کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Thursday, August 28, 2008

ناگفته های انقلاب ۵۷

1
درگفتگوی روزبه میرابراهیمی با عباس امیر انتظام
چاپ اول بهار ۱٣٨۷ - ۲۰۰٨ انتشارات خاوران- پاریس
درمعرفی آقای عباس امیر انتظام: آقای عباس امیرانتظام، ازیاران وفادار و مورداعتماد آقای مهندس مهدی بازرگان در دولت موقت ایشان به سمت معاون نخست وزیر برگزیده میشود. پس ازمدتی با سمت سفیر جمهوری اسلامی در کشورهای اسکاندیناوی به مآموریت اروپا میرود. در گروگانگیری سفارت امریکا به تهران احضار و به اتهام جاسوسی بازداشت میشود. «وی درروز۲٨ آذرماه ۱٣۵٨درحالیکه کمتراز۲۴ ساعت ازمراجعتش به ایران میگذشت ازسوی پاسداران و به حکم آقای قدوسی دادستان کل انقلاب ، بدون هیچ اعلام جرم رسمی دستگیر ... ودرانتظار محاکمه باقی ماند.» ص ۱٨ امیرانتظام که درحدود ۲۵ سال زندان کشیده، از طولانی ترین زندانیان سیاسی ایران دررژیم اسلامی است که هنوز هم با اینکه در زندان نیست اما ازمواهب آزادی بی بهره است. گزمه های حکومت چارچشمی مراقب اوهستند. کتاب فوق، به ویژه پیوستها ونامه های تند وتیزی که با مقامات قضائی رد وبدل شده، طرح توطئه سازمان یافته را پررنگترکرده تا اتهام جاسوسی. همچنین لایه های پنهانیِ خشم وکینه ی "خمینی وار" نظر خواننده را به این وادیِ شیطانی سوق میدهد. زبان قاطع و منطقیِ امیرانتظام، زبان متهم و مجرم نیست. با درنظر داشتن خلق و خوی مماشات طلبانه آقای مهندس بازرگان، وحضوراخلاق مرید ومرادی دررابطه ی نخست وزیر و معاون ش، قربانی شدن امیرانتظام، درمسلخ به قدرت رسیدن فقها را تداعی میکند. بررسی زیر تلاشی است در همین راستا. این کتاب چهارصدبرگی شامل دو بخش اشت. بخش اول گفتگوی آقای روزبه میرابراهیمی با آقای امیرانتظام است. از صفحه ۱۷۰ به بعد پیوست ها: دربرگیرنده، مصاحبه آقای محسن سازگارا،مصاحبه آقای امیرانتظام و سخنرانی دردانشگاه امیرکبیر و شرح بازجوئی ها و دادگاه ها و متن نامه هایی ست که ازطرف وکلا، و خانواده و شخص آقای امیرانتظام به مراجع گوناگون ارسال شده است. آن چه دراین پیوست ها که بیشترین بخش کتاب را به خود اختصاص داده، نامه ها به و گردش کاربازجوئیهای یکنواخت ودادگاههای فرمایشی و رفتارهای فرسایشی مسئولان است که سوء نیت آزاردهنده‍ی مجریان قانون را توضیح میدهد. مصاحبه گر، با طرح پرسش هائی ازآقای امیرانتظام، اطلاعات اولیه ازقبیل وضع خانوادگی وتحصیلات و شغل و فعالیت های سیاسی و مسائلی که به بازداشت ش میانجامد را، دراختیار خواننده میگذارد. روز۲٨ مرداد ۱٣٣۲ در خیابان ناصرخسرو با مشاهده وضع غیرعادی شهر و شنیدن شعارهای مرگ بر مصدق گریه اش میگیرد. « کاروانی راه افتاده بود که وسایل منزل مرحوم دکتر مصدق که غارت شده بود را ریخته بودند درکامیونی و میبردند. ... یک سری ازاوباش و اراذل که ازناحیه ده تهران و یا جاهای دیگر جمع کرده بودند میزدند و میرقصیدند. من و چند نفر دیگر روی ایوان وزارت پست و تلگراف ایستاده بودیم ومات ومبهوت فقط گریه میکردیم. هیچ کاری ازدستمان برنمیآمد واصلا نمیدانستیم چه شده!» ص ۴٣ امیرانتظام میگوید: « پس ازآنکه حکومت دکتر مصدق درسال ۱٣٣۲ساقط شد، نهضت مقاومت ملی به وجود آمد که من، هم عضو شورای مرکزی و هم عضو هیآت اجرائی بودم. درسال ۱٣٣۴ که من ازدانشکده‍ی فنی تهران فارغ التحصیل شدم ...»۴۷ دربخش ٣ نسل فراموشکار. آقای امیرانتظام با اشاره به شدت گرفتن فعالیت ها و میداندارشدن روحانیون و فراوانی لاستیکها که درخیابان های تهران به آتش کشیده می شد، نظرش براین است که «ارتش است که وسایل نقلیه ی آن بیش ازهمه است و زمانی هم که وسیله ای را تعویض میکنند دورانداخته نمیشود ... ... این سئوال به نظر من رسید و ازخودم سئوال کردم که چرا ارتش این لاستیکهارا درخیابانها میگذارد؟ چه رابطه ای بین ارتش و سوزاندن لاستیک و حرکتها وجود دارد؟» صص۱ – ۷۰ آیا واقعا ارتش با انقلابیون همکاری داشت؟ آیا آرتش در ویرانی بنیادهای اقتصادی وفرهنگی کشورهمدست بوده است؟! مگر نخستین قربانیان که سر به باد دادند ارتشی ها نبودند؟ ایکاش آقای امیرانتظام که خود با پوست و استخوانش زهر خانمانسوز تهمت را چشیده، بیشتر و بازتر این باب را میگشود و همکاری فرضی ارتش با انقلابیون را تنها در محدوده‍ی لاستیک که: « درشهریار – ازسمت جاده کرج – بخش وسیعی ازبیابان را لاستیک انبار کرده بودند.» محدود نمیکرد. مصاحبه گر میپرسد « ... آقای فریدون هویدا میگفت ... ... اواخر سلطنت محمدرضاشاه ... وی به دنبال یک نوع دموکراسی بود. یعنی می خواست فضا را باز کند ... ... هویدا میگفت علتی که باعث انقلاب شد همان نگرش شاه بود و امریکا احساس میکرد که آن فرمانبرداری سابقی که شاه داشته دیگر ندارد ...» پاسخ منطقی امیرانتظام قابل تآمل است. « من کتاب ایشان را خوانده ام. جمله ای که شما ازایشان نقل کردید درست است ... ایشان که برادرشان ۱٣ سال نخست وزیر ایران بود. خودشان هم نماینده ایران درسازمان ملل بودند، بنا براین با روابطی که داشتند امکانات واحتراماتی که داشتند ضرورتی ایجاب نمیکرد که به خودشان زحمت بدهند و به پشت پرده‍ی حوادث فکر کنند.» ص ۷۲ امیرانتظام ، سیاست های شاه را به باد انتقاد میگیرد. به نقل از کاریکاتوری ازمجله ی تایمز که سئوال کرده بود «شاه ایران این همه سلاح را برای کجا خریداری می کند؟ شاه آن زمان ۱۰ میلیارد دلار سلاح خریده بود. ... ... درفرودگاه مهرآباد باندی ساختند که دولت ایران روی آن باند هیچ کنترلی نداشت. ... هدف نهائی آن کار این بود که بعد ها آقای هایزر زمانی که میخواست به ایران بیاید حتا شاه هم نفهمد. ... ... طرح شماره شصت و هشت که درسال ۱۹۵۰ تصویب شد و درآن اشاره شده بود که اتحاد جماهیر شوروی را باید بدون جنگ نابود کنند» ص ۷۴ حوادث پشت پرده، مورد اشاره ی امیرانتظام، گمان نمیرود که جز خفقان و سانسورساواک در کشور وجلوگیری از فعالیت های آزادیخواهانه ی مردم باشد. انتقاد از تهیه وخرید اسلحه هم بی مورد است. حوادث بعدی نشان داد که کارخلافی نبوده. اما اگرنظرامیرانتظام درباره‍ی تغییرات وکنترل نه تنها منطقه، بلکه جهان، ازسوی امریکا در این گفتگو ملحوظ شده، نظرشان قابل تآمل است. امیرانتظام، درباره پذیرش قطعنامه، جنگ ایران و عراق ازبند شش و هفت آن قطعنامه، مطلبی را مطرح میکند که شنیدنی است. «درآن زمان آقای رفسنجانی ادعا میکردند که ایشان هزار میلیارد دلار خسارت میخواهند . این موضوع دائم تکیه کلام ایشان بود... ... وزیرکشور میگوید آقای پرزودوکوئیاراعلام کردند که عراق متجاوز است . ولی ما ملتی نیستیم که از کسی خسارت بگیریم... ... برای اینکه بزرگواری و حاتم بخشی نظام را نشان دهند، صریحا اعلام کردند که ما