کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Monday, July 30, 2007

قبله عالم -بخش 5

بار ديگر، در اواسط ماه رمضان بلوای نان در تهران و قزوين بالا ميگيرد. يک دسته از زن های گرسنه و خشمگين درتهران، امام جمعه را که درحال نماز بود کشان کشان به خيابان ميبرند. درهمان حال عده ای از زنهای درمانده و گرسنه “... با زور وضرب وارد سفارت خانه های انگليس و روس شدند و از وزرای مختار اين دولتين خواستند وضع محنت بار آنان را به عرض شاه برسانند مردم چنان درهيجان بودند که حفظ حجاب را کاملا زير پا نهادند.... زن های قزوين هم به دارالحکومه ريختند و"مقداری شرارت کردند"... انبوه گرسنگان از فرط استيصال در جست وجوی غذا به ايالات شمالی گريختند.... اقدامات دولت برای بهبود وضع اثر چندانی نداشت و بهای کليه مايحتاج سير صعودی پيمود... خشم مردم از اين مضيقه ها و سوء حکومت آشکارا مستقيما متوجه شاه بود. در معابر پايتخت علنا به او دشنام ميدادند... تمرد درميان سربازان نيز... کم نبود علت سرپيچی ها بيشتر تآخير در پرداخت حقوق ناچيز نفرات و جيره بسيار بد وگاه بد رفتاری و خشونت صاحب منصبان بود... همه دسته جمعی... در حرم حضرت عبدالعظيم تحصن جستند.... به اغوای شاه اسلحه خود را تحويل دادند. وقتی بيدفاع شدند وزير جنگ به جان آنها افتاد. يک ثلث سربازها را با قساوت به چوب و فلک بستند و پنجاه نفرشان را گوش بريده به پادگان هايشان فرستادند... حيف و ميل مقرری صاحب منصبان ديگ خشم ملوکانه را باز به جوش آورد. ظاهرا شاه به محمد خان قاجار دستور داده بود همه متخلفين را تيرباران کند ولی وزيرجنگ ازبيم طغيان... امرهمايونی را پشت گوش انداخت.” ص ۴ - ۵۰۲
انتشار کتابچه ای انتقادی “... به قلم شخصی ناشناس” و پشت سرآن نشر نامه سرگشاده خطاب به ناصرالدينشاه، پرده از خشم پنهان مردم برميدارد. از تلفات سربازان در لشگر کشی به مرو ازبيغذائی و فقدان ساز و برگ دربيابان لم يزرع مرو روايت های تلخی دارد: “سرکردگان ما اسب ندارند که روز نبرد سوار شوند. درعوض درسايه مستدام عدل و التفات شاهنشاه، مستوفی الممالک در اصطبلش درعراق عجم سيصد ماديان اصيل دارد که هريک با خلع يد از سيصد مالک به دست آمده است... سربازان در ساخلوهای خود درسرحدات چنان گرسنه اند که به فکر فرار افتاده اند. در پرتو تفقد ملوکانه قصر جناب اشرف معيرالممالک برقصرهای بهرام گورهم سبقت گرفته است. تو سی سالت تمام شده وقت آنست که سرعقل بيايی... ميرزاتقی خان را چرا کشتی؟ حتما ميگوئی که اوهم بابی بوده ميرزاآقاخان را چرا به خاک سياه نشاندی؟ حتما ميگوئی اوهم جزء فراموشخانه بود...” ص ۱۲ – ۵۰۹
انشای پخته و پر مغز کتابچه و نامه نشان ميدهد که نويسنده با آشنائی و تسلط کامل به وقايع پشت پرده، از همه چيز آگاه است ميداند که در بيرون و درون چه ميگذرد. ظلم وستم دولتمردان، دردهای اجتماعی و کم وکاستی ها را به درستی ميشناسد. متجاوزين را نشان گرفته است. اينکه “ يعقوب خان، پدر ملکم و منشی سفارت روس درتهران را نويسنده آن دانستند...” به ظن قوی زياد بيربط نبوده است. گو اينکه يعقوب خان تکذيب نامه نوشت و به درخواست شاه، “سفارت روس به خدمتش پايان داد. اموالش به تاراج رفت وخودش تبعيد شد”. با اين حال، مفاد دو نامه او به شاه و وزير، با نشانه های انتقاد آميزش انتساب کتابچه و نامه سرگشاده را به او تآييد ميکند.
اقدامات عوامانه شاه بعد از نابودی انجمن، با لونی ديگر شروع ميشود.
“اعلاميه صادر کرد و گفت ميل دارد که عقيده اعلی و ادنی رعايش هماهنگ و هرفرد حتی الامکان عاری از خبط وخطا باشد از رعايايش ميخواست پيرو ديانت و مطيع نه فقط اوامر همايونی بلکه همچنين تکاليف خود و در پی معيشت روزانه شان باشند.” آمده است که “ شاه انديشه های اصلاح طلبی را... به کلی کنار گذاشت... درواکنش به شکايات روزافزون مردم از وزرا، کوشيد با "صندوق عدالت" سد ديوان سالاری را بشکند” ص ۵۱۵
قبلا اشاره به فکر باز گرداندن ميزرا آقاخان نوری شد.
شاه قاجار، برای شدت بخشيدن به رقابتهای رجال اطرافش، ميل دارد که نوری را “ به مقام سابقش بازگرداند”. شايعه باز آمدن نوری سر زبانهاست که ناگهان خبر مرگش منتشر ميشود. مرگ نوری به سکوت ميگذرد.
“... هيچ کس ظاهرا علاقه چندانی نداشت راجع به درگذشت غيرمترقبه وی پرسشی زحمت افزا مطرح کند. حتا خود شاه هم خبرمرگِ مظنونِ صدراعظم سابقش راعلی الظاهر با بی اعتنائی شنيد وچيزی بروی مبارک نياورد.” ص ۵۱۸
شاه، با اخذ باج از محمدخان قاجار او را به مقام صدراعظمی منصوب ميکند.
