کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Friday, March 14, 2008

درتیررس حادثه

زندگی سیاسی قوام السلطنه
حمید شوکت
نشراختران – تهران – چاپ اول 1385
۱
شوکت که درگذشته پژوهشهای خودرا دربیوگرافی زنده ها، باخاطراتِ فعالان طیفی از چپ اندیشان وانقلابیون ایران متمرکز کرده وبا تدوین آثار روشنگرانۀ مفید، فصلی از تفکر سیاسی چنددهۀ جامعه را به چالش گرفته بود، این بار به سراغ یکی از رجال عصر قاجار و پهلوی ها رفته که بیش از نیم قرنی ست چهره درنقاب خاک کشیده است.
احمد قوام، هم کارنامۀ سیاسی پرجنجال وآلوده ای دارد و هم روابط خصوصی و زندگی عادی ش آن طوری که گفته شده، سرشار از تناقض ها و روایت های بحث انگیز است.
شوکت، اصولا به سراغ کسانی میرود که انگارمطمئن است کسی جزاو توانایی کشف شهودش را ندارد. روایت هایش رو دررووبدون واسطه، اززبان نقش آفرینان ثبت و ضبط میشود. با این سابقه پژوهش های او ازاعتباربیشتری برخوردار است، به ویژه در نگارش و شرح سرگذشت فعالان جریانهای "چپ ایران" در قرن اخیرکه فعالیت ها زیرزمینی و پنهان ازچشم عموم بوده وهموتوانسته اطلاعات لازم را اززبان گردانندگان اصلی جمع آوری و مستند کند.
ناگفته نماند که شوکت کالبد شکاف ماهری ست . حوصلۀ عجیبی دارد در شرحه شرحه کردن افکار وخاطره های برگزیده اش. درژرفای مخاطب میغلتد. با زبانی نرم و مهربان، هرآنچه دردهلیزها، پشت وپسله وخلوت ذهن راویست را بیرون میکشد و ضبط میکند.
گفتگو باآقایان: خانباباتهرانی- ایرج کشکولی- کورش لاشائی و محسن رضوانی بهترین شاهد این مدعاست:عریان کردن سنت فکری درحوزۀ سیاسی و نشان دادن ضعف ها و کمبودها که سطح نازل فرهنگ سیاسی جامعه را یادآورمیشود . و مهمتر، حاصل پایانی درمساعد ترین دوران شکوفائی، که زمینه های "رجعت" وچیرگی سنت بدویت را فراهم میآورد!
«درتیررس حادثه» با "اشاره" آغازمیشود وسپس متن اصلی در"هشت فصل"، خواننده را در حال و هوای آن روزگاران پرتنش جولان میدهد. قوام که بازمانده ای ازرجال دوران قاجاراست، درزمانه ای از طرف احمدشاه به صدارت میرسد که رقیب سرسخت او رضاخان میرپنج درعرصۀ سیاسی – اجتماعی ایران آشفته و پریشان حال آن روزی، با عزمی راسخ درشکستن سدها وموانع برای رسیدن به قدرت تلاش میکند. رضاخان با فرهنگ نازل سیاسی و سطح دانش نظامی محدود خود، این نکته را به نیکی دریافته که هیچ کم و کسری از رجال موجود اطرافیانش ندارد. تجربه سه ماهۀ زمامداری سیدضیاء الدین طباطبائی افقهای تازه ای درتآیید همین نظریه به رویش میگشاید. مشارکت ومداخلۀ حضوری او در بیشتر امور جاری و به ویژه دررابطه با نمایندگان سیاسی خارجی، او را متوجه میکند که بدون جلب پشتیبانی آنها نمیتوان به قدرت رسید. رضاخان دراین فکر موفق میشود. این بدان معنا نیست که او حامل نمایندگی بیگانگان بوده. هرگز نبوده. افراط گرایی درناسیونالیسم، و کوتاه کردن دست پیشوایان مذهبی در امور آموزش و قضا و اجرای قوانین مدرن، فقرفرهنگی، حضورو نفوذ استبداد فردی دراذهان و... به تشکل ناراضیان انجامید. و از آنجایی که درسنت فرهنگی ما «تفکر انتقادی» و «عقل نقاد» جا ومکانی نداشته و هنوزناشناخته مانده است، پدیده ها: یا سیاه است یا سفید و داوریها نیز همانگونه، محدود مانده و بسته تا به امروز، که ادامه دارد!