خسارتی ازدولت عراق نمی گیریم.» ص ٨۴ ازملاقات سران حکومت اسلامی بارئیس سازمان سیای آمریکا درمادرید مینویسد: «شش ماه بعد از دستگیری من، حجت الاسلام مهدی کروبی، رئیس مجلس فعلی به همراه حجت الاسلام حسن کروبی به اضافه ی برادران هاشمی که هنوز برایم مشخص نشده است که اینها کدام هاشمی ها هستند در مادرید اسپانیا بارئیس سازمان سیای امریکا ملاقات کردند ودرآن جلسه توافق میکنند که گروگان ها را تا زمان سوگند ریاست جمهوری ریگان نگه دارند و آن زمان آزاد کنند.» ص ٨۵ امیرانتظام نیز مانند اکثریت عقیده دارد که: « درسال ۵۷ از حرکت پاک و خدائی مردم سوء استفاده شد و قدرتهای بزرگ دنیا سوار بردوش ملت ایران شدند.» با اشاره به سخنان آقای خمینی دربهشت زهرا اضافه می کند: «ایشان ازاین که در رژیم قبل قبرستانی به این بزرگی ساخته شده بود انتقاد کردند وشاید هم ازنظر خودشان صادقانه هم انتقاد کردند، اما یک بهشت زهرا درتمام روستاهای ایران ایجاد شد. برای این که کشته شدگان آنقدر افزایش یافت که هر روستا باید یک گورستان میساخت. ... ... ... ... ... … شما نگاه کنید آقای خاتمی که آمد یک سری حرف های متفاوتی در سال ۷۶ زد و مردم ما آنقدر شعورداشتند که تشخیص دهند این حرف ها با حرف های قبلی متفاوت است. اگرچه ایشان شباهت ظاهری اش به مانند دیگران است...» صص ۷ - ۱۰۵ شگفتا! امیرانتظامی که ازدوران جوانی درمکتب اسلام بارآمده، ماهیتِ روحانیت و مدار بسته ی فکری این طبقه درتشیع را، که دنباله رو "مغ" ها از دوران ساسانیان است؛ هنوز شک و تردید دارد و درانتظار تحولِ قشر روحانی است! انگارازمخالفت ملایان در زمان تحول و نوسازی ایران، و قضایای نفی بلد رشدیه و ویران کردن سقف اتاق مدارس توسط طلبه های تبریزچیزی نشنیده. امیرانتظام که سالها با آقای بازرگان درجلسه های بحث و فحص دینی شرکت داشتند، چطور ممکن است به این قبیل مسائل توجه نکرده و در دشمنی این طبقه با پیشرفت های فرهنگی و اجتماعی جامعه، درانتظار تغییر وتحول رو به کمال را دارد. با اینکه یک جا درهمین دفتر ازقول مهندس بازرگان میگوید. "دو نفرآخوند زیر یک سقف نمی توانند باهم زندگانی بکنند". باز، از این امامزاده انتظار معجزه دارد و دخیل میبندد؟ تداوم این ضعفِ بزرگ نهادی شده ی ملی مذهبی ها، آفت بزرگی ست درراه تحقق آزادی درکشور. واقعیت این است که: دردینداری وایمان اسلامیِ آقای بازرگان نباید تردید کرد. ولی در سیاستمدار بودنش چرا؟ گفتنی فراوان است. آقای بازرگان، به جد با سیاست آشنا نبود. سیاستمداران را میشناخت، ولی رفیق حمام و گلستانش مذهبیون بودند. نیکنامی و شهرت مبارزات اغفال کننده اش هم چاهی بود که زیر پای مردم دهن گشود و خیل ساده دلان را درکام کشید. هرچه بود دردست اسلامگرایان آلت شد و نردبان ترقی حکومتِ ملایان گردید. آقای بازرگان درزمان نخست وزیری دکتر مصدق، یکی از کسانی بود که تعطیلی مدارس دخترانه را پیشنهاد میکرد. که بعدآ وقتی دیدند مصدق زیربار نمیرود حجاب اجباری برای دختران مدارس را پیش میکشد. اشتباه آقای امیرانتظام دراینست که درماهیت اندیشه وکل افکارِ بنیاداً اسلامیِ آقای بازرگان با آخوندها، تفاوت قائل میشود. شیفتگی وعشق به یک انسان چیزدیگریست، جانبداری واطاعت محض از نا آزموده ای درسیاست که مدعای پیشگامی ورهبری فکری هم داشته باشد مسئله‍ی دیگر. دیندار و سیاستمدار به گوهر مخالف هم اند. اولی پاکی و درستی ست و آن دیگری نیرنگبازی، خدعه و فریب. نمونه‍ی برجسته اش آقای خمینی که سر سجاده، ده ها وعده‍ی خوش به مردم داد آن سوتر با دروغ و ریا هزاران جوان که قلب پاک و آرزومندشان را زیرپای او فرش کرده بودند شبانه در زندان ها به دار آویخت. مغول وار، دگراندیشان را قتل عام کرد. آقای بازرگان که درپاریس با ترفندهای آقای خمینی آشنا بود چگونه فریب خورد وبازهم دردام افتاد. به روایت امیرانتظام، آقای خمینی درنوفل لوشاتو به آقای بازرگان پیشنهاد میکنند که دولت بعدی را تشکیل بدهند. ایشان شرایط خود را در یک نامه یازده ماده ای به آقای خمینی مینویسد. «اگر به هردلیلی این حرکت باعث سرنگونی رژیم سلطنتی شود روحانیت درسیاست نباید دخالت کند.» و از قول معادیخواه اضافه میکند آقای خمینی «ازدریافت آن نامه ناراحت شده بودند.» ص ۱٣٨ آقای بازرگان با چنین سابقه‍ی آشنائی از رفتار و اخلاق آقای خمینی ونوسانات وتغییرات موضعیِ شان، میباید تشخیص میداد که آیت الله پایبند قول و قرار نیستند، متعصب کینه توزی ازتبار طالبان اند. اینکه آقای بازرگان وهمفکرانش درتشخیص شخصیتِ آقای خمینی دچاراشتباه بودند، نه تنها درک نازل ایشان درتمیزمسائل سیاسی را یادآور میشود، بلکه درکلیت، از بیخبریِ ایشان ازماهیتِ جوهریِ روحانیتِ شیعه خیرمیدهد. آقای خمینی، بارها باتغییرعقیده، صحبت ها و وعده های قبلی را به کل زیرپا میگذاشتند. درست همین روشی که سردمداران حکومت در اکثرزمینه ها دنبال میکنند. امروز یک چیزی میگفت فردا خلاف آن را. به قول امیرانتظام بارها درمصاحبه ها گفتند و نوارشان درصدا و سیما وجود دارد که : « روحانیت درمساجد و منازل خواهند نشست و در سیاست دخالت نخواهد کرد.» ص ۱٣٨ آقای خمینی، درآن روزها ازاین قبیل حرف ها فراوان به خورد مردم داد. اما طولی نکشید که درپرتواستبدادِ قدرت، همه رافراموش کرد. خیلی راحت زیرقولش زد. باکنارزدنِ تدریجیِ "مزاحمین"حکومت فقها را تشکیل داد. ملایان، پیشنمازان مساجد و امام جمعه‍ی شهرها را به زندانبانی ملت ایران گماشت. فریبکاری و نیرنگ رسمیت پیداکرد. ریاکاری ودروغ بخشی از قانون شد و تهمت زدن و آدم کشتن نردبان ترقی دولتمردان گردید. آن کس که بیشتر مرتکب قتل نفس شد وآدم کشت ، به مقامات عالی رسید. جلادی حرفه ی تازه ای شد برای مسئولان اسلامی. بی اخلاقی و بیشرمی رواج پیدا کرد. وقاحت برکرسی وجاهت تکیه کرد. دین و ایمان مردم به شدت لطمه خورد وبرباد رفت. رفتارو کردار محیلانه ی رهبرانقلاب، دراخلاق و فرهنگِ جامعه اثر بسیار منفی و ننگین به جا گذاشت. امیرانتظام، سیاهه ای ازبدقولی های امام ره را در پیوست ۴۲ همین اثر روایت کرده است که بازنگری آنها برای تجربه ی نسل بعد ازانقلاب یک ضرورتِ فرهنگی و ملی ست. درسخنرانی آیت الله خمینی دربهشت زهراکه بلافاصله پس ازورود به ایران در۱۲بهمن ۱٣۵۷ایراد کردند. واعلام نمودند « من دولت تعیین میکنم. من تودهن این دولت میزنم ... ... برهمه ی ما واجب است این نهضت را ادامه بدهیم ... مابه واسطه ی آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم. ... مقصود من ازمجلس سنا، مجلس موسسان بود. نه مجلس سنا، مجلس سنا اصلش یک مزخرف است همیشه بوده ... ... (به احتمالی آقای خمینی تا آن روز فرق مجلس سنا و موسسان را نمی دانست.) ... در پانزده بهمن که حکم نخست وزیری دولت موقت به عنوان مهندس مهدی بازرگان امضاء شد ... تشکیل مجلس موسسان از منتخبین مردم جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید... اعلام گردید ... درمورد قانون اساسی ۱۹۰۶ (مشروطیت) میگوید این قانون ازبسیاری ازموادش که به زور درآنواردشده است تا ملت رآی به خلاف آن ندادهاست به قوت خود باقی ست. ... ...