“خان قاجار با اعطای "مبلغ کلانی وجه" دل اعليحضرت را به دست آورده بود. فروش مقامات و مشاغل... مرسوم شد. شاه اخلاقا مانعی نميديد مناصب دولتی را به مزايده بگذارد و به هرکس که پول بيشتر بپردازد بسپارد.... آشوب درپايتخت به پا گشت که علت آن کمبود آذوقه بود. مهد عليا سخت ترسيده بود.... خود دستور داد انبارهای سلطنتی را بگشايند.... صدراعظم معزول شد و منصب صدارت عظما را برای بار دوم ملغی کرد.” صص۲۱ – ۵۲۰
دراين روايت، گذشته از آشفتگی ها و بی سر و سامانی های کشور آنچه بيشتر آزار دهنده است، وجود انبارهای غله سلطنتی ست که زير نظر شاه، آذوقه مردم را احتکار ميکند. چندی بعد محمدخان قاجار که بعدازعزل ازمقام صدارت عظما، متصدی نيابت توليت استان امام رضا درمشهد بود، “ناگهان از سکته مغزی جان سپرد.... وی با خست و طمع ثروت کلانی گرد آورده بود. آرزوی تحقق يافته شاه در مورد مصادره اموال محمد خان بود....” ص۵۲۲
سفرای خارجی در کنار نفوذ فوق العاده که دراندرون شاهی دارند، محرم راز شخص شاه هم هستند. رالينسون گزارش ميدهد: “ هيچکدام از بانوان حرم سرای شاهی در دوسال گذشته باردار نشده است.” ناصرالدين شاه به همو گفته بود “... در تقديرش نيست ديگر فرزندی پيدا کند... “. چندی بعد معلوم ميشود که غرض از اين اظهار نظرمقدمه ای برای انتخاب مظفرالدين ميرزا به وليعهدی بوده که سی و پنجسال تمام حکومت آذربايجان را برعهده داشت.
نماينده سياسی انگليس، سپس شرح کشافی از وضع مزاجی و تمايلات جنسی شاه را شرح ميدهد و با ظن و گمان عقيم شدن شاه را درلفافه به سمع مقامات انگليس ميرساند. اضافه ميکند که “... شاه از قرار معلوم توانِ جنسی اش را” هنوز دارد و از دست نداده است. ص۲۵ - ۵۲۳.
با تعيين وليعهد “دودلی و بلا تکليفی پايان” يافت. منتظرالوليعهدهای دودمان قاجار که سال های طولانی درانتظار بودند کنار رفتند. با اين حال شاه، از وضع آنها غافل نبود. “ شاه همواره کم و بيش رفتار سياسی، زندگانی شخصی، منابع عايدات و امکانات نظامی آنان را زير نظر داشت.” ۵۲۸
در چنين حال و اوضاعی بود که برای نخستين بارتلگراف وارد ايران شد.
“خط آزمايشی تلگراف در ۱۸۶۱ ميلادی بين تهران و کرج توسط مهندسان اتريشی مآمور خدمت در دارالفنون دايرشد.... درميان تمامی اصلاحات و ابداعات عصر ناصری (کدام ابداعات؟ کدام اصلاحات؟!) تلگراف از همه موفق تر بود.... هشت سال پس از احداث نخستين خط تلگرافی آزمايشی ايران و چهارسال پس ازبه کارافتادن کامل خط انگليسی هند واروپا، اولين خط متعلق به حکومت ايران، بين تهران وجلفا، توسط مهندسين زيمنس آلمانی ساخته شد و مورد بهره برداری قرار گرفت.” ص ۵۲۸

فصل دهم: پايان کار پسين ساليان عصر ناصري
امانت، در فصل پايانی کتاب، خواننده را درحال و هوای چهل سالگی ناصرالدين شاه که “ متجاوز از بيست وچهارسال “ برايران سلطنت کرده با خود به زمانه قاجار ميبرد. از شورش کردان به سرکردگی شيخ عبيدالله که با وجود حمايت عثمانی، “درمواجهه با قشون دولتی شکست سختی خورد”، نا امنيها و درگيريهای محلی و مرزی را شرح ميدهد.