باچنین نگاه گذرا به گذشته، دربررسی این دفتر،مشکلات زیادی پیش پای خواننده گسترده شده. فکر"قهرمان سازی قوام" درسراسراثرآزارش میدهد. نویسنده گاهی شتابزده وگاهی با زبان دیپلوماسی به طرز حیرت آوری از واقعیت ها فاصله میگیرد. درارزشگداری شخصیت قوام تا مرزاغراق پیش میرود که درآینده به آن ها اشاره خواهد شد.

فصل نخست: از منشی گری تا مشروطیت

نویسنده، اطلاعاتی از دوران شکل گیری و تآثیرپذیری فکری قوام، ازمیرزاعلی خان امین الدوله، (پدربزرگ دکترعلی امینی) که در تربیت او نقش مهمی داشته روایت های شنیدنی دارد:
"غرور ویژگی هر دو بود. امین الدوله از توانایی های خود درزمینه سیاست ... تعریف میکرد و قوام نیز رهرو همین راه بود. هر دو، دل در گرو زندگی اشرافی داشتند. امین الدوله خانه زیبایی درتهران ساخت که پارک و باغی مصفا داشت و ظروف نقره وچینی آن را ازحارج سفارش داد وخواهرزاده اش احمد، ساعت های گرانبها و به روایتی هزار دست لباس داشت و عمارت قشنگ و کل کاری باغ او درتهران ضرب المثل بود. ... هردو در پی اصلاح نظام مالی و اداری کشور و تجدید سازمان ارتش بودند و ارتش به فرمان هیچیک درنیامد. هردو میخواستند از خارجه وام بگیرند ... ... هر دو به عضویت درفراماسونری منتسب بودند. هر دو پنجه در پنجۀ علما افکندند و برخاک نشستند.» ص 37
بنا به همین روایت، اولین مسئولیت دولتی قوام از تبریز شروع میشود. زمانی که درپی قتل ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه درتهران به سلطنت مینشنید وامین الدوله به سمت پیشکاری آذربایجان به تبریزمیرود وخواهرزاده اش را نیزبا خود میبرد " «سمت منشی مخصوص" نخستین شغل رسمی احمد قوام است. بعد ازعزل امین الدوله، قوام به اروپا میرود. یک سال درپاریس میماند وسپس به ایران برمیگردد. به دوران صدراعظمی عین الدوله، لقب دبیرحضورمیگیرد. دایره نفوذش دردربار و دولت بالا میگیرد. از روایت های مکتوب و ترانه های عامیانه که دردوران ولیعهدی محمدعلیشاه درتبریز، بر سرزبانها افتاده بود چنین برمیآید که زیبایی و حسن جمال قوام درپیشرفت و پیمودن سریع پله های ترقی، مؤثر بوده، با تذکراین که نادیده گرفتن هوش وذکاوت و آموزش های اولیۀ او دراین پیشرفتها کاملا خطاست. هرچه بود در کنارزیبایی باب پسند درباریان ودولتمردان ، ازتوانایی هایی نیز برخوردار بوده است.