در ماه های فروردین و اردیبهشت و خرداد گفتند ما بعداز این مجلس موسسان داریم.باید محلس موسسان تآسیس بشود و درآنجا وکلای ملت قانون اساسی را تصویب کنند ... ... در۲۵ خرداد ... ... اعلام داشتند که طرح مجلس موسسان الهام گرفته از شیاطین و خط برای اسلام است. ... در روزهای بعد تحت این عنوان ها که ما مسلمانیم و فقط قانون اسلام را می خواهیم ... ... روز ٣۰ تیرماه ۵٨ گفتند ... ... همه روحانیون بلاد و همه روشنفکران متفکرین اسلامی بادید اسلامی برای جمهوری اسلامی این قانون را بررسی کنند و نظر بدهند. ...» صص ۹۱ - ٣٨٨ با احترامی که به مبارزات آقای مهندس بازرگان دارم، نمیتوانم از آفت وآسیب های اندیشه‍ی دینی اودرسیاست و گمراهی جوانانِ دانشگاهی بگذرم. نه، تنها تفاوت ایشان با یک آخوند متحجر، درلباس بود. آقای بازرگان یک آخوند مکلا بود. با همان فکر و اندیشه ی رایج درطالبیه ها و فیضیه ها ودالان های معابد نمور. حسینیه ی ارشاد هم گمراه کننده بود. رنگ و لعاب و آرایش نوین برای بازخوانی. تکرار سیاهفکری های بدویت. شیوه ای که برای فریب ساده اندیشان جالب بود. ایشان و هم اندیشان ش، درپوشش مبارزه با دیکتاتوری پادشاهی که با تمام ضعف وعیبهایش رو به جهان پیشرفته و بیداری مردم از گرانخوابیِ قرون بود، رجعت به گذشته ی سیاه را آن قدرتبلیغ کردند تا موفق شدند، مردم را دربدویتِ صدراسلام عرب قراردادند. بزرگترین ضربه ی آقای بازرگان همان مدعای زعامت ش بود که بیشتر جوانان تحصیل کرده ودانشگاهی را دردام روحانیت گرفتارکرد. وشگفتا که هیچیک ازیاران "نهضت مقاومت ملی" و آن همه مدعیان و نام آوران مبارز، جزیکی، آری تنها یکی؛ بنیادهای فکری و سیاسی آقای خمینی را نفهمیدند و دردام تحجرش به تله افتادند. تنها دکترشاپور بختیار بود که گفت: «سیاست را نباید با دین درآمیخت. قم را به عنوان واتیکان انتخاب کنید. ». شاخص ترین تفاوت دیندار وسیاستمدار دراین است که مومن با توجه به وحی آسمانی، باسخنان اخلاقی راه آخرت را نشان میدهد و سیاستمدار، باداشتن فکرسیاسی راه سعادت وپیشرفت جامعه را درزمینِ خاکی در زندگیِ قابل لمس، و روزمرگی اجتماعی هدایت میکند. مرتکب اشتباه میشود، ولی هرگزاسیراوهام نمیشود. سال هاست این پرسش مرا آزار میدهد: یعنی آقای بازرگان با آنهمه سابقه ی مطالعات اسلامی ومبارزه با استبداد، متوجهِ وجوهِ افتراقِ دین و سیاست نبوده اند؟!
ادامه دارد

Labels:

Sunday, August 17, 2008

صدمین آرش

به همت پرویزقلیج خانی و یاران و همکارانش، آرش شماره ۱۰۰ در۵۹۱ صفحه با چاپ بسیار تمیز و زیبا منتشر شد. انتشار آرش شماره صد با محتوایی کم نظیر نشان میدهد که درتبعید نیز میشود با مدیریت بهتر وهمکاریهای سازمان یافته کارهای مفید ملی وفرهنگی درسطح عالی انجام داد. نخستین پیش شرط موفقیت این قبیل کارهای گروهی صداقت وصمیمیت است. به نطر میرسد که وجود ملموس چنین سرمایه‍ی معنوی را قلیح خانی با چاپ این شماره روشن کرد. هموبا تدارک قبلی وبا مدیریت صحیح، حاصل کار جمعی را به کارنامه‍ی هنری - فرهنگی تبعیدی ها افزود و بی کمترین مدعا، مهارت و توانائی کار گروهی را به اثبات رسانید. مهمتر، بذر این امید را بردلهای خسته‍ی آوارگان تبعیدی کاشت که : باهمکاری وصمیمیت، ولوبا اندیشه ها ومشرب های فکری گوناگون، میتوان برای کارهای بزرگ و مثبت همگام شد. ضرورتی که حیاتیست. جامعه‍ی تبعیدیانِ ایران، سخت به آن نیاز دارد. دفترِ شماره ۱۰۰آرش دربرگیرنده‍ی فصل های زیر است : ادبیات تبعید ومهاجرت ادبیات زندان درتبعید جنبش مبارزاتی زنان درتبعید و مهاجرت خاطره نویسی تبعید ومهاجرت داستان نویسی و نقد و پژوهش ادبی تبعید و مهاجرت ترانه سرایی تبعید و مهاجرت مقالاتی دررابطه با تبعید و مهاجرت سینمای تبعید و مهاجرت مروری برتشکیلات سازمان های چپ درتبعید تئاتر تبعید و مهاجرت شعر تبعید و مهاجرت نشر وانتشارات تبعید و مهاجرت طنز درتبعید و مهاجرت . دردفتر شماره‍ی صد آرش بیش از ۱۶۰ نفر از اهالی قلم وهنر شرکت دارند. هریک با کوله باری ازسفره‍ی معارف انسانی وهنری و تجربه های سیاسی و زندان وحقوق زنان وکشاکش های حزبی و سازمانی تا تئاتر و فیلم و ترانه وطنز. جا داشت که ازهریک ازعزیزان اهل اندیشه، اندک سخنی گفته میشد. اما نمیشد و نشدنی ست. بنا براین با تآملی در هریک از فصول، به آثار تنی چند اشاره خواهد شد. پشت جلد یا برگ نخست دفتر، یادداشتی ست با امضای قلیج خانی، که نحوه‍ی سامان دادن این شماره و برنامه‍ی پیشرفت کارها ومسئولیت های همکاران را توضیح میدهد، خیلی مختصر و مفید. ادبیات تبعید ومهاجرت آغازاین دفترازخانم نجمه موسوی ست که برپیشانی اثرش این جمله حک شده: «بازگشتی درکارنیست». غم انگیز است و تلخ، اما واقعیت دارد. نجمه به درستی، پایان زندگیِ تبعیدی را پیش بینی کرده. تجربه به او آموخته که کمتر تبعیدی به سلامت به زادگاهش برگشته. میداند که درد واندوه غربت، جان و روانِ تبعیدی را میفرساید. پوچ میکند. درخاک غریب به زیرمیکشد. خانم موسوی، اما این بار بدجوری عصبی ست وخشمگین، تلخ از برخوردها تا فریادی از عصیان. نمونه‍ی زن تبعیدی مثل صدها مادر خسته از آوارگی. با دخترش به کنسرت شهرام ناظری رفته. میشنود «اندک اندک جمع مستان میرسد». کدام مست؟ مستی نمانده. میخانه ها را آتش زدند. مست ها را دار زدند. مسخ کردند. همه را مسخ کردند. ملتی را مسخ کردند. خانم نجمه بعد ازاشاره به زن و مرد ارمنی که ازدردتبعید اشک میریخت میگوید: «اندک اندک جمع مستان میرسد» فریبی بیش نبوده، دانستم که آن زن میانسال که دست همراه سالمندش رابه دلجوئی میفشرد تصویر دخترمن است. بیست سال بعد». اضافه کنم که سروده ها درهمه‍ی دورانها گویای حال زمانه اند. وقتی به این سطر از نوشته‍ی نجمه خانم رسیدم به ذهنم رسید زمانش رسیده که گفته شود : "اندک اندک جمع مسخان میرسد" و این دیگرنه فریب ودروغ، بل که در وطن با حضور ملموسش مردم را به خود گرفتارکرده است. "بازگشتی درکارنیست" روایتِ سرنوشتِ پایانی تبعیدیست. اما، درنهایت، مولفه ای ازسرنوشتِ محتوم ملتی ست، که هویتِ فرهنگی اش را، درپایداری آئینِ بیگانه به مسلخ فرستاد. ۲ «پیرامون شناسنامه ی "ما"» اثری ست ازخانم ملیحه تیره گل منقد سرشناس. ایشان با گشودن بحث، درباره تبعید ومهاجرت، مسئله‍ی را توضیح میدهد. با اشاره به نظرات