“...با وجود آن که روسيه درآسيای ميانه خانات بخارا، مرو و خيوه رابه خاک خود منضم ساخت، تاخت و تاز و چپو ترکمنها کماکان در ولايات شمال شرقی ايران خراسان، مازندران و استرآباد اسباب آشوب و ناامنی بود. نگرانی از افغانستان... ادامه داشت. ولی سرانجام هنگاميکه از طريق اتحاد لرزانی مابين ولايات متفرق کشوری به نام افغانستان پديد آمد اين گونه تجاوزات متدرجا پايان يافت. در سرحدات غربی و شمال غربی ايران تهاجم و راهزنی قبايل عرب و کرد پيوسته مايه تيرگی روابط ايران وعثمانی و اتلاف منابع ناچيز دولت ايران بود. در مرکز و جنوب – به ويژه دراصفهان، فارس و کرمان – بيش از همه ايلات بختياری، قشقايی و لرهای بوير احمدی... درشيراز نه تنها محله های رقيبِ شهر برپايه تفرقه قديم حيدری – نعمتی دائما درگير منازعات لوطيان بودند، بلکه اين درگيری ها غالبا بهانه ای برای مخاصمات خونين ميان مقامات متنفذ محلی و خوانين پرقدرت ايلات اطراف بود. در اصفهان، ظل السلطان با تبحر و گاه بيرحمی... و اقدامات تنبيهی ديگر ايل نيرومند بختياری را به قيد اطاعتی ناپايدار درآورده بود. ابتکارات مشيرالدوله برای بهسازی حکومت... به دلخواه شاه جرح و تعديل شد. بهانه شاه برای چنين دخالت ها نه تنها "حقوق ملوکانه" بلکه کوشش روز افزون او درجهت تآمين منافع خارجی و ترضيه طبقه حاکمه، يعنی اشراف قاجار، ديوانيان و علما بود... شاه دربرابر تمامی اصلاحات بنيادی که به نحوی با عملکرد متلون و بوالهوسانه اورا مهار ميکرد مقاومت ورزيد. اين تمايل تعمدی به جلوگيری ازهرگونه رويه پايداردراداره امور دولتی، درعمل باری سنگين بردوش شاه نهاد ووی را مسئول جميع تصميمات از بزرگ و کوچک ساخت. کليه امور - مالی، ديوانی، سياسی، نظامی، و نيز مسائل خصوصی و شخصی ميبايست به عرض ملوکانه ميرسيد وتصميم شخصی او در همه سطوح اجرا ميشد. وزيران متصدی در دولت غالبا چيزی بيش از مآموران اجرائی نبودند.... وی درطول پنجاه سال سلطنتش هرگز از باريکه يک نواخت صدور دستخط، فرمان، کتابچه دستورالعمل و روزنامچه پا فراتر نگذاشت... انتقادات جمال الدين اسدآبادی برضدشاه، که از کشوراخراج گرديد.... و نقش علما همانند خود شاه به پيوند بنيادين بين اين دو نهاد کهن يعنی شريعت و سلطنت به خوبی واقف بودند. اندرز تنسر مؤبد زرتشتی عهد ساسانی درپندنامه اش خطاب به شاهان – " چه دين و ملک هردو به يک شکم زادند. دوسٌيده، هرگز از يگديگر جدا نشوند" – “ ۳۸ – ۵۳۲.
اين فصل پرو پيمان وآگاه دهنده را که امانت گشوده، بخشی از درخشان ترين فصول اين اثرپژوهشی ست که نسل امروزی را در جريان اجتماعی – سياسی و اوضاع آن سال ها ميگذارد و سرگذشت فلاکتبار گذشته را به مخاطبينش روايت ميکند. و تعجب اينکه با پديد آمدن کشور افغانستان، تجاوزات، آشوب ها و نا آراميهای شمال شرقی کشور، خراسان ومازندران نيز"متدرجا پايان" مييابد. اضافه برآن پژوهشگر، با شگردی خاص نظرگاهِ"خودکامه"ا يکسان دوپادشاه ايران، يکی مستبد و ديگری مشروطه را درسنجه داوری خوانندگان قرار ميدهد. گفتن ندارد که در رژيم گذشته ايران نيز، تصميمات با محمدرضاشاه بود و حرف آخر را ايشان بايد ميزدند. در همه زمينه ها تصميمات اجرائی را به گردن گرفته بود. در پرتو قدرت مهارنشدنی سلطنت، نه کسی را قبول داشت و نه به مشاورت احدی گردن مينهاد. با چنين بدبينی که توام با احساس غرور قدرت بود، کسی را شهامت طرح و بيان واقعيت وآنچه که در درون ميگذشت ودر چشم انداز آينده ديده ميشد، نبود. درخاطرات برخی از رجال سياسی ودولتمردان مسئول گذشته، رگه هائی ازسکوت نزديکان ومحارم شاه، از شعله ورشدن آتش ويرانگری که در زيرخاکستر به قوام ميآمد، به چشم ميخورد که قابل تآمل است. سکوت پنهانی و نقش بازيگرانِ مسئول که کليد داراصلی وامانت دار “مسائل امنيت کشور” بودند به سقوط رژِيم و چيرگی فقها انجاميد. درپاکی و صداقت نيت خيرشاه به منظور ترقی و پيشرفت جامعه و کشور نبايد ترديد کرد، اما آيا به تنهائی بار سنگين اداره کشور را بر عهده گرفتن، ومنفعل کردن تحقيرآميز مسئولان کشور، زمينه ساز نابودی رژِيم نبود؟!
وقتی به اين روايت امانت رسيدم، “ کليه امور - مالی، ديوانی، سياسی، نظامی، و نيز مسائل خصوصی و شخصی ميبايست به عرض ملوکانه ميرسيد وتصميم شخصی او درهمه سطوح اجرا ميشد. وزيران متصدی در دولت غالبا چيزی بيش از مآموران اجرائی نبودند....” به نظرم رسيد که همين هم انديشی فکر دو پادشاه ولو به فاصله بيش از يک قرن از همديگر، با در نظر گرفتن تفاوتهای فاحش خانوادگی و آموزش و پرورش آن دو، انگار که دراين سرزمين هيچ وقت قابليتِ درکِ درستِ و تغيير و تحول رو به کمال مقدور نيست. رشد فکری نيست. فکر تقسيم قدرت نيست. هرپادشاه و رهبر و رئيس کشور، به کمترازمقام خدائی رضايت نميدهد. تقدير چنين است که به شيوه و روش نياکان پرافتخار باليد و در سياهی و بيخبری زيست وحلقه سنت و زنجير نادانی را چسبيد تا بارامانتِ دست نخورده و سالم به آيندگان برسد. بگذريم.