فصل دوم: وزارت و انقلاب:

درپادشاهی مظفرالدین شاه، با صدارت عین الدوله ، احمد قوام با سمت منشی صدراعظم، مشغول به کارمیشود. این زمان مصادف است با دورانی که موج مشروطه خواهی بالا گرفته است. و قوام، « بامشروطه خواهان در "سر و سر" بود و آنان را از تحولاتی که دردربار جریان داشت باخبر میساخت.» ص48
نزدیکی منشی صدراعظم بامشروطه خواهان تابه آن حد بوده وقتیکه عین الدوله، به شهربانی دستور بازداشت ملک المتکلمین، سیدجمال الدین اصفهانی و شیخ محمد واعظ را میدهد. قوام پیغام میفرستد « ... که عین الدوله دستورداده است شما را دستگیر کنند . توقف شما درتهران خطرناک است وبهتراست که امشب را درشمیران، منزل من یا منزل وثوق الدوله بیایید ... ملک خود با آگاهی ازهشدار قوام، شب را درباغ ییلاقی وثوق الدوله گذراند و برای مدتی کوتاه ازمهلکه جان سالم به در برد.» ص 49
فعالیت پنهانی منشی مخصوص، ازچشم اطرافیان عین الدوله مستبد که ازدشمنان سرسخت و قسم خوردۀ آزادی ست، دور میماند و منشی، بیشتر تصمیمات اجرائی دربار و حکومت که « ... همه بطور خیلی محرمانه و وفوریت انجام گیرد...» را دراختیار مخالفین میگذارد. بااعلم الدوله پزشک مخصوص شاه درارتباط است.
« نوشت: بعضی اقدامات را من به واسطه موقعیت مخصوص نمیتوانم بکنم . شما که واسطه هستید باید هرروز مراقب باشید و حضرات را ازکلیه ماوقع مطلع کنید همه مطالب را نمی شود نوشت.» ص 50
روز چهاردهم مرداد، قوام سینی بلور مستطیلی را که لوازم تحریر شاه درآن جای داشت پیش کشید و درحضور شاه روی زانو نشست و فرمان مشروطیت را با خطی خوش که درآن شهره بود نوشت. آن گاه متن فرمان را برای شاه خواند و او اعلم الدوله چندبار گفتند : "قربان توشیح بفرمائید، مبارک است." و شاه بدون تآمل چنین کرد. اعلم الدوله دریادداشت هایش مینویسد: "وقتی فرمان به امضاء رسید، قوام السلطنه را حالت نشاط و وجد وصف ناشدنی دست داده بود.» ص 52
بیماری شاه شدت میگیرد. درحالی که طبیب مخصوص شاه ملاقات هارا ممنوع کرده نظامنامه انتخابات آماده و به امضای شاه میرسد:
«امضای نظامنامه انتخابات که محدود ساختن قدرت شاه را رسمیتی قانونی میبخشید ...» و این درحالی صورت میگیرد که« ... قوام السلطنه واعلم الدوله درحالیکه شاه روی تخت دراز کشیده، قدرت حرکت نداشت و مخبرالسلطنه پاشویه میکرد نظامنامه رابه امضای وی رسانیدند.» ص53
به این ترتیب، خدمات و تلاش های قوام در دوران جوانی برای تحقق مشروطیت کاری بوده که نویسنده با بزرگنمائی وبا لحنی غلو آمیز یادآورمیشود .
در بارۀ خدمات قوام" درکابینه های مشروطیت" به ویژه در مورد «خلع سلاح مجاهدین درخدمت امنیت" باید تآمل کرد وبا دقت بیشتری رفتارمسئولان رابا در نظرگرفتن زمان وقوع حادثه سنجید و شکافت. آن خلع سلاح با دخالت ودستور مستقیم دولت های روس و انگلیس صورت گرفته که شرح آن به نظر خوانندگان خواهد رسید. ولی قبلا بهتراست درباره آن خلع سلاح نظر یحیا دولت آبادی را هم بشنویم:
« این ست که از طرف نظمیه اعلان رسمی میشود که مجاهدین باید اسلحه خود را به دولت بفروشند مسلم است اگر این حکم را درباره عموم مجاهدین، یعنی ازهردو طرف نموده بودند بی خونریزی اجرا میشد ولی چون نظر به یک طرف است و سواربختیاری که جزء قشون رسمی دولت نیست جزو مآمورین اجرای این حکم محسوب میگردد بعنوان اینکه آنها سوار مطیعند لهذا مجاهدین سردارمحیی و بستگان سردار وسالارملی که همه باهم یکدسته شده اند فقط طرف این حکم واقع میشوند و حرفشان اینست که اگر باید خلع سلاح شود غیرقشون رسمی دولت همه باید مشمول این حکم باشند و استثناء ازروی غرض است.» ج 3 صص 38-137
دولت آبادی با لحنی گزنده و متآثر میگوید:
« ... دراین جنگ جمعی ازجوانان وطن از دوطرف کشته میشوند. چون وزیر جنگ بی تجربه جوانان تازه داخل نظام شده بی تجربه تر را شامل جنگ میکند و خیلی کشته میشوند.» همان ص 139
حادثه روزهایی رخ داده که دوران گذار تازه شروع شده از سر گذراندن دگرگونیهای در حال شکل گیری وافکار وتصمیمات مسئولان بر همان روال گذشته میچرخید. بروز تنشها و برخوردهای خلق الساعه درآن فضای ملتهب - درآستانۀ آزادی - که ازهرحیث تازگی هایی به ارمغان داشت، ادامۀ عادتهای استبدادبود که پیشامد پارک اتابک و کشتار مجاهدین، نمونه ای ازادامۀ شیوۀ دولتمردان و سنت استبداد فکری - سیاسی دردوران مشروطیت را روشن میکند.
