خبرقابل تآمل است تا وضع روحی وافکار شاه قاجارروشن شود.
“مناظر ناخوشايندی که شاه درتآسيسات صنعتی اروپا ديد: دودکش های زشت سرکشيده به آسمان، هوای خفقان آور، تيرگی و رطوبت، زندگی خشک منضبط وساعات مشقت بار کار، دلايل بيشتری... برای مخالفت با صنعتی شدن در اختيارش نهاد.... تآثير روندهای فرهنگی اروپا بر شاه بسی محدود بود. خواندن کتاب های تاريخ، مقالات سياسی وياادبيات جديد جهان بينی يا تلقی او را از حکومت و جامعه تغيير چندانی نداد.” ص ۶۲ - ۵۵۸
سفر زيارتی شاه به عتبات عاليات درزمان تجدد خواهی عثمانيان درعصر تنظيمات، بيانگرايمان و اخلاص شاهانه به خاندان نبوت و ائمه اطهاراست.
“درحرم اميرالمؤمنين در نجف، شاه همچون سلطان شيعيان عمل کرد... رجال شهر، علمای عظام شيعه، مردم و حتا مقامات عثمانی استقبال شد. به امر شاه خزانه خصوصی ضريح اميرالمؤمنين که از زمان فتح نادرشاه (تقريبا از ۱۴۰ سال پيش) بسته مانده بود، گشوده شد و درحضور او بازرسی و شمارش شد. به دستورشاه تزئين و مرمت مفصل و گزافی درحرم حضرت علی درنجف، درحرم امام حسين درکربلا و درساير عتبات عاليات به عمل آمد و تمامی مخارج آن از کيسه خود شاه پرداخته شد.... درضريح اميرالمؤمنين جقه پادشاهی اش را يعنی سنجاق الماس بزرگی را که شاهان قاجار به نشان اقتدار ملوکانه برکلاه ميزدند پيشکش شاه نجف نمود تا برفراز مقبره امام آويخته شود.” ص ۵۶۵

معاهده سری درباره تقسيم ايران بين روس و انگليس، “ يک دهه بعد از مرگ وی” رخ داد. که با شروع انقلاب اکتبر۱۹۱۷ شوروی، مسکوت ماند و ميدان را برای انگليس ها باز گذاشت که با فروپاشی قاجار و برآمدن پهلوی، فضای سياسی منطقه دچار تغييرات شگرفی شد و قرارداد سری نيز ازبين رفت.
در آخرين دهه سلطنت ناصرالدين شاه به زمان صدارت علی اصغرخان امين السلطان، شاه به دست ميرزا رضا کرمانی به قتل ميرسد.
در معرفی امين السلطان و به قتل رسيدن شاه آمده است:
“ استاد بندبازی های سياسی و محصول اندرون شاهی بود. او که اصلا غلام بچه ای از تبار گرجی بود پس از مرگ پدر در بيست و پنج سالگی به مقام وزارت دربار رسيد.... ناصرالدين شاه در پنجاهمين سالگرد جلوسش برتخت سلطنت قاجار (برحسب تقويم هجری قمری) درحرم حضرت عبدالعظيم کشته شد.... شاه درصحن حرم که برای شکرگزاری مراسم جشن نيم قرن پادشاهی اش بدانجا به زيارت رفته بود با تير تپانچه به قتل رسيد...” صص۶۹ - ۵۷۳
امانت، با اشاره به اوضاع اجتماعی و پايگاه فکری ميرزا رضا کرمانی، سخنان سنجيده کرمانی را در محاکه اش نقل ميکند. ميرزا رضا با صراحت و شجاعت ميگويد: “ من به تمام خلايق و همچنين به ملت و مملکت خدمت کردم. من اين شجره را آب دادم و دارد ثمر ميدهد. مردم همه خواب بودند و حالا دارند بيدار ميشوند.” ص ۵۷۸
برگهای پايانی کتاب، حديث دورباطل را درخواننده زنده ميکند. انگارکه سرنوشت اين ملت تکرار است و تکرار حوادث. ضربت خوردن است و خواب رفتن و بيدارشدنی گيجواره آماده شدن برای ضربت و ضربت های ديگر. و جز اين هم نبايد بوده باشد. امانت به درستی ميگويد:
“ حتا ايرانِ پس از انقلاب هم شباهت هايی به عصر قاجار دارد. … با آن که در دهه ۱۹۹۰ ميلادی ايران (درنتيجه ازهم پاشيدن اتحاد شوروی، حدود ۲۷۰ سال پس از اشغال گيلان در سال ۱۷۲۱ ميلادی توسط پتر کبير) از شر روسيه درسرحدات شمالی اش خلاصی يافت …. شبح ميراث امپرياليستی گذشته هنوز برايران و همسايگانش سايه افکنده است ….” ص ۵۸۱
امانت، درپايان اين بخش اشاره ای دارد گذرا به جنگ ايران و عراق و اوضاع کشور و امنيت منطقه که دستخوش حوادث شده است.