نویسندگان، با آوردن فهرستی مستند براین مسئله پای میفشارد که حاصل کارنویسندگان وشاعران وهنرمندان درخارج"ادبیات فارسی درتبعید است". خانم ملیحه تیره گل، که با فکرنقادخود مسئله را با صبر وحوصله شکافته، با تحلیل هوشمندانه، جانِ مطلب را این گونه بیان میکند: « به باورمن، فارغ از این که نویسندگان "ما" چه شناسه ای را برخود بپذیرند، و فارغ از اینکه به ایران رفت و آمد داشته باشند یانه، و فارغ ازاینکه اثرشان در ایران چاپ بشود/ شده باشد یانه، و فارغ ازاینکه به شوق شنیده شدن دروطن، در سخن گفتن با مصاحبه گر درون مرزی ، به اختیار یا به ناگزیر، بین شناسه های "تبعید" و "مهاجرت" و" خارج ازکشور" و"درون مرزی" زیگزاگ بزنند یانه، تا زمانیکه کل این ادبیات (با تمام اجزائی که برآن برشمردم) دست نخورده و بدون سانسور درایران قابل چاپ وانتشار نباشد، همچنان "ادبیات فارسی در تبعید " است. و از این چشم انداز است که ادبیات "ما" چتر شناسه ی خود را برادبیات مستقل و به حاشیه رانده شده ی درونمرزهای ایران باز میکند.» ص ۱٣ کمترمطلبِ سنجیده ای در تفکیک و تمیز "تبعید" با " مهاجر" به این صراحت، جایی خوانده بودم. توصیه میکنم به کسانی که به هردلیل، سعی دارند مهاجررا بر تبعیدی ها پیوند بزنند! این پژوهش جالب و پربار خانم تیره گل را مطالعه کنند. ٣ «ادبیات ایران دردوسوی مرزها» مقاله ایست از میزرآقا عسگری (مانی) مانی باتآسف از دست رفتن نیما و شاملو و ساعدی و اخوان و فروغ و سپهری و نادرپور مینویسد: «محموددولت آبادی بازیگر وبازیگر سیاسی – انتخاباتی آخوند کروبی میشود. هوشنگ گلشیری برای خوشایند رژیم، دررمانش به تقبیح تبعیدیان می پردازد. محمدعلی سپانلو تئوریسین فرهنگی آخوندی میشود ودرحالی که رژیم، آرامگاه کوروش بزرگ را درمعرض نابودی قرار داده خانه ی سپانلورا جزو ابنیه ی تاریخی ثبت میکند! نادرابراهیمی معلم ادبیات حوزه ی علمیه ی قم میشود یکی دوشاعر قد ونیم قد هم با ادعای رهبری ادبی، مجلات مستقل را صباحی چند عرصه ی تاخت و تاز خود میکنند ..." ص ۱۹ هرکس حق خود میداند که این قبیل عیب وایرادهای شخصی را مطرح کند. خشم خود را برسرآنها که درکشور ماندند و تن به تبعید ندادند فرو ریزد. اما چه بهره ای نصیب خواننده میشود. بهترنبود که مانی عزیز با آن روح شاعرانه ش، این نیش ها را نمیزد و به جایش به نقد آثارشان میپرداخت. مانی بهتر ازهرکس میداند که کار اهل قلم، عیبجوئی نیست. او وشعرش را نسزد نیش زدن به نویسنده هایی که دردرون ایران زیر چترغول جهل و استبداد میزیند. به ویژه که چند سال پیش، در همین لندن پیهِ اینگونه نیش های مسموم را به تن شخص مانی مالاندند، وکار به آنجا کشید که از کانون استعفا داد و رفت. رفت که رفت، پشت سرش راهم نگاه نکرد. بگذریم. مانی، زبان فارسی را تنها وجه مشترک ادبیات درون و برون معرفی کرده، و با نگاهی مثبت به فعالیت تبعیدیان مینویسد: کدام شاعرو نویسنده توانمند ایرانی است که درمیان همین ٣ میلیون ایرانی کوچیده، شنوندگان خود را نداشته باشد؟جمعیتی که گرچه در پنج قاره جهان پراکنده است، اما نزدیک به جمعیت کشوری مانند دانمارک است! ... با آنکه ما دراینجا ازناشران بزرگ، وشبکه بخش برازنده بی بهره ایم تیراژ کتاب های خوب درهمین دهکده‍ی ٣ میلیونی ایرانیان، با تیراژ کتاب درآن دهکده ۶۰ میلیونی مان ایران - به نسبت سرانه جمعیت – فرق چندانی ندارد. ص ۲۱ ادبیات زندان درتبعید ادبیات زندان درفرهنگ ایران سابقه چندانی ندارد. این بدان معنا نیست که در این کشورزندانی سیاسی نبوده است. به درازای تاریخ همیشه درتمام جامعه های بشری معترضین بوده اند و درهردوره نیزبه دست قدرتمندان وقت، تحت ستم وآزار قرار گرفته اند. قدیمیترین سند مکتوب درتآیید وجود و لزوم زندان به احتمال زیاد همان روایتهائی ست که در کتب آسمانی روایت شده. همانگونه که درقرآن خبر زندانی شدن یوسف از قول خداوند آمده است. درگوشه و کنارایران چاه های عمیقی وجود دارد که بنا به روایتهای محلی درگذشته های نه چندان دور زندان مجرمین بوده. درتوس در اطراف مقبره فردوسی هنوز چندتایی از این قبیل چاه ها هست. و ازآنجا که در زمان های گذشته هر مخالف شاه وحاکم و مفتی و مالک مجرم ویاغی قلمداد میشد وجرمش با جرم راهزن و قاتل ودزد و زانی و زانیه و الواط ومخالف حکومتی از هرنوعش یکسان بود، و همانطورهم، سرعین القضات در کنار مجرمان عادی بر سر دار میرفت. اطلاق زندانی سیاسی با پیدایش عصر روشنگری این تفکیک درست را به ارمغان آورد. میتوان ازسید باب یا قره العین بعنوان زندانی سیاسی یاد کرد وهمچنین دیگرزندانیان بابیه که درسلطنت ناصرالدین شاه و صدارت عظمای امیرکبیر رخ داد. درسلطنت محمدعلیشاه، زندانیان باغشاه که به قتل رسیدند، نخستین گروه زندانیان سیاسی دوران مشروطه بودند. دردوران رضاشاه، گروه معروف به ۵۱ نفر همگی به زندانیان سیاسی شهرت پیداکردند. زندانیان سیاسی در دوران پهلوی دوم فزونی یافت. درحکومت فقها به اوج رسید. در همین حکومت اسلامی بود که قتل عام زندانیان سیاسی به دستورآیت الله خمینی ابعاد فاجعه باری پیدا کرد؛ و ادبیات زندان با چنین بذرهای خونین، درفرهنگ ایران منزلتی پیدا کرد. که در یررسی های آتی درهمین فصل بازهم به این موضوع برمیگردم. نخستین روایت ازمهدی اصلانی ست. مهدی، با اشاره به داستان روزملاقات ، حوادث را تعریف میکند. خواننده احساس میکند دارد قصه میخواند. قصه ای که دربند بندش عشق به آزادی وغم اسارت موج میزند. مادر با برادرش امیر به ملاقات مهدی به زندان رفته اند. « داش امیر برادر بزرگم که حکم پدری برمن دارد همراه با مادرم که به سختی قدم برمیدارد از دور نمایان میشوند. دست تکان میدهم و به کابین و تلفن اشاره میکنم. یعنی که هی! داداشٍ هی! مادر من اینجام. بی توجه به اشارات من از جلوی کابین عبور میکنند و به جست و جو مشغول. یعنی مادر و برادرم مرا نشناخته اند؟ مگر میشود؟ شده است دیگر. آنها تا ته سالن ملاقات میروند ودربرگشت و این باربا دقت بیشتر وبا تآکید برتک چهره ها برمیگردند. اضطراب درچهره شان موج میزند. پیش خود لابد گفته اند پس مهدی کو؟ دربازگشت اما داش امیر با تکان دادن سر و اشارات من شناسایی ام! میکند. مادر اما کم مانده است پس بیافتد. سکندری میخورد و درحال افتادن برادرم به کمک اش میشتابد به زور می خندم و ازدرون درحال انفجارم. فرصت گریستن اما نیست. مادرم میگوید "چه به روزت آوردند نه نه؟ ببم چه کارت کردند؟ چرا اینطوری شدی؟ کجا می خوابی؟ تشک داری؟ ای نه نه ات برات بمیره. این چه بلایی بود سرخودت آوردی؟ ..."