شاه قاجار درمقابل ملايان سپرانداخته بود. شخصا هيچگونه تمايلی به اصلاح يا تغيير شرايط اجتماعی نداشت. نه اعتقادی به اصلاحات داشت و نه، علاقه ای به رفاه مردم. خطرتحولات راحس کرده بود. از پيامدهای گشودن دروازه های غرب آگاه بود. از ملايان وحشت داشت. هرگز نميخواست و نميتوانست خلاف نظر آنها رفتار کند. علما، اهميت تعليم و تربيت غرب را به عنوان عامل فساد و تباه کننده اسلام، به گوشش خوانده بودند. ملاعلی کنی در نامه ای عتاب آميز خطاب به شاه نوشته بود "اين کلمه قبيحه آزادی را قدغن فرمائيد". امانت که افکار شاه و اجتماع زمانه را زير ذره بين نقد برده به درستی ميگويد:
“... مقاومت شاه دربرابر وجوه جديد فرهنگ دنيوی و علوم جديد اروپائی، هراس واقعی او از مداخله درقلمرو اختيارات علما بود. ناصرالدين شاه درآوردن مظاهر مبين تجدد در زمينه های مستقل از دين جرئت به خرج ميداد. احداث تلگراف، انتخاب اونيفورم نظامی به سبک فرنگی و بعدها، دربرکردن جامه های اروپائی، مسافرتهای شاهانه.... اين واقعيت بود که شاه در زمينه مسائل بسيار حساس ازبرخورد علنی باعلما پرهيز می جست. به نظر علما حق انحصاری آن ها برمحاکم شرع نه تنها شامل دادرسی درمقوله "ايقاعات" مدنی و "معاملات" تجاری و"عقود" شرعی ميشد بلکه وجوه جزائی ناشی از"امربمعروف و نهی از منکر" را نيز دربر ميگرفت.از زمان مشيرالدوله به بعد هيچ نوع اصلاحات جدی دردستگاه قضائی صورت نپذيرفت چون شاه بيش از هرچيز نگران امکان اعتراض زعمای دين بود.... ناصرالدين شاه برخلاف اصلاح طلبان مصر و عثمانی، حتا برای آوردن جزو ناچيزی از آموزش غربی به کشورش بی اشتياق و همچنان دودل باقی ماند.... آموزش و پرورش عمومی به شيوه غربی به نظرش دعوتی برای نو آوری و درنهايت زمينه دگر انديشی و انقلاب سياسی بود “ ص۴۰ – ۵۳۹
اين روايت های امانت، تقريبا مربوط به يکصد و پنجاه سال پيش است.
قبلا چون درباره تخته بند شدن حس و درک و زمينگيرشدن سير فکری مردم و نياکان اصيل مان دراين سرزمين پرگهر سخن گفته ام نيازی به اشاره مجدد نمی بينم. ولی اين را بگويم که با اين فرهنگِ نهادی شده "نينديشيدن" و چشم به راه "آمدن آن اسب سوار"، صدها سال ديگر سرنوشت اين ملت باستانی، همين خواهد بود که زمان ساسانيان بوده، زمان ناصرالدين شاه بوده و حالا، که چتر سياه سلطنت فقها برسراسر اين سرزمين باستانی گسترده شده است، همين خواهد بود که بوده، و هستيم و خواهيم بود.
آنچه برای شاه قاجار اهميت داشت. حفظ سلطنت خود باهمان وضع موجود با سنن ايلياتی بود و نه بيشتر. درکارنامه او تحرک و تحول تازه ای ديده نميشود. در سراسر سلطنت پنجاهساله اش، حتا يک برنامه رفاهی و عمرانی که به پيشرفت مردم و کشور کمکی کرده باشد، ثبت نشده است. آن چند قراردادی هم که با خارجيها بست، گرچه قصدش تآمين امنيت سياسی بود، اما انگيزه درآمد برای خوشگذرانيها را نيز نبايد فراموش کرد، با اينکه نگرانی ازمداخلات روس و انگليس و ناامنی مرزها هميشه برذهنش سايه انداخته بود. به تحليلِ سنجيده امانت دراين باره بايد دقت کرد.
“روابط خارجی، شايد بيشتر از هرعامل ديگری، نه فقط بر بقای سياسی شاه بلکه برحيات سياسی قاجاريه و نيز بر تماميت ارضی ايران اثر نهاد... “ صص ۴۲- ۵۴۱
درباره مرو و ازدست دادن ادعای ارضی به آن نواحی و هم چنين " جزيره بحرين" آمده است که:
“برای شاه جای ترديد نگذاشت که تن دادن به استيلای روسيه براين سرزمين پردردسر ايلات سرکش ترکمن عاقلانه است ضميمه شدن اين اراضی سرحدی شمال شرقی که نزديک چهارقرن ولايات خراسان و مازندران را درمعرض تاخت و تاز قرار داده بودند رهانيد.... ]و هکذا[ ترک تلويحی ادعای ارضی ايران برجزيره بحرين،اِعمال پيروزمندانه حاکميت ايران بربندر عباس و سواحل شمال شرقی خليج فارس و بحرعمان و تعيين حدود مرزهای غربی با دولت عثمانی پس از معاهده ارزرم در ۱۸۴۷ ميلادی بر منزلت شاه بسی افزود.... “ ص ۵۴۵.

Sunday, July 01, 2007

قبله عالم-4

نمایش های شاه و صدراعظم دربازی با سیاست های خارجی و به ویژه با روس و انگلیس، در سراسر سلطنت نیم قرنی ناصرالدین شاه، خواننده را با شگردهای خاصی که بیشتر رنگ بومی دارد و یادآور ضرب المثل معروف "شل کن سفت کن" است، به طور مدام در روابط خارجی حضوردارد. امانت، این حوادث را به ویژه در بخش ششم «جولانی درمیدان قدرت» بیشتر توضیح میدهد. شیل، وزیر مختار انگلیس خسته ازبازیهای شاه و صدراعظم با لحنی عصبی گزارش میکند « با ملتی چنین بی اعتقاد و دمدمی مزاج چون ایرانیان، عقد هرنوع قراری که همواره دولت اعلیحضرت ] پادشاه انگلستان[ متضمن تعهد است، اقدامی مخاطره آمیز به نظر میرسد.» ص 314
بی گمان یکی از رازهای ایمنی و صیانت مرزهای جغرافیائی کشور از تجاوزات دواستعمار گر با قدرت، همان بازیهای سیاسی بوده که در پشتش حسٌی قوی با دوراندیشی عمل میکرد و در طول زمان همیشه مد نظربوده است. گواین که آن طرف سکه نیز، عقب ماندگی درد آور وطولانی مدت ایران را در منطقه به ویژه در مقایسه با پیشرفت های عثمانی و مصر به یادگار گذاشت .