برگرديم به مسئله باب
نگاهی به زندگی ساده سيد عليمحمد باب، وضع خانوادگی و تحصيلات وافکار مذهبی وبه خصوص، جلب توجه و گرايش های گستره و غيرمنتظره عده ای از بزرگان و علمای دين در سراسر کشور وبيداری مردم عادی، با آن مدعای کم نظير، ازآذربايجان گرفته تابلوچستان، درزمانه ای که ارتباطات کشور به صورت بدوی بوده، مثلا مسافرت ازتبريزبه مشهد دو ماه طول ميکشيد آن هم از راه روسيه تزاری، و تکان خوردن مردم درسراسرکشور، و خيزش های پراکنده در سطح مملکت بسيج سازمان يافته متشرعان وتشکيل آن دادگاه مضحک و حکم فرجامين و سرانجام خونين و غم انگيزش، افق های تازه ای را ميگشايد با پرسش هايی که قابل تآمل است. اين که او را با تمهيداتی محکوم و به طناب دار سپردند، شکی نيست ولی انگيزه های نوخواهی او وضرورت دگرگونی و اصلاحات مذهب و بطور کلی عقايد و پيام افکارش تا به امروز، از ديدگاه مردم راکد مانده است. سيدعليمحمد باب، بدون سازمان و دفتر و دستک در کمترين مدت، در زمانه ای که کشور فاقد خبررسانی بود، جاده بين شهری وارتباط وجود نداشت. ايران معتاد به سکون و سکوت را به جنبش درمياورد و سراسر کشور را باانبوه جماعتی آن هم با پشتيبانی روحانيان وعلمای شيعه به دنبالش ميکشاند. ولوله به جان حکومت وقدرت غالب ميافتد. مردم با استقبال کم نظيری از رسالت او تا پای جان از باب دفاع ميکنند. رسالتی که تا به امروز، به درستی روشن نشده و فقط با گفتن "بدعت گذار" پرونده آن مرد و علت خيزش بسته شده است که متآسفانه همانقدر که حکومت و ملايان در حق باب ستم کرده بهائيت نيز با ميوه چينی همان رذالت های حکومت را مرتکب شده اند.

راستش مطالعه کتاب " قبله عالم" باعث شد که تاريخ پيدايش باب و انگيزه های خيزش اورا دنبال کنم. همين جا بگويم که ازاين بابت يک سپاس ويژه به عباس امانت بدهکارم که درنهايت احترام و خلوص سپاسم را صلا ميدهم.
آتچه بيشتر مرا به ترديد انداخته بود، شايعه پرهيز بهائيان از سياست بود. درحالی که دستی درسياست داشتند وکم نبودند که در رژيم گذشته ازمسئولان رده بالای حکومت را تشکيل ميدادند ودربينشان رجال سياسی خوشنام هم کم نبود. اماازاين دستور يا ضابطه آئينی، نوعی بوی "تقيه شيعی” ميآمد که قرنهاست صابون آن به تن شيعيان ماسيده و ملت ايران با عارضه های هولناک آن آشنا هستند. بيشتر در جستجوی منابع موثقی ميگشم که با هدايت دوست عزيزی به کتاب "نقطه‌ی الکاف" و مقدمه فاضلانه ادوارد براون دسترسی پيدا کردم واطلاعات تازه ای نصيبم شد که از برخی نظرها تکان دهنده است. تکامل بهائيت از کانال ازليت، داستان زور آزمائی و نمايشی از چيرگی قدرت ولو به هر قيمتی را تداعی ميکند. هرگز فکر نميکردم آئينی که ازنو آوريها نويد ميدهد و با تبليغات به ظاهرمدرن و بسيار بزک شده بخشی از مردم را به سوی خود جلب ميکند، با چنين نيرنگهای خونين و هولناک پا گرفته باشد.