صص۱-٣۲ بیچاره مادرها! همه‍ی مادرهای دنیا. همه‍ی مادرهای زندانیان؛ که بارسنگین غم واندوه جهان را بردوش میکشند. حالِ مادرمهدی، زبانِ حالِ همه‍ی مادران زندانیان است وزخم جگرسوزآنها، که جگرگوشه هایشان درچنگال فقها به اسارت اند . ۲ ملاقات درزندان از خانم مینا انتظاری خانم انتظاری با توضیحی گذرا ازسرکوب ها و اعدام های هولناک سال ۶۰ در زندان خاطره ای را روایت میکند که ازدل سنگی وفاجعه‍ی جنایت های وحشیانه‍ی اهل عمائم، هرخواننده و شنونده، غرق حیرت میشود. «توی بند ما دو دختردانش آموز سال آخرسال دبیرستان به نام های "مریم عبدالرحیم کاشی" و همکلاسی اش "مهناز" بودند که در۱٨ شهریور به اتهام هواداری از مجاهدین خلق ومشکوک به شرکت درتظاهرات خیابان ولیعصر تهران دستگیر و به شدت با کابل شکنجه شده بودند دویار دبستانی که هردو زیرحکم اعدام قرار داشتند وهمیشه باهم بودند، بچه های مقاوم و با انگیزه ای بودند ودرکارهای داخل بند هم شرکت فعال داشتند. عصر یکی ازروزهای دی ماه ۶۰ بود که ازبلندگوی بند ۲۴۰نام تعدادی ازبچه ها و ازجمله مریم و مهناز را خواندند که برای خروج ازبندآماده باشند.درآن ایام وقتی بچه هارا با تمام وسایلشان که معمولا بک کیسه پلاستیکی بیشتر نمیشد، به خصوص حوالی غروب ازبند میبردند، عموما پیامی جزاعدام نداشت. اتفاقا درآن دوره عمده اعدام های اوین در پشت بند ما انجام میگرفت. حدود ساعت ٨-۹ شب بود که باصدای مهیبی همچون فروریختن تعداد زیادی تیرآهن ازتریلی، جوخه‍ی اعدام، کارآن شب خود را با رگبار دسته جمعی آغاز کرد ... تعداد تیرهای خلاص را دردل میشمریم. ٣۵ ... ۵۰... ۶۵ ... ۷۹ ... پس ازماه ها کشتار و شکنجه ... یکی ازگروههای بیست نفره که برای ملاقات خوانده شد نام "مریم عبدالرحیم کاشی" نیز قرارداشت. توی بند مات ومبهوت به همدیگرنگاه کردیم او یک هفته بود که تیرباران شده بود وحالا پدر ومادرمظلومش درآن طرف دیوارها ومیله ها منتظرملاقات عزیزشان بودند. ... ... ولی تصور حال و روز پدر ومادربی پناه که بعد ازماه ها دوندگی با بیتابی چشم انتظار دیدار فرزند دلبندشان بودند وحالا خبر مرگ اورا به همراه کیسه پلاستیکی لباسهایش دریافت میکردند. ... » خانم انتظاری، بادل سوخته، تاب ازدست داذه فریاد میکشد: «... خدایا اینجا دیگر کجاست و در دست چه کسانی گرفتار و اسیر هستیم! راستی آیا روزی دنیا خواهد فهمید که این سیاه دلان تبهکار بااین نسل و با این خلق چه کردند.» ص ٣٨ وخواننده، همدل و هم درد با ده ها مینا های زجردیده‍ی مقاوم، سرتعظیم به آن زنان ومردان عاشق آزادی که درراه آرمان های انسانی، جان حودرانثار کردند، فرود میآورد و به روانشان درود میفرستد. ٣ خاطرات خانه ی زندگان (٨۵۰ کتاب و مقاله درمورد زندان) باهمنشین بهارازسایت دیدگاه آشناشدم. قلم ش را شناختم. متوجه شدم که زندانی دو رژیم بوده . خوش مینویسد وسالم، ادیب وار مینویسد. قطعا یک ادیب است و کلامش سنجیده. حرمت و فضیلت قلم را میشناسد. مدتی پیش، از او درباره اپرای کوراغلی اثرجاودانه‍ی حاجی بیکوف تحقیق کوتاه اما پرو پیمانه ای خواندم که بعدا درسایت فارسی بی بی سی هم آمده بود، با وسعت فکرش آشنا شدم. این مقدمه را به این جهت آوردم که اول نظرم را گفته باشم وبعد بروم سر مطلب اصلی، وازکار پردردسری که نام ونشان ازعشق وعلاقه‍ی ادیبان پرحوصله دارد را، بگویم. همنشین، پیشاپیش از قول رومن رولان سخن پرمغزی آورده که تکرارش دراین مقال، پند آموز است : «من این روزگاران اسارات بزرگ را، نه درنوحه سرائی برویرانه ها و طلب مصرانه ازآسمان ها، بلکه درگردآوری وآماربرداری های برهم انباشته مان صرف کرده ام. دارائی هائی که هیچ دشمن پیروز نمیتواند از ما برباید، یادمان ها ... بله یادمان ها.» رومن رولان. همنشین، باچنین اعتقادی، ٨۵۰ کتاب ومقاله درمورد زندانیان را وارسیده و درمقاله ای خواندنی به بار فرهنگی آرش و تبعیدیان افزوده است. نویسنده‍ی "خاطرات خانه زندگان" اینگونه سخن آغاز میکند: "دردآوراست که حدیث زندان و زندانی، بخش عمده ای ارتاریخ کشورمارا تشکیل میدهد. اما این واقعیت نشانگر این هم هست که جامعه ما مرداب نیست. رود خروشانی است که سکوت و سکون درآن راه ندارد وسنگ انداختن ها نمیتواند راهش را سدکند." ص ۷۹ . وبعد سیاهه ای به دست میدهد ازآثار مستند دررابطه با ادبیات زندان درداخل، و با اشاره به ادبیات غرب، از تآثیرفضای زندان در ادبیات آن سامان، سخن میگوید. آنگاه با تقسیم بندیِ اسناد وخاطرات زندانیان دردوران های گوناگون، شیره‍ی جانِ تلاش های خود را به مخاطبین ش منتقل میکند. خاطرات و اسنادی درباره زندانهای دوره پهلوی. خاطرات و اسنادی درباره‍ی زندان های جمهوری اسلامی تحقیق و بررسی درباره‍ی زندان زندان درقالب داستان ترانه و سرود زندان زندان درقالب شعر نقد و بررسی برخی ازخاطرات وکتب درباره‍ی زندان: ا - درمورد کتاب "نه زیستن نه مرگ" ب - درباره کتاب داد و بیداد. پ - درباره کتاب تاریخ زنده ت - درباره مقاله "یا یاد اشرف فدایی" ث – درمورد کتاب پنجاه و سه نفر ج –درباره کتاب "درد زمانه" عمویی چ – درمورد کتاب "زندانی تهران" ح – درمورد کتاب "پرنده نو پرواز" خ – درباره کتاب کتایون آذرلی د – درمورد خاطرات کیانوری ذ – نقدهایی بریاس و داس فرج سرگوهی ر - درمورد حقیقت ساده نقدهایی دیگرشامل کتاب من یک شورشی هستم. بررسی کتاب زندان. در جستجوی رهائی .و ... ز - درمورد کتاب "زیر بونه لاله عباسی" درباره توابین مقالاتی درباره زندان، که درسایت های منتشر شده است. بخش پایانی از سنگین ترین آثار این فصل است . جا دارد از زحمات کارهمنشین بهار و اثرات مثبت کاربیست برگی اش ۹۹- ۷۹ به نیکی یاد کنم. جنبش مبارزاتی زنان درتبعید و مهاجرت نگاهی به تحولات فکری و سیاسی فمینیسم اسلامی اثری ست از خانم هایده مغیثی نویسنده با اشاره به اهداف آیت الله خمینی درحجاب اجباری و پاکسازی اخلاقی زنان، مینویسد : « ... درواقع هجوم ایدئولوژِیک روحانیون و کارگزاران حکومتی پیامدهایی کاملا خلاف انتظاری داشت. زنان به اشکال متنوع و خلاقانه با مفهوم مدل "زنانگی اسلامی" به مبارزه برخاستند. آنان ماهیت واقعی رژِیم انقلابی را به سرعت تشخیص داده و با شهامتی درخور تحسین به طرح های دولت یا درحقیقت به شخص آیت الله برای استقرار رژِیم عدل اسلامی جواب رد دادند ... ... نردیک به سه دهه پس ار انقلاب بهمن، مقاومت زنان علیه تبعیضات جنسی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی همچنان ادامه داشته و خارچشم واپسگرایان است.» ص ۱۲۹ خانم مغیثی حان مطلب را بیان میکند. یادمان نرفته که زنان درهمان اوایل کار ذات رژیم را شناختند. مردان سرگرم شعار بودند که زنان با به کارگرفتن شعور به مبارزه برخاستند. روزی که اوباشان حکومت نوپا درمیدان آزادی، با حمله‍ی وحشیانه، اجتماع بزرگ زنان را برهم زدند. و شرکت کنندگان درآن حرکت اعتراضی کم نظیر را زیر ضربات