نویسنده، دربررسی و تحلیل های سنجیده دراین باره بسیارموفق است.
پافشاری ناصرالدین شاه به ثمر میرسد . شیل ازایران میرود . وزیرمختار جدید تامسون جای اورا میگیرد. اما در این میان معلوم میشود که :
« ... ناصرالدین شاه خبرنداشت که صدراعظم دغلش در پس ظاهر مکاتبه رسمی، دستخط های خصوصی اورا بی وقفه دراختیار وزیرمختار بریتانیا میگذارد. ...» ص 330
بازی های سیاسی ناصرالدین شاه، حتا رفتارهای ضد و نقیض ش با صدراعظم خود بحث جالبی ست که نویسنده با شرح جزئیات در حادثه جنگ روسیه و عثمانی مطرح میکند. دراین بخش خواننده، با تجربه های تازۀ ناصرالدین شاه که در اثر تماس های سیاسی ورزیده تر شده، آشنا میشود. در موقعیت های خاصی که صدراعظم خطرعزل وبرکناری را احساس میکند، شاه با همان شیوه رفتاری که با امیرکبیرداشت اورا باچرب زبانی ها وبا دو دوزه بازی های عوامانه، به آینده امیدوار میکند. درپی شایعات سقوط نوری، در نامه ای به صدراعظم مینویسد: « ... به خدا قسم، به مرتضی علی، به ارواح شاهِ مرحوم اگر احدی خیال خلاف و نادرستی درحق شما داشته باشد با دست خودم گردنش را میزنم و زنش را به قاطرچی میدهم ... » ص344
خواننده، قبلاً در ص 213 و 215 از مفاد دونامه ای که ناصرالدینشاه، با کلمات محبت آمیز ریاکارانه به میرزاتقی خان نوشته، خوانده است که :
« ... کدام مادرقحبه ای میتواند یک دم درحضور ما از شما بد بگوید، چه در حضور ما چه درمقابل دیگران، حرام زاده ام اگر نگذارمش جلو توپ ...» ص 215.
بدون شک، نوری از تلون مزاج و بی ثباتی رآی شاه باخبر بوده و خلق و خوی همیشه درحال تغییر و هوسانه اش را به درستی میشناخت. ترس و نگرانی اش بیجا نبود.
جنگ روسیه و عثمانی درسال 1854، به امضای معاهده نامه ای بین ایران و روس منجر میشود.
«پیشروی روسیه درجبهه قفقازیه علیه ترکها درطول تابستان شاه را تشویق به قبول چنین تعهدی کرد. پاداش ایران یگانه سود این دولت درطول جنگ، معافیت از پرداخت مبلغی درحدود پانصدهزارتومان، یعنی آخرین قسط غرامت جنگ 1828 میلادی روس و ایران بود.» ص 335.
با همه کوشش و تلاش در مخفی نگهداشتن این قرارداد، دولت انگلیس بعد ازمدتی ار آن پیمان آگاه میشود. و کارهای ایذائی را که بیشتر در حمایت از شاهزادگان ناراضی قاجار و تحت الحمایگی آنها و دیگر رجال ایرانی تمرکز پیدا کرده؛ از سرگرفته میشود. این رقابت های آشکار و پنهان یکی از رایج ترین ابزار مفید و کارآمد در دست دول روس و انگلیس، برای تهدید و اطاعت از دستورات است که در سراسر دوران قاجاریه به روابط خارجی سایه انداخته است.
امانت، شرح مبسوط و جالبی از وقایع پرتنش آن سال ها : قطع رابطه با انگلیس وخبر فتح هرات ، جنگ روس و عثمانی و ضمیمه شدن قندهار به قلمرو دوستمحمدخان که از نظر ناصرالدین شاه، نشان از پیشروی انگلیس در افغانستان به سمت خراسان را داشت، و نمونۀ آن: « ... همین اواخر درسال 1843 میلادی بود که تصرف سِند دامنۀ تصرفات انگلستان را یک راست به سرحدات ایران آورد ... و همچنین ضمیمه کردن سلطنت شیعیان اوده دراوایل دهۀ 1850 میلادی میتوانست به سهولت به سرحد شمال غربی هند و ماورای آن به خراسان آسیب پذیر ایران نیز بسط یابد...» ص 377 .