من برای پرهيز از برچسب ها وتهمت های رايج از گفته های ادوارد براون استفاده ميکنم.
“...... درصدد طبع ترجمه تاريخ جديد تآليف ميرزا حسين همدانی که دراوقات اقامت حقير در شيراز درسنه ۱۳۰۵ يکی ازدوستان بابی به من هديه داده بود برآمدم و بالاخره درسنه ۱۳۱۰ طبع آن به اتمام رسيد...... در ضمن اشتغال به ترجمه تاريخ جديد ديده بودم که مولف آن کتاب مکرر از يک کتاب قديمتری تآليف حاج ميرزاجانی کاشانی نقل ميکند و به همين جهت تاريخ خود را موسوم به تاريخ جديد نموده تا ازتاريخ حاج ميرزا جانی که نسبت بدان قديمتر است امتياز يابد لهذا درصدد برآمدم که اين کتاب را نيز به دست آورم و چون قديمتر است (زيرا که مصنف آن حاج ميرزا جانی کاشانی درسطح ذيقعده سنه ۱۲۶۸ درواقعه هايله طهران در جزو آن ۲۸ نفری که ايشان را به سخت ترين انواع عذاب کشته شد) و قبل از تفرقه بابيه به ازلی و بهائی تآليف شده و بنا براين مندرجات آن بالطبعه‌ی اقرب به صحت و ابعد از خلط و تدليس متآخرين است آن را هم به طبع درآورم، دراوقاتی که درايران بودم ازهرکس که سراغ اين کتاب را گرفتم ازآن اطلاعی نداشت پس از مراجعت به اروپا نيز به دوستان بابی خود درايران و اسلامبول شام و غيرها نوشتم و از اطراف درصدد تفتيش برآمدم هرچه بيشتر جستم کمتر يافتم و بالاخره مآيوس شدم. و يقين کردم که اين کتاب بکلی از بين رفته است تا دربهارسال ۱۳۰۹ دراوقات تعطيل فصح به پاريس رفتم و درضمن تفتيش درکتب بابيه محفوظه درکتابخانه ملی پاريس اتفاقا يک نسخه ازتاريخ حاج ميرزاجانی يافتم بديهی است که تا چه درجه ازاين اکتشاف مهم خوشوقت شدم. پس از تحقيق معلوم شد که اين نسخه ملکی مرحوم کونت دوگوبينو مؤلف “مذاهب و فلسفه درآسيای وُُسطی” بوده است و پس از فوت آن مرحوم کتب اورا به مزايده فروختند و پنج نسخه ازآنهارا که از جمله همين کتاب نقطه‌ی الکاف بود کتابخانه ملی پاريس ابتياع نموده،. خلاصه پس از مراجعت به کمبريج به توسط يکی از دوستان قفقازی خود مقيم پاريس يک نسخه از روی کتابخانه پاريس برای خود نويسانيده متن آن را با متن تاريخ جديد مقايسه کردم معلوم شد که مؤلف تاريخ جديد کتاب حاج ميرزا جانی را بکلی نسخ بل مسخ کرده است و به اندازه جرح و تعديل و تصرف درآن نموده که بکلی حقيقت دوره اولای بابيه در پرده خفا مانده است، نتيجه مقايسه اين دوکتاب را با يکديگر و خلاصه تصرفات جامع تاريخ جديدرا درحواشی مبسوطه که درآخر ترجمه تاريخ جديد افزوده ام متعرض شده و از همان وقت عزم کردم که متن نقطه‌ی الکاف را البته به طبع برسانم....... و مجددا متن آن را که به خط خود نوشته بودم با نسخه اصل پاريس با دقت تمام مقابله نمودم و اينک به ياری خداوند و حسن توفيق اوطبع نقطه‌ی الکاف تمام گرديد و ازخوف تلف که هميشه نسخ منحصر به فرد در معرض آن است مآمون گشت.” ص (۵) يج – يب – يا و ص (۶) يد - يج