چوب و شلاق و باطوم لت وپارکردند، هیچ حزب سازمان وگروه سیاسی حاضرنشد از آن حرکت هوشمندانه‍ی زنان پشتیبانی کند، درعوض به پند واندرز ملامت بارشان پرداختند که "حالا چه وقت این حرف هاست!". روزی که مردان خواب آلود، در جذبه‍ی سخنان سحرآمیزآیت الله با شعار های رنگین ش به معاشقه بودند، زنان، یعنی مادران و سازندگان هستیِ بشریت، افکار متحجر آیت الله را خواندند. به افکار عقب مانده ش پی بردند. سکوت مردان درآن یورش سبعانه‍ی رژِیم، برای آیت الله مائده‍ی آسمانی بود. از بیپناهی زن ها پرده برداشته شد. زنها تنها ماندند. تنها ماندند و کتک خوردند. اما کوتاه نیامدند. آقای خمینی شاد شد با اطمینان خاطر به قلع و قمع پرداخت. ۲ خانم شهین نوائی در «آزادی نه شرقی است، نه عربی، جهانی است گزارشی دارد درآستانه‍ی ٣۰ سالگی فمینستی زنان ایران» نویسنده با اشاره به فعالیت های جهانی زنان فمینیستهای ایرانی در سه دهه گذشته آمار جالبی ارائه داده است. درهمین گزارش آمده است که ۱۶۲ سازمان و گروه و کمیته و مرکز زنان ایرانی درسراسر جهان سرگرم فعالیت هستند. گزارش مستند خانم نوائی، - صفحات ۱۶٣ - ۱۴۷ - گوشه هائی از فعالیت مستمر زنان ایرانی را درصدمین شماره آرش به خوانندگان روایت میکند. ٣ نیره توحیدی : تعامل جهانی - محلی فمینسم درجنبش زنان ایران نویسنده بااشاره به تجربیات خود درکنفرانس جهانی زنان درنایروبی (کنیا) مینویسد: «رودرروشدن زنان از نژادها و اقوام و ملیتها و فرهنگ های مختلف از جهان "سوم" و "جهان دوم" و "جهان اول"، رنگارنگی و تفاوت از پوشش ها و آرایش ها گرفته تا طرز رفتار و تلقی اززن بودن و فمینیسم، روش کار ومبارزه، مسائل زنان و نگرانی ها و اولویتها، برای بسیاری ازشرکت کنندگان تلنگرهایی بودند تا دربرداشتها، تعاریف و روش کار خود بازنگری کنند ... ... حتا شرکت کنندگان به نمایندگی ازجمهوری اسلامی ایران نیر نتوانستند از اثرات حسی و چالش های نظری حاصل از واقعیات متکثر درسبک زندگی، دیدگاه ها و پوشش های مختلف زنان دنیا اجتناب ورزند. » خانم توحیدی سپس انگشت روی مسئله‍ی حساسی میگذارد که دربیداری آن دسته از زن ها که در چنگال شدیدترین تعصبات مذهبی گرفتارند، تاثیرپذیر است. «حداقل برخی ازآنان متوجه شدند آن الگوی زن اسلامی پیچیده درچادرسیاه که فریاد میزند "جنگ جنگ تا پیروزی" نه تنها با کنفرانسی که یکی از مبانی سه گانه اش صلح بود (ودودیگری برابری و توسعه) ضدیت داشت بلکه تحمیل یک الگوی واخد از زن بودن با یک هویت تک صدایی، تلاشی عبت است.» ص۱۲۴ نویسنده سپس از کنفرانس جهانی رنان درپکن درسال ۱۹۹۵ میلادی که بزرگترین گردهمائی جهانی تاریخ برای مسائل زنان بود سخن میگوید. « مدت ها طول کشید تا نقدهای درونی فمینیسم ، برداشت های اروپا – محور نژاد پرستانه، و ایدئولوژیک محدود ازفمینیسم را تغییر دهد.» مقاله‍ی فوق بسیار سودمند است. اطلاعات تازه ای ازحضور روشهای نژادپرستانه و سلطه جویانه را به خواننده منتقل میکند. درسنجش جامعه ها "خواهریت جهانی" را از دیدگاه نظری به چالش میگیرد. درپایان مقاله یادآور میشود که : «اثرات سازمان ملل و آژانس های مختلف آن روی وضعیت زنان و روندهای فمینیستی درایران را به جرآت میتوان مثبت و سازنده ارزیابی کرد.» ص ۱۶۷ ۴ خانم نجمه موسوی «جنبش زنان درتبعید ازنگاه آرش» را با آماری که با دقت بررسی کرده، با ذکر شماره و تیتر مقاله ها دراین شماره آورده و به سهولتِ کار پژوهشگران دراین باره، یاری رسانده است. خاطره نویسی تبعید و مهاجرت اسدسیف درنخستین صفحه‍ی این فصل، سنگ نبشته های باستانی را بعنوان خاطره نویسی معرفی کرده است. « اگرگزارش های فتوحات داریوش را برسنگ نوشته ها نوعی خاطره نویسی محسوب داریم، میبینیم که ازهمان نخست خاطره نویسی درایران با سیاست درآمیخته است ازحدود صد کتاب که تا پیش ازانقلاب درایران نوشته شده است، این آثار دراکثریت خویش خاطرات سیاسی بوده اند . روند خاطره نویسی اگرچه پس ازانقلاب گسترش یافت و اشکال مختلف همچون "تاریخ شفاهی" نیز برآن افزوده شد. اما سیاست همچنان برخاطره نویسی تسلط دارد.» ص ۱۷۶ ۲ "یهودیان جدید الاسلام مشهد" ازخانم ژاله پیرنظر اثر جالبی ست که برای نخستین بار درمطبوعات خارج ازکشور منتشر میشود. گو اینکه قبلا درایران نامه که برای هرکسی قابل دسترسی نیست، چاپ شده است. مهاجرت به مشهد (۱۷۶۰ – ۱۷۴۰م) برپایه‍ی روایات شفاهی وباورهای تاریخ رایج درمیان یهودیان مشهد درقرن نوزدهم ، اینان ورود اجداد خود و سکونتشان درمشهد را به دوران پادشاهی نادرشاه (۱۷۴۷ – ۱۷٣۶ م) و فرمان وی باز میگردانند. پیش از ورود اینان به مشهد درام دوره، ظاهرا جامعه یهودی دراین شهر وجود نداشت.» ص ۱۷۷ خانم پیرنظر بعد از شرح رفتارهای خصمانه اهالی مشهد با یهودیان، که ازمنطقه‍ی گیلان آن هم به جبر به مشهد کوچانده شده اند، بااشاره به واقعه‍ی "الله داد" برگ ننگین و خونباری از توطئه های روحانیت عوامفریب را یادآور میشود. «درسال پنجم سلطنت محمد شاه قاجار و دردوره صدارت حاجی میرزآقاسی، در روز یازدهم ذیحجه ۱۲۵۵ هجری / ۲۷ مارس ۱٨٣۹، که مصادف با عید قربان بود، شماری ازساکنان شهر ناگهان به محله‍ی عیدگاه یهودیان مشهد هجوم بردند و به قتل و غارت پرداختند. این هجوم و تعرض که چند ساعت ادامه داشت به کشته شدن حدود ٣٨ تن و مجروح شدن صدها نفر دیگر انجامید. یک کشیش انگلیسی به نام دکثرژوزف وولف که دوبار، یک بار پیش و یک بار پس ازاین واقعه به مشهد سفر کرده و با جمعیت محله‍ی عیدگاه آشنا بود، شرح ماجرا را بدینگونه آورده است: "زن فقیری (ارمحله‍ی یهودیان درعیدگاه از زخم دست دست رنج میبرد. پزشک مسلمان شهر به رسم روز تجویز کرد که سگی را بکشد و دست خودرا درخون گرم حیوان شست و شو دهد. زن چنین کرد. ناگهان مردمان به این ادعا که کار زن به قصد تمسخر و اهانت به پیغمبر ایشان بوده است دست به بلوا زدند. دردقایقی ۲۵ یهودی کشته شد. بازماندگان وحشت زده جملگی اسلام آوردند.