حرف ستارخان درست است ولی نمیداند که تاریخ مصرف ش سرآمده. سیاست روزمیطلبد بازنشسته شوند.
« ... ستارخان گفته بود "الان سه ماه و نیم است حقوق مجاهدان عقب افتاده و یک شاهی به آنها پرداخت نکرده اند. اما درعوض از خزانه ملت سالی صدهزار تومان برای محمدعلی میرزا مقرری تعیین شده. ... صص 70- 69
قوام، درکابینه مستوفی الممالک وزیرجنگ است. لایحه خلع سلاح مجاهدین را در مجلس به تصویب میرساند. ص 68. مجاهدین حقوق عقب افتاده خود را مطالبه میکنند. کتاب درباره پرداخت حقوق عقب افتاده مجاهدین سکوت کرده معلوم نیست که آیا حقوق آنها پرداخت شده یانه. به احتمال زیاد نشده. ازطرف دیگربی توجهی به پیشنهاد مجاهدین که به روایت یحیا دولت آبادی میگویند:
« حرفشان اینست که اگرباید خلع سلاح شود غیرقشون رسمی دولت همه باید مشمول این حکم باشند و استثناء ازروی غرض است.» خاطرات یحیا ص 138ج سوم.
سواران بختیاری هم باید خلع میشدند.
ایکاش نویسنده درتحلیل مسائل، این نیرنگ وخیانت آشکار دولت وقت را هم منظورمیکرد
وتنها به قاضی نمیرفت، تا معلوم میشد قوام السلطنه درمقام وزیرجنگ، چه پاسخی به پیشنهاد مجاهدین داده؟ به نظر میرسد که نداده ومسئله را نادیده گرفته. توطئۀ قانون شکنی را سامان داده. با اعمال قدرت راه کشتار وخونریزی را برگزیده. البته ازترکیب دولتی که خان بختیاری دررآس آن قرارگرفته و قوام نخبه گرا وزیر جنگی آن کابینه را برعهده داشته، انتظاری جز این نمیرفت. هدف برقراری امنیت موعود بود و به رخ کشیدن قدرت غالب، برباد رفتن آمال مردم، دردوران گذار؛ پوست انداختنی تازه در کویر فکری ملتی شروع شده بود. رهائی ازتجاوز وخفقان آشنایی با مفاهیم آزادی که در راه بود وعدالت اجتماعی، حرمت به قانون و تحمل آرای دیگران، که با غرش تیرها درپارک اتابک نقش برآب شد. وآقای شوکت، درکمال آرامش خیال دیده براین واقعیت میبندد و به مداحی قوام میپردازد.