دراین فصل، از جمله اقدامات ناصرالدین شاه، قراردادی است با آمریکا که طبق ماده 16 آن قرارداد « ... ایالات متحدۀ امریکا را به حراست کلیه جزایر و بنادر ایرانی درخلیج فارس درمقابل قهر و حملۀ دشمنان، ضعیف یا قوی مسیحی یا غیر مسیحی متعهد میکرد ... نوری با خوش بینی زودرس حتا به فکر افتاد که تا نیم میلیون تومان از ایالات متحده وام بگیرد ... ... ملاحظۀ مصالح بریتانیا در خلیج فارس از اشتیاق ایالات متحدۀ امریکا کاست . واین کشور نخواست نیروی دریائی تازه توسعه یافتۀ خود را درگیر حوادث کند و کشتی های خود را به آبهای خلیج فارس بفرستد هیچ بازرگان امریکائی هم مایل به کمک مالی ایران نشد . » صص 88 -387
کمی بعد ازفتح هرات، بریتانیا دریک حملۀ دریائی بوشهر و اطراف را اشغال میکند علمای شیعه در فکر جهاد و تدارک مصیبت تازه ای برای مردم ایران، فریاد وا اسلاما راه میاندازند و « ... حاج کریمخان کرمانی، پیشوای نامی شیخیه کرمان ... به درخواست شاه رساله ای تحتِ عنوان ناصریه درباب جهاد نگاشت و مؤمنان را فرا خواند تا از خاک اسلام دربرابر کفار دفاع کنند ... نوری به ایشان متذکر شد که از " علما دعاگوئی سزاست و از سلاطین جنگ جوئی رواست. ... » ص 400
پیشروی سپاه انگلیس به سمت فارس و مقاومت دشتستانیها در"خوشاب" در مقابل قشون مجهز و متجاوز بیگانه، یادآور دلاوری های مردمی ست که در سراسر تاریخ در مقابل بیگانگان سینه سپر کرده و با جانباری به شهدای گمنام این سرزمین پیوسته اند .
« هیچ چیز نمیتوانست چنین قاطعانه شهرت شکست ناپذیری انگلیسی ها را به رخ دولت ایران بکشد. » ص 400
انگلیسی ها بعد از بوشهر، بندر محمره را بمباران کرده و اشغال میکنند
«... اندکی بعد اهواز را نیز به تصرف درآورد. » ص 408 و عجیب تر آن که حمله به محمره سه هفته پس از انعقاد معاهدۀ صلح (درچهارم مارس 1857 درپاریس) روی داد. فرمانده انگلیسی عملیات جنگی در جنوب ایران، از امضای صلح نامه بین ایران و دولت متبوعش خبر نداشت . «کندی ارتباط مشکل اصلی درسرتاسر بحران بود. حد متوسط زمان رسیدن نامه ای ازتهران به لندن 40 روز بود و رفت و برگشت هرمراسله معمولا بیش از سه ماه طول میکشید» همان.
شکست مفتضحانۀ ایران درهرات، اشغال بوشهر و محمره و دیگرشهرهای جنوب، امنیتِ همیشه متزلزل داخلی ایران را بهم میریزد. احتکار گندم توسط حکام ایالات باعث قحطی وگرانی نان و کمبود آذوقه میشود. امانت مینویسد:« ... درتبریز 30000 مرد مسلح گرسنه و خشمگین، دارالحکومه را غارت کردند و خود حاکم ، میرزاصادق خان نوری را از شهر فرار دادند. حاکم طماع، یکی از بستگان صدراعظم نوری، موجودی گندم شهررا احتکار کرده بود و با هفتصد درصد منفعت میفروخت. جمعیت کلانتر را هم از شهربیرون راند، زندانیان را آزاد کرد. سگ ولگردی را که برگردنش نوشته بود"حضرت اشرف صدراعظم" دور شهر گرداندند ... درقزوین و اصفهان و تهران هم نارضایی عمومی آشکارا مشهود بود. » ص 13 - 414
اشاره به آغاز شورش هند و گسترش سرتاسری آن درخاک هندوستان و اخبار سرکوبی خونین آن شورش ها، و برگشت مجدد "موری" وزیرمختار انگلیس به ایران، شرح مراسم نخوت انگیز استقبال ازاو و جمع آوری اعانه درایران «... برای استعانت به قربانیان انگلیسی شورش هند ...» فصلی خواندنی از این اثر است که نویسنده با صرفِ حوصلۀ بیشتر، تصویری روشن ار شرح وقایع آن سال ها را دراختیار خوانندگان فارسی زبان گذاشته است .
نوری بعد از مدتی به مقام صدراعظم بلاعزل ارتقا پیدا میکند.
« به فرمان همایونی نوری صدراعظم بلاعزل شد» ص 429،
و پسرنوری به خانوادۀ سلطنتی می پیوندد .
« ملک زاده همسر سابق امیرکبیر برای بار دوم در 1269 هجری بالاجبار به وصلت شوهری ناخواسته، یعنی نظام الملک پسرنوری، تن درداده بود» ص 431 . اما انگار که زمانه برای صدراعظم مقتدر، درتدارک سرنوشت دیگری بود که نوری با آن هوشمندی اش قادر به درک آیندۀ هولناک خود نبود.

امانت، درفصل هشتم کتاب که عنوان : "الغای مقام صدارت" را بر پیشانی دارد، شرحی از پیدایش «جیران» سوگلی شاه، و نفوذ فزایندۀ این زن زیبای روستایی که دین و دل ازشاه برده و حرمسرای همیشه در توطئه و وسوسۀ پادشاهی را زیرنگین دارد، وهکذا از روابط پنهانی وزیرمختار انگلیس و جاسوسان او درحرمسرای شاهی و طرح تصویب انتصاب ولیعهدی امیرقاسم پسرجیران سوگلی شاه ، که درطفولیت میمیرد. روایت میکند.« امیرقاسم خان شش ساله تنها دو هفته پس از انتصاب به ولایتعهدی جان سپرد.» ص 444 ، و
تنبیه طبیبان معالج امیرقاسم تا عزل نوری وتبعید صدراعظم مقتدر پیشین وضبط
دارائیهای او از خواندنی ترین فصل های کتاب است.
امانت خاطرنشان میکند :
نیت شاه آن بود که مبالغی گزاف، در حدود شش تا هفت کرور تومان، معادل یک میلیون ونیم لیره استرلینگ، که گفته میشد میرزآقاخان نوری دردوره صدارتش حیف و میل کرده بود ازاو باز گرفته شود. ... وسایل آشپزخانه تنها اشیائی بود که از ایلغار ملوکانه درامان ماند، چه آنها را از بام به خیابان ریختند. ... » ص 458
شاه، چندی بعد اقدام به بازگرداندن نوری میکند. به این موضوع برمیگردیم.