« ص ۷۹ -۱۷٨ آزار یهودیان درمشهد، تا دوران پهلوی ها نیز کشیده میشود. «درپایان جنگ جهانی دوم درسال ۱٣۲۵ و پس از خروج ارتش شوروی ازمشهد و افزایش مشکلات اقتصادی و سیاسی، باردیگر برخی از مسلمانان مشهد به دنبال بهانه ای به محله‍ی یهودیان حمله کردند و شماری را مضروب و مجروح ساختند. این رویداد شکیبائی دیرینه‍ی این گروه را ازمیان برد آن گونه که بسیاری ازاعضای آن مشهدرا برای همیشه ترک کردد یادرتهران ساکن شدند یا ازایران خارج شدند.» ص ۱٨۱ ٣ در همین فصل، خانم سهیم درباره‍ی خاطره نویسی یهودیان ایرانی مصاحبه ای دارد که درباره‍ی یهود ستیزی عوام و توطئه های متعصبان مذهبی، اطلاعات بیشتری در اختیار مخاطبین گذاشته است. همچنین درباره‍ی آثار و خاطرات مشفق همدانی، هما سرشار داود ادهمی و کتاب سرگذشت کاشان یهودیان و نشریات تازه به زبان انگلیسی، و از آن جمله، اثر خانم رویا حکاکیان سخن گفته است. داستان نویسی و نقد و پژوهش ادبی تبعید و مهاجرت بهروز شیدا با «چهارکلام» شروع میکند. اما وقتی به سراغ برگ های آرش صد میروی و برمیگردی به فهرست برگ آغازین دفتر، فروتنی بهروز پشت ذهن ات قد میکشد. مسئولیتِ سنگین او را وقتی درمییابیم که با کمی دقت، دراین دفتر نزدیک به ۶۰۰ صفحه ای با ۱۶۴ نویسنده وشاعروهنرمند قلمزن، دقیقا ۱۵۰برگ با ۴٣ نویسنده یعنی یک چهارم کل دفتر و به همان تعداد هم نویسنده؛ درتدوین و تکمیل همین فصل بردوش بهروز بوده است که درکمال شایستگی و دقت انجام داده است. در بررسی این فصل پربار نیز با کمال علاقه ای که به مطالعه‍ی اثار همه‍ی عزیزان دارم منهای یکی که آن هم اجبارا باید تحمیلش را تحمل کنم چاره ای ندارم، تنها به بررسی چنداثراکتفا میکنم. امید است که خوانندگان آرش با مطالعه‍ی نظرات ودید گاه های نویسندگانی که دراین شماره ودراین فصل آمده است با محتوا وکیفیت فرهنگِ تبعیدیان، بهتر و بیشترآشنا شوند. «ازآواره گی تا تبعید» نخستین اثر فصل "چهارکلام" است به قلم رضا دانشور. مینویسد: «تبعید درقدم اول آواره گی است. تجربه ی باختن است. ناپدیدشدن وغیاب رنگها، عطرها و صداهائی که درآن بالیده ای ناگهان ناپدید میشوند. وتوشاید برای نخستین بار به "خودت" تقلیل پیدا میکنی و چه کسی میتواند تصورش را بکند که چه اندک است آنچه به آن تقلیل یافته ای. این تجربه ی نخست، تناقض نخست را نیزباخود دارد: کشف اندازه ی ارزش آنچه احاطه ات کرده بود و خلوت خاصت را ساخته بود، که حالا، ازآن خلع شده ای.» ص ۱۹۴ ۲ هومن عزیزی در«پس از پنج سال غربت»، چند کتاب را بررسی کر ده است: «ادبیات داستانی درخارج ازکشور، درهردو حیطه ای داستان کوتاه ورمان، پربار و موفق است. باخروج از کشور و خواندن برخی آثار نویسندگانی چون رضا دانشور، رضا قاسمی، مهشید امیرشاهی که درداخل موفق به خواندن آنها نشده بودم، تصویر قدرتمندی ازادبیات خارج از مرزها در ذهنم ایجادشد. فضای غرب تآثیرخود را به روشنی بربخش بزرگی از ادبیات داستانی خارج ازکشور نشان میدهد. ... ... درداستان های کوتاه نویسندگانی مانند رضا شهرستانی، کوشیار پارسی پور، مهستی شاهرخی بود که درفرم و گاه تآثیر زیستن درزبان بیگانه و آشنائی با نحله های ادبیات غرب را یافتم. ... ... مهشید امیرشاهی بهترین آثارش را درخارج ازکشورنوشته است او اگرچه درسال های موردنظر من کم کارتر بوده است اما اثری که دردهه ۹۰ میلادی منتشر کرده است از او چهره ای ماندگار در ادبیات ایران ساخته است. آثاری مانند "درسفر" و "مادران و دختران۱و۲و٣" او را درادبیات فارسی تثبیت کرده است.» ص ۱۹۷ عزیزی پس ازاشاره به آثار تنی چند ازنویسندگان، تآملی دارد درآثار رضا قاسمی. واضافه میکند که: «ازمیان این کتابهای رضاقاسمی "چاه بابل" مرا بیشتر مسحور کرد.» همو گشت وگذاری دارد در "مرائی کافراست" و"بادنماها و شلاق ها" ازنسیم خاکسار. "گسل" از ساسان قهرمان. "گزارش یک روز معمولی" ازرضا شهرستانی. نویسنده سپس اشاره ای دارد به نقد و پژوهش درخارج ازکشور. درباره منتقدان، به درستی مینویسد: «درمیان منتقدانی که درخارج ازکشور مینویسند بیش ازهمه آثار بهروز شیدا، مهدی استعدادی شاد و ملیحه تیره گل را مطالعه کرده ام وشاید بتوانم اعتراف کنم که برای نخستین بار نقدرا به عنوان ابزاری که به عنوان نویسنده یا شاعر به آن نیاز داشته ام، که به عنوان متنی لذت بخش یافته ام.» صص ۹۹ - ۱۹٨ ٣ "کافه استانبول" داستانی ست ازخانم شهلا شفیق، در٣ بخش، درزمانهای متفاوت، در رستورانی درپاریس، که درمحله‍ی پرلاشز به بار مینشیند. انتخاب "استانبول" که دیرگاهی ست گذرگاه تبعیدیانِ ایرانی است و پرلاشز آخرین اقامتگاهِ تاریکِ آنان . وخانم شفیق، هوشمندانه، درگزینش محل و سرفصل داستان – استانبول و پرلاشز – دردِ تبعید، وپایان غم انگیز دربدری را روایت میکند. یادم نمیرود آن روز که درمراسم خاکسپاری ییلمازگونی کارگردان برجسته‍ی کرد در پرلاشز جمع شده بودیم. ساعدی، با دیدن سنگ قبرها که کلمه‍ی "اوف" درپسوند اسم ها حک شده بود، با تعجب گفت اینجا چقدر روس دفن شده؟ طیفور بطحائی – هرکجای جهان که هست بسلامت بادا – گفت اینها همان تبعیدیان انقلاب اکتبراند که موقتا آمده بودند به پاریس. ولی آنقدرماندند وماندگار شدند که همینجا به خاک رفتند. شاید نوه هایشان هم بین همین ها هستند. بعد با لبخندی آمیخته به تآسف گفت: چنین سرنوشتی درانتظارماست! طولی نکشید که ساعدی همان جا به خاک آرمید وبعد پرویزاوصیاء و دیگرانی چند! داستان خانم شفیق را دنبال میکنم. « در رستوران باز می شود ومرد میانسالی به داخل میآید. کت و شلوار کهنه اما تمیزی به تن دارد وکتابی زیربغل. سلانه سلانه به طرف پیشخوان میاید و با عبور ازکنار میزها به حاضران سلام میکند. گارسون جوان ازپشت پیشخوان میگوید "سلام رئیس! ... می روم آشپزخانه." مرد کتاب را روی میز کنار قفسه میگذارد و بعدازبرانداز کردن میزها با قدم های کند به سوی زن میآید. ... ... گارسون پشت میز کنار قفسه مینشیند وکتاب را پیش میکشد ومشغول خواندن میشود ... ... زن میپرسد "چی میخوانید؟" ... "ژیل دولوز منطق معنا!" " ژِیل دولوز؟ به ترکی؟" گارسون تآیید میکند. ... ... بردیوارهای سالن تابلوها پیکرهای محو زن های برهنه را نمایش میدهد. و کنارآن تکه های کوچک گلیم ترکی و تار به دیوار زده اند بالای پیشخوان عکس بزرگی به چشم میخورد. زن به عکس اشاره میکند ."وازاینجا میآیید؟" درعکس چند مرد با لباس و سربند کردی میانه ی مرغزاری ایستاده و پسربچه ی کوچکی پیش پای آن ها نشسته همگی با لبخند به دوربین چشم دوخته اند. گارسون جوان با هیجان به عکس اشاره میکند" نه! ... آنجا من! من! کرد!" با اشاره ای دیگر به گارسون میانسال "او کرد نه! ترک!" ... ... گارسون میانسال میگوید "خودم خواسته ام که ازوطن وخانواده جاکن شوم." ... هرروز پیش ازآمدن به اینجا میروم باغ روبرو" ص ۲- ۲۰۱ باغ روبرو گورستان پرلاشز است. دروازه‍ی تاریکیهای جهان ابدی، آخرین منزلگاه تبعیدیان. ... .... ... ... ... کافه استانبول شلوغ است ... ... گیتی میگوید هیچ فکرنمیکردم رقص عربی این همه تماشاگرداشته باشد! ... ... ... در رستوران باز می شود وگارسون میانسال با زنی که بلوز و دامن بلند مشگی پوشیده وارد میشود. (آن دو باهم نامزد هستند) موهای مشگی زن که جعد ملایمی برآن انداخته تا نزدیک کمر میرسد وچشم های درشت تیره رنگش در صورت پریده رنگ بی آرایش انگار بی خوابی کشیده باشد گود افتاده است. ... ... گارسون میانسال با همان کندی معمول به طرف آن ها میآید. برلبخند