درآن موقعیت زمانی،دربریدن ازسیاهی استبداد، وورود به روشنای آزادی، خلئی به وجود آمده بود که برای پرکردنش نتوانستند چاره ای بیندیشند. جامعه تهی ازمتفکربود. اندیشمند و آینده نگربا تدبیری برای هدایتش نداشت. سیاست کشور افتاده بود دست خان بختیاری وعلما که اولی تمام عمرراباخلق و خوی ایلیاتی با شیوۀ فئودالی گذرانده، چپاول وتجاوز را حق طبیعی خود میدانست، آن دیگری وارث ونمایندۀ خدا، انگل وار زیستن تاریخی را یدک میکشید. وقتی دو چپاولگرباستانی دست به دست دادند، شکل گیری توطئه برای آرایش تازۀ استبداد مردم راغافلگیر کرد. اوضاع، مجلس و دولت هم به همان منوال دست شاهزادگان واسلام پناهان و فرمانروایان گذشته بود. درست است که انقلاب افق هایی گشود که با تجربه و صیقل خوردن روابط اجتماعی، نور و گرمای فزاینده اش محسوس بود ولی، سنت های نهادینه شده اهرم بازدارنده ای بودند قوی، که حضور استبداد را توجیه میکرد.
درچنین بحران، بیراهه افتادن مشروطیت قابل پیش بینی بود. به احتمال زیاد ناکامی مشروطه زمانی جان گرفت که سران ایلات و ملاکین بزرگ مشروطه خواه شدند. مستبدان کمین کرده درپشت سپرمشروطه، باتظاهربه شعارهای انقلابی، جلوه های تازه ای ازخودکامگی و استبداد را با مشروطه خواهی رنگ آمیزی کردند. طولی نکشید که انقلابیون واقعی و پیشگامان و مبارزان کنار گذاشته شدند. نمونه اش تیرخوردن، زمینگیر شدن وفرجام زندگی رقتبار سردار ملی، که تدبیر سیاست نمایندگان روس و انگلیس بود و احمد قوام درآن نقش موثری داشت.
آزمون های تاریخی، قدرت استبداد تازه شکل گرفته را نشان داد. اولی با همۀ انحرافاتش، شرمندۀ تاریخ نیست. اما دومی، وقتیکه درسال 57 از بدحادثه به قدرت رسید وبرمسند حکومت تکیه زد، طبیعت ذاتی ماده پرستی ش به اوج رسید. درلوای مذهب، با همان خصلت های انگلی مجهز به سلاح تکفیری، همه چیزرا از دست مردم گرفت، حتا خدا را. ایمان را. دین و مذهب را وباورهای دیرینه را!
ازمطلب دور افتادم!
روایت دولت آبادی هم شنیدنی ست:
"دراین ایام ستارخان سردارملی وباقرخان سالارملی را ازتبریز به تهران میطلبند. خبر حرکت آنها که به تهرانیان میرسد عموما مهیای استقبال وپذیرایی میگردند.مکررروسای انقلابیون مخصوصا آذربایجانیها که تصورمیکنند آنها در تهران آلت دست مخالفین ایشان خواهند شد. ...میخواهند آنهابعنوان زیارت چندی به عراق عرب بروند...» همان ص133
درتایید این اظهارنظر، باید اضافه کرد که میان تاریخنگاران عصر، یحیا دولت آبادی تنها کسی ست که پایان کار سردار و سالار را پیش بینی میکند. همو درنامه ای مینویسد:
« ... حضرت سردار وحضرت سالار محترم مدال های شمارا زیب بردوش اشخاص بزرگ مشاهده کرده ام. این شرف و افتخار که شما تحصیل کرده اید متعلق است به تمام ملت و حفظش فریضه ذمۀ شماست. اکنون وارد میشوید به شهری که پراست از انقلاب و غرضهای شخصی. میترسم نگذارند شما به تکلیف خود رفتارکنید و به واسطۀ لطمه ای که به شرف وافتخارشما بخورد غباری به دامن ملت برسد. ... » صص33- 134 ج سوم
«پنج ساعت به غروب مانده جنگ شروع میشود. سه ساعت از شب گذشته ختم میگردد و جمعی از طرفین کشته میشوند وبالاخره به وسیلۀ گلوله های شربنل و بمب و حمله بختیاریها و قشون دولتی پارک را تصرف میکنند. قریب سیصدنفر را دستگیر میکنند. ...» حیات یحیا ج 3 ص 139
شوکت مینویسد:
«میرزاسلیمان خان میکده مینویسد: شبی که فردای آن جنگ پیش آمد، با مستوفی الممالک بودم . هیچ وقت اورا مثل آن شب پریشان خاطر ومتآثر ندیده بودم. تا صبح نخوابیده و مکرر میگفت چقدر جای تآسف است که من مجبورباشم با کسانی که درراه آزادی و به دست آوردن مشروطیت آن همه فداکاری کرده اند جنگ بکنم و به روی آنها شمشیر بکشم.» ص 72
خیلی خوش خیال باید بود واین قبیل دلسوزی ها را جدی گرفت! در مسند قدرت و فضای طبقۀ اشرافیت، تمیز دردهای مهلک و چاره اندیشی و درایت ، درآن شرایط سخت خصمانه اگرهم ازمحالات نباشد، مشکل است ، واز عهدۀ مستوفی الممالک آدمی برنمیآمد؛ پذیرفتنش آسان و ساده نیست.