فصل نهم کتاب که با سرفصل «موازنۀ کهنه و نو» آغاز میشود، نویسنده با تحلیلی همه سویه و جالب که نشان، از تسلط و آگاهی نویسنده به مسائل روزگار «قبله عالم» است، از کسب تجربه های شخصی ناصرالدین شاه در اداره امور داخلی گرفته تا برخورد با دیپلومات ها و میزان علاقه مداخلات دول خارجی و سهم هریک از نفوذ بیگانگان را ارائه میدهد.
« از نوری سیاست مصلحت اندیشی و از امیر کبیر اهمیت دولت مرکزی و قشون نیرومند را برای سرکوبی منازعات مرزی و حفظ تمامیت ارضی مملکت آموخته بود. » ص 463
انچه در این بخش نطر خوانندۀ علاقمند را جلب میکند. تحلیل امانت از رفتار ناپلئون و توصیه های مصلحت گرایانۀ او به شاه ایران است. ظاهرماجرا چون ناپلئون دردرگیریهای الجزایرنتوانسته با مسلمانان سنی مذهب عثمانی کنار بیاید، شاه ایران را تشویق میکند که پایبندی خود را به سنت های اسلامی حفظ کند. حتا نارضائی خود را از تعویض لباس ترکها ابراز میکند. « وی به شاه هشدار داد که عثمانی ها با تبدیل البسۀ سنتی خود به جامه های فرنگی هم درنظر ملت خود خفیف شدند و هم درنظر فرنگ». اما خواننده بلافاصله درمییابد که آبشخور تشویق های ناپلئون از کجا سرچشمه گرفته است. « ... تصورش (ناپلئون) از همنوائی با اسلام به احتمال زیاد بازتابی از تلاش عمدتا ناموفق او در اواخر جنگ کریمه برای جذب دولت سنی عثمانی به حیطۀ نفوذ فرانسه بود. کوشش او درالجزایر برای آشتی دادن اهداف استعماری فرانسه با نهضت مقاومتِ مسلمانان بومی به جایی نرسیده بود. پس در صدد برآمد که ایران شیعی را "پناهگاه اسلام راستین" تلقی کند. ... او مؤکدا از ناصرالدین میخواست با صیانت سنن ایران "به دنیا ثابت نماید که اسلام مخالف با پیشرفت تمدن نیست" کشور ایران درسایۀ پادشاهی نیک نفس، و با دست زدن به اصلاحات درقشون و شبکۀ ارتباطات، میتواند بهترین مملکتِ خاور زمین و قبلۀ زایران مکه گردد.» ص 4 – 465

مصلحت اندیشی تاکتیکی ناپلئون را نباید جدی گرفت. عقیده اش درباره تعویض لباس ترکها، یک نظر شخصی ست. آنکه راضی شد مردمی هستند که با تغییر لباس خانه تکانی کردند. جامه نو کردند. باگشودن دریچه های تازه، نفسُُ تازه کشیدند و با افق های دنیای جدید آشنا شدند. توصیه هایش به شاه ایران برای علم کردن رقیب دینی و بیشتر، یارگیری درمقابل الجزایر و عثمانی بود که موفق نشد. ناپلئون ازفلسفه اسلام آگاهی درست نداشت واگرداشت و مفهوم تمدن را میشکافت هرگزنمیگفت " اسلام مخالف با پیشرفت تمدن نیست". گشودن این بحث هم جایش درنقد وبررسی این کتاب و اینجا نیست، ولی دراین دام هم نباید افتاد یا فریب خورد که با اسلام میتوان به تجدد و تمدن جدید رسید، نه خیر نمیشود. ابدا نمیشود. اگرنمونه ای دراین مورد کسی سراغ دارد من بی خبرم.

ظهور ملکم درصحنه سیاسی دوران ناصری و تشکیل مجمع سری فراموش خانه، از مباحثی ست که امانت در این فصل از کتاب تجزیه و تحلیل میکند.
« ملکم برای نخستین بار سخن از ترویج حکومت قانون میکند و قانون را قراردادی اجتماعی میخواند که شاه و مردم را دربرابر یک دیگر مسئول میشمارد. ... ... ملکم درسال های نا آرام پیش از انقلاب سال 1848 فرانسه که انجمن های پنهانی نقش مهمی درآن ایفا کردند، درپاریس میزیست و احتمالا با اینگونه انجمنهای اروپائی آشنائی پیدا کرده بود. ... ملکم ضرورت اصلاحات را درعین حال راهی برای دست وپنجه نرم کردن با مخاطرات فزایندۀ سلطۀ اروپائیان میدانست. ملکم به شاه هشدار میداد که خبط بزرگ صدارت نوری آن بود که عهد فتحعلیشاه را معیار مملکت داری میشمرد، غافل از آن که درطی سی سال که ازمرگ شاه مغفورمیگذشت دنیا معادل پانصدسال عوض شده بود . ... ... فراموشخانه در اواخر عمرکوتاهش شاید جمعی از" اشخاص بی اسم و رسم " منجمله تجار، اصناف و دیگران را نیز به سوی خود جلب کرد. ... ناصرالدین شاه بی شک نسبت به تشکیل فراموش خانه بیتفاوت نماند. ... گوبینو دبیر سفارت فرانسه (کنت دو گوبینو، نویسنده، شرق شناس و دیپلمات فرانسوی که دوبار درایران مآموریت یافت. فارسی آموخت و چند کتاب دربارۀ ایران نوشت زیرنویس ص 86 – کتاب «سه سال درایران» ترجمه ذبیح الله منصور درباره اخلاق و آداب ایرانیها ازآثار اوست-). هشدار ملکم به ناصرالدین شاه را نقل میکند که "شاه برای سلطنت دراین عصر دیگر نمیتواند مثل اسلافش اکتفا به تکیه به دو عامل سلطه و زور نماید" گفته ای که با روح مضامین نوشته های فوق الذکر ملکم به خوبی مطابقت دارد.» صص 78 – 472 . و هکذا