براون، بااشاره به حضورکلمه "باب" دراذهان شيعه وسابقه تاريخی آن ميگويد “ اين کلمه مخصوصه چندان تازگی نداشت بلکه از همان زمان امام دوازدهم... استعمال آن معمول بود.” و سپس از چهار باب که صحابه پدر امام زمان و به نام "ابواب اربعه" شهرت داشتند، ياد ميکند واطلاعاتی به دست ميدهد که قابل ذکراست. پژوهشگر، زمان غيبت صغری و کبرای امام دوازدهم شيعيان را توضيح داده مينويسد:
“امام دوازدهم در سنه ۲۶۰ (درست هزارسال پيش از ظهور ميرزا عليمحمد باب) به درجه امامت ارتفاع جسته جانشين پدرش گرديد و درسنه ۳۲۸ غيبت کبری نمود و ازآن وقت تاکنون به عقيده شيعه وی زنده است و درآخرالزمان ظهور خواهد کرد.... ادعای ميرزا عليمحمد شيرازی که وی "باب" و واسطه بين امام غايب و شيعيان است ازنقطه نظر شيخيه چندان تازگی و غرابت نداشت ولی طولی نکشيد که ميرزا عليمحمد از اين درجه قدم بالاتر نهاده ادعا نمود که وی همان قائم موعود و مهدی منتظر و امام ثانی عشر است و لقب باب را به يکی از اتباع خود ملاحسين بشرويه داد.... باب به عقيده خود و به عقيده اتباع وی مؤسس يک دوره نبوت جديد بود و کتابی جديد آورده موسوم به بيان که به عقيده ايشان ناسخ قرآن است. چنانکه قرآن ناسخ انجيل و انجيل ناسخ تورات بود، راست است که با مکررا و موکدا درنوشتجات خود اظهار ميدارد که وی خاتم ظهورات مشيت اوليه وآخرين حلقه سلسله نبوت نيست و کتاب او خاتم کتب سماوی نه بلکه ظهور بعد از خود او که از او هميشه به "من يظهزه الله" تعبير مينمايد به مراتب اشرف از ظهور خود اوست....” ص (۱۰) کا – ک – بط و (۱۱) کب - کا
باب درباره قيامت نظری دارد و عقيده ای که خلاف برداشت يا مفهوم تفسبر علمای شيعه است می گويد:
“ قيامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقيقت در هرزمان به هر اسم الی حين غروب آن. مثلا از يوم بعثت عيسی تا يوم عروج آن قيامت موسی بود واز يوم بعثت رسول الله تا يوم عروج آن که بيست وسه سال بود، قيامت عيسی و از حين ظهورشجره بيان الی مايغرب قيامت رسول الله است.”ص(۱۵) کط – کح.
با اين تعبير ميتوان گفت که باب، بابِ قيامت را اين جهانی کرده و حکايتِ دنيای پس از مرگ را ازميان برداشته است. همو به صراحت، بهشت و جهنم را نيز به دوران حيات انسان ميکشاند. “... حقيقت جنت در عالم حيات و بعد از موت لايعلم الا الله... و نار عبارت است از نفی يعنی عدم ايمان به نقطه ظهور و انکار او... هرکس که در نفی رفت در نار الهی است الی يوم من يظهره الله... و تا امروز غير از مظاهری که خداوند مخصوص به خود فرموده کسی نه جنت را فهميده و نه نار را... مراد از برزخ فاصله بين ظهورين است...... موت و قبر و سئوال ملائکه درقبر و ميزان و حساب و کتاب و صراط و غيرها همه اين اصطلاحات به معانی تمثيله تفسير شده است. “ (۱۶) لا – ل – کط
سخنان باب اگر شکافته شود، برخی نظريه هايش عقلائی تر به نظر ميرسد و پيامی ازنوآوريها دارد که خلاف سنن و احاديث اسلامی است.