اشک تمساح مستوفی درحالیست که شوکت درپایان همین صفحه مینویسد:
« ... درگیری هنگاهی آغاز شد که گویا جمع آوری سلاح به ابتکار ستارخان آغاز شده بود و چنین به نظر میرسید که کار بدون خونریزی خاتمه یابد.»
و شگفت آور اینکه در آن حمله، از "حاج شیخ" نامی اسم برده شده که ضارب ستارخان بوده است. بنگرید به الفبای 3 تابستان 1362چاپ پاریس ص 98 نوشتۀ جواد ناصح زاده.
اشاره شد که خلع سلاح به دستور نمایندگان روس و انگلیس بود.
خسرو شاکری مینویسد:
«سفيربريتانيا در سن پترزبورگ درماههای فوريه و مارس 1910 گزارش داد كه چون ستارخان و باقرخان «مزاحم» مردم می شدند، وی به وزير مختار روسيه در تهران دستورداده بود تا دولت ايران رابه اين تشويق كند كه «دراقدام برای مطيع ساختن فوری ستارخان و باقرخان هيچ اهمالی نكند، و اگر دولت ايران اين كار را نكند خود دولت روسيه دست به اين اقدام خواهد زد.» دولت بريتانيا نيز در 13 مارس 1910 طی تلگرافی در حمايت از خواست دولت روسيه از دولت ايران خواست كه ستارخان و باقرخان را از تبريز «دور سازد،» يعنی تبعيد كند. سرانجام، آنان را به باغ اتابك درتهران اعزام داشتند ودرآنجا اقدام برای خلع سلاح آنان به عمل آمد. چون نيروهای دولتی تحت فرمان يفرم خان يا از عهده ي اين كار بر نمی آمدند يا مايل به اين كار نبودند، 320 تن ازهمان قزاقانی كه كودتای عليه مشروطيت را انجام داده بودند مأموراين كار شدند. سر انجام، مجاهدين محاصره شدند وخلع سلاح شدند كه طِی آن ستارخان مجروح شد. ...»
خسروشاکری . در«حضرت اشرف احمد قوام» بخش نخست. سایت صدای ما1ژوئن 2007
علیرغم آن تصمیم نابخردانه وآنهمه خونریزی، وقایع آینده نشان دادکه خلع سلاح مجاهدین نه تنها کمکی به امنیت نکرد،بلکه مشروطیت ومجلس رالکه دارنمود. مجاهدت جان باختگان وسیلۀ معاملۀ قدرتمندان شد. خون واهداف مبارزان به تاراج رفت.با قانون شکنی دولت، آسیب پذیری"آزادی" و به تاراج رفتن آمال مردم،. قدرت غالب دربسترنیرنگ، با نام "حفظ امنیت" ادامۀ استبداد رارسمیت داد. دلسردی اکثریت به اصلاحات اجتماعی، انگیزه های مشروطه را از درون خالی کرد.
تبرئه کردن قوام چه هدفی را دنبال میکند؟ منظورچیست دورکردن او ازاین توطئه ها و بیخبر نشان دادنش از آن همه قتل و تجاوز و بیقانونی درمقام مسئول؟! ومهمتر، سزاوار نیست داوری شوکت، پژوهشگر پخته را! فرق بسیاری ست بین تحریف تا تحلیل.
دنباله دارد