« هرکسی درایران امروز که تا حدی معتقد به اصول اخلاقی میباشد به این انجمن پیوسته است. ... علمای عظام ... چه بسا به دستور شاه طی فتوائی انجمن خفیه را به خاطر اشاعۀ بی دینی تکفیر کردند ... فراموشخانه را به آتش کشیدند و با خاک یکسان کردند. ملکم درحرم حضرت عبدالعظیم تحصن جست ... ملکم به بغداد تبعید شد » ص 505
فراموشخانه و فعالیتهای ملکم درجلب نظر عامه مؤثرافتاد. سخنان انتقاد آمیزش درآن سکوت و سکون قبرستانی و اوج استبداد ناصری، چون غرش تیری بود که پایه های سلطنت را لرزاند. نوشت:
« ایران عبارت است از بیست کرورخلق ... اختیار جمع این نفوس در دست یک واحد ضبط است و این وجود واحد به واسطۀ ضبط چنین اختیار عظیم خود را کاملا مختار میداند ... مال و جان این بیست کرور خلق و حاصل کل این زمین را به هرقسم که میل دارد استعمال نماید. عقل من از درک بنیان این اختیار عاجز است.» 507
آنها که با تاریخ این سرزمین «پُرگهر» آشنا هستند ازعاجز ماندن عقل ملکم ابدا
تعجب نمیکنند. اینجا، قتل عام دگراندیشان، به قدمت تاریخ سابقه دارد. پانزده
قرن از مزدک کشی انوشیروان ساسانی میگذرد و یکصد و پنجاه سال از دوران
فراموشخانۀ ملکم درکشور، و درهمین دو دهۀ گذشته بود که درایران، هزاران
نفر از بهترین "پویندگان و جویندگان آزادی" زندانیان سیاسی بدون محاکمه؛ به
طور وحشیانه قتل عام شدند؛ آن هم به فتوای آقای خمینی که وقتی وارد کشور
شد انبوهی ازمردم با چشمهای پراشتیاق، دل های پاک و صادق خود را زیر پای
او فرش کردند.
ای کاش ملکم زنده میبود ونادرستی افکار خودرا میدید که چگونه در قرن بیست و یکم، ایران، با احکام بدوی زیر "عامل سلطه و زور" میچرخد.
ملکم به حالت تبعید ازکشورمیرود « ... ده سال دیگر به ایران برمیگردد. این بار با صداقت و ابتکارعمل بسیار محدود تری، به عرصۀ سیاسی ایران باز گشت.» ص 515
امانت ازبلوای نان در شعبان 1277 واقعه ای را شرح میدهد که روایتی از شجاعت زن هاست و بسی عبرت آموز. وقتی که شاه از شکار برمیگردد جلو اورا میگیرند.
« پنج تا شش هزار زن بدون روبند که به نشان ادبار گِل به سر خود مالیده بودند دور اورا گرفته و فریاد می کشیدند و نان میخواستند. فراش های محافظ شاه با چوب و شلاق به جان آنها افتادند ولی زنان سنگ به سر و روی فراش ها زدند وکالسکۀ شاه را محکم چسبیدند. بالاخره موکب همایونی توانست با زحمت زیاد از میان جمعیت راهی بگشاید و خود را به ارگ شاهی برساند . مردمان گرسنه دکان های نانوائی را دربرابر چشم شاه غارت کردند-. محمدخان قاجار وزیر جنگ که همراه شاه بود نیز گرفتار شد. زنان که میدانستند وی یکی از محتکران اصلی است و انبارهای غله مهر وموم شده بزرگ دارد از اسب پائین کشیدند وکتکش زدند ... محمود خان نوری کلانتر پیر تهران فراخوانده شد ... کلانتر نیز هنگام آمدن به قصر سلطنتی مورد حمله و ضرب و شتم آشوبگران قرار گرفت و شاه که از بالای برج ارگ با دوربین این صحنه و ازدحام مردم را مینگریست به حضورش رسید ... پس با گماشتگانش دوباره به میان جمعیت رفت و با چوب دستی اش تنی چند از زنان را به شدت کتک زد ... شاه فورا کلانتر را احضار کرد و به قرار مسموع به او گفت "اگرتو در پیش چشم من با رعایایم این چنین بی ترحمی در غیابم مرتکب چه سوء اعمالی میشوی." آنگاه فرمان داد کلانتر را فلک کردند و ریشش را از بیخ تراشیدند ... آتش غضب ملوکانه آنی چنان برافروخت که "لفظ هولناک طناب را برزبان آورد"
... طنابی به گردن مرد بینوا انداختند و لحظۀ بعد درحالی که پاهای شان روی سینه او آمده بود، واپسین آثار حیات را با لگد ازبدنش خارج کردند. ... ادوارد ایستویک (نویسنده، دیپلمات و مترجم سفارت انگلیس) که خودشاهد ماجرا بوده است نوشت " شوروالتهاب جمعیت با دیدن این مجازات ها آن روز فرو نشست و تهران به فاصلۀ سر مویی از انقلاب نجات یافت» 500 - 499
نه غضب شاهانه و نه بردار رفتن کلانتر محمودخان نوری، مشکل قحطی نان را حل نکرد. « قحطی تا برداشت محصول بعدی همچنان مردمان را تباه کرد. در حالی که انبارهای بزرگ "وزرا و مقامات عالی" دست نحورده ماند وکسی به اوامر ملوکانه که تمامی ذخایر باید به بازار آید ارجی ننهاد.» ص 502