براون، بعد ازاشاره به بروز اختلاف بين بابيها که به انشعاب کامل و شکل گيری بهائيان و تضعيف بابيان ميانجامد، با نگاهِ نقادانه زندگی پر تلاطم دو برادر: “بهاء الله و صبح ازل” را توضيح و با توجه به اظهارات برادر بزرگ، يعنی شخص ميرزاحسينعلی بهاء الله، از يک توطئه بزرگ سازمان يافته که به انزوا و کنار زدن صبح ازل منتهی ميشود، پرده برميدارد.
“مابين اتباع باب دو نابرادری (يعنی دوبرادر از طرف پدر فقط) بودند از اهل نور مازندران، بزرگتر موسوم بود به ميرزاحسينعلی و ملقب به بهاء الله و کوچکتر موسوم به ميرزايحيی و ملقب به صبح ازل، بعدها رقابتی که بين اين دو برادر پديد آمد بابيه را به دو فرقه منشعب نمود ازليان که اکنون از حيث عدد کمترند و بهائيان که قسمت عمده بابيه اند، در هرصورت درآن تاريخی که ميرزا جانی اين کتاب را تآليف می نموده (يعنی مابين سنه ۱۲۶۶ – ۱۲۶۸) يکی دو سال بعد از قتل باب) موافقت کامل و تام بين اين دو برادر حاصل بوده است... مخصوصا ملاحظه کنيد حکايت رويای خارق العاده را که بهاءالله از برای مصنف کتاب نقل کرده است درحق صبح ازل از قول مادر خود که نامادری ازل ميشود...” بنا به نوشته براون، صبح ازل تا آن درجه نزد سيدعليمحد باب مقام و مرتبتی شامخ ومورد اعتماد داشته که “... باب نوشتجات و مخلفات خود را از قبيل لباس و خاتم و قلمدان و غيرها برای ازل فرستاد و نص به وصايت و ولايت او نمود و اورا مآمور کرد که بعد از وی هشت واحد ديگر بيان را که ناتمام مانده است بنويسد...”
براون به صراحت مينويسد:
“... قطع نظر از تصريح حاج ميرزا جانی بر تنصيص باب به وصايت صبح ازل دلايل خارجی ديگر نيز در دست است، اولا اصل توقيع باب خطاب به ازل در تنصيص به وصايت او که صورت آن به خط صبح ازل درمقابل همين صفحه چاپ شده است...
گوبينو که در زمان قيام باب مآمور سياسی دولت فرانسه در طهران بوده و کتابی به نام: “سه سال درايران” را نوشته، در کتاب “مذاهب و فلسفه در آسيای وسطی،” ميگويد که آن دو پسران ميرزا بزرگ نوری وزير امام ويردی ميرزاحاکم طهران است. گوبينو مينويسد: “... باب ملقب بود به حضرت اعلی، باب دوم ملقب است به حضرت ازل، اختيار او (بوصايت) بکلی بی مقدمه بود فورا بابيان او را بدين سمت شناختند. و اخيرا يک فقره از کتاب ايقان تآليف بهاء الله...... استنباط ميشود که بهاءاله در آن تاريخ خود را مطيع و زير دست کسی ديگر فوق خود ميدانسته است و آن کس بالطبيعه بايست صبح ازل باشد، اين است عين آن فقره بنصًها... “ بهاء الله دراين جا با اشاره به حسودان وحمله به اهل باطل شرح غم و اندوه وپريشانی های غريبانه خود مينويسد “... حال دو سنه ميگذرد که اعدا درهلاک اين عبد فانی سعی و اهتمام دارند چنانچه جميع مطلع شده اند معذالک نفسی از احباب نصرت ننموده و بهيچوجه اعانتی منظور نداشته بلکه از نصر حزنها.... و اين عبد در کمال رضا جان برکف حاضرم که شايد از عنايت الهی سبحانی اين حرف مذکور مشهود در سبيل نقطه و کلمه مستور فدا شود و جان دربازد... و انا اليه راجعون” صص ۱۸- ۲۰ - ۲۱ لح لز.