همیشگی اش رنگ ملالی آشکار نشسته است. خم میشود و به آهستگی میگوید: "امشب رقص آسیا ازهمیشه زیباتر خواهد بود. ... ... ... امشب رقاصه ما فقط برای خودش خواهد رقصید! امروز صبح ازترکیه خبرمرگ مادرش را به او داده اند. ... ... برگشتن اش نشدنی ست نه به کردستان و نه به خانواده اش!" ... ... ... چراغ ها یکباره خاموش میشود. هیاهوی سالن بالا میگیرد و دقیقه ای بعد با روشنی چراغ ها به آنی فرومینشیند. آسیا در میانه سالن ایستاده بی تکان با سری راست گرفته و دست های بلند وکشیده دوسوی بدن آویخته. هاله ای شرابی از پولک های رنگارنگ لباسش ساطع است ... ... موهایش برصورت ریخته و سر پائین دارد. ... ... نوای موسیقی قطع میشود. "میخواهم بیش ازشروع از همه شما عذر بخواهم. امشب سر هیچ میزی نخواهم نشست و پول قبول نخواهم کرد. امشب فقط میرقصم! رقصی که اسم آن را رقص عاشق ها گذاشته ام." بااشاره دست آسیا نوای موسیقی بر میخیزد. نوای تاری که گاه دراوج گیری خود تند و شاد میشود و گاه به ملایمتی حزن انگیز میگراید. ... ... مشتریها ساکت و مسحور به رقاصه چشم دوخته اند. هنگامی که آسیا ازمیانه صحنه ناپدید میشود همچنان ساکت برجا میمانند. انگار مراسم عبادت باشد کسی تکان نمیخورد. درکافه باز میشود ومرد سیاه چرده ی لاغری با دسته گل سرخی در بغل وارد میشود با گیجی به جمعیت ساکت مینگرد ... ... ... ... دمی بعد آسیا لباس پوشیده کنار پیشخوان ظاهر میشود. و به اتفاق گارسون میانسال به سوی درخروجی کافه میروند. همچنانکه پیش میآید مشتری ها برمیخیزند و شاخه های گل رابه سوی زن درازمیکنند. هنگامی که به آستانه درمیرسند زن میایستد با آغوشی پرازگل سرخ به جانب سالن برمیگردد. با دست بوسه ای برای جمع میفرستد سرفرود میآورد و همراه گارسون میانسال ازآستانه میگذرد و ناپدید میشود.» ص ۲۰۵ خانم شفیق، با آفریدن داستانی بسیار زیبا و گیرا، گستره‍ی رنج و اندوه تبعیدیان را با مهارتی کم نظیرشرح میدهد. "کافه استانبول" نه تنها ازبهترین داستانهای این دفتر است بلکه بجرآت میتوان گفت ازشاخص ترین داستان های کوتاهِ تبعیدی هاست. « چشم به صفحه با شما گشتی درسریال های سیمای جمهوری اسلامی» بهروز شیدا، از سریال هایی که درجمهوری اسلامی ساخته شده، گزارش جالبی دارد با اطلاعات تازه که در اختیار خوانندگانِ این دفتر گذاشته است. همو با گروه بندی ۵۱ سریال : سریال های تاریخی . سریال های طنز. سریال های تعلیمی و تفکیک هریک از آنها، با ذکر نام فیلمها، کاربسیار سخت و مشکلی انجام داده است. بهروز نگاهی دارد به کتاب "ریخت شناسی حکایت های عامیانه" اثرولادیمیر پراب. باتوضیح تئوری او و "ساختاری که کارکردها را تشخیص میدهد." نویسنده، با صبر و حوصله‍ی بسیار، اگرهم بگویم عارفانه، اغراق نگفته ام. تحمل وشکیبائی میخواهد آن همه فیلها را تماشاکردن با حال وهوا و موضوع، با جریان های فکری و تکنیکی گوناگون و بعد گفتن ونوشتن ومعرفی هریک آنها وتنهاعشق وعلاقه است که انسان پرشوری را به چنین پژوهشی وامیدارد؛ وخواننده، دلشادازمطالعه‍ی وبهره گیری ازاین همه اطلاعات، جز درود و حرمت به بهروز چه دارد که نثارش کند. ۴ ادبیات داستانی درتبعید. از اسدسیف اسدسیف با اشاره به نقش زبان وکتاب، نگاهی دارد به آمار تبعیدیان درسطح جهانی. مینویسد: «آمار تبعیدیان دنیا را نزدیک به ده میلیون برآورد میکنند. ... دررابطه با مهاجران وتبعیدیان ایرانی بین دو تا چهارمیلیون تخمین میزنند» با این مقدمه‍ی آماری بحث ادبیات درتبعید را میگشاید. از میزان بالای انتشارات نشریه و کتاب ایرانی در سراسر جهان سخن میگوید. « ... چاپ و نشر دربین ایرانیان گسترده تراز مهاجرین ملیت های دیگراست. هر روز دهها نشریه و کتاب به زبان فارسی در سراسر جهان منتشر میشود واین در حالی است که به زبان های دیگر داخل کشور ایران چون آذربایجانی و کردی نیز آثار قابل توجهی انشار مییابد. اینها اسناد عاشقان زنده ای است که ایستایی نمی شناسند به این زبان عشق میورزند. میخوانند ومیجویند و مینویسند. میآموزند ویاد میدهند. شعر میسرایند وداستان و رمان و نشریه به چاپ میرسانند واین روند همچنان سیرصعودی دارد.» اسد، با ارائه‍ی آماری ازانتشارات ایرانیان درخارج ازکشور، و مقایسه‍ی آن با کتب منتشرشده در داخل مینویسد: « ... درایران ۶٣ میلیونی برای هریک میلیون نفر جمعیت ۱۹٣ عنوان کتاب درسال چاپ میشود، این مقدار دربین ایرانیان خارج ازکشور با احتساب سه میلیون ایرانی، به ازای هریک میلیون نفر، تقریبا همین تعداد (تقریبا بیست برابر) عنوان کتاب است. ص ۲٣۵ اسد، عده‍ی داستان نویسان و رمان نویسان ایرانی، در خارج ازکشوررا به ۵۰۰ نفر تخمین میزند و بانگاهِ مثبت به کارنامه‍ی تبعیدیان ومهاجران ایرانی، معتقد است که: «ادبیات خارج ازکشور به موازات ادبیات داخل، درحال جستجو وکشف دید وبیان تازه و همچنین دستیابی به هویت فردی و خودشناسی است. ادبیات تبعید درعین حال تاریخ است. تاریخ آغشته به ادبیات و ادبیاتی متآثر از تاریخ. تقریبا درتمامی آثار تبعید، سیاست و تاریخ و یا سایه هایی ازآنها درکنار هم دیده میشود.» به تجربه‍ی شخصی، صحت نطریه‍ی اسد سیف را تآیید میکنم. بیشتر آثار تبعیدیان با سیاست و تاریخ درهم تنیده، حتا درشعرِشاعران وهنرمندان، رابطه‍ی تنگاتنگی بین نحله های ادبی- سیاسی وهنری به وضوح قابل توجه است. ۵ "هفتخوان درگذر اهالی امروز" ازمهدی استعدادی شاد را ازآن جهت برگزیدم که هم تآییدی باشدبه گفته های اسد سیف درباره‍ی آغشته بودن آثار تبعیدیان به سیاست و تاریخ ، هم اینکه محتوای نوشته‍ی مهدی که از پیشامد (فوت یکی ازخویشاوندان) مایه گرفته را پر مایه وفلسفی دیدم برای وارسیدن. مهدی، با چنین شمایی قهرمان داستان را معرفی میکند: «خویشاوند درگذشته، تحصیل کرده آلمان، پس ازتحصیلات به ایران بازگشته بود تا با عشق دوره‍ی جوانی خود ازدواج کند. این زناشویی بیش ازچهاردهه عمرکرده و سه فرزند ثمره داشته است. فرزندانی که سپس آلمان آمده و به تحصیل پرداخته اند. این آخرین سفرخویشاوند ما، مثل سال های پیش، به قصد دیدار فرزندان صورت گرفته بود. اویی که، با بیماری بد مداوا شده درایران، اینجا به آخرخط رسید وجان سپرد.» ص۲۴۹ چندین نشانه مشخص اززندگانی شخص درگذشته مرابسوی شاهنامه برد.(تاریخ) . ... ... ... او که زاده ی "کیان" را همچون نام خانوادگی برخودداشت، با ایران دختی پیمان همسری بست. این زناشوئی نام فرزندان خودرا به صفت هایی ویژه چون داد و مهر ونیکویی خواند که یادآور اسم و رسم ایران پیش از یورش تازیان است. (سیاست) . همان ص واضافه میکند که «درمراسم یادبود پس ازاشاره به معنای فارسی سوگواری چند مصرع برگزیده ازشاهنامه را همچون رهنمودهایی فعلیت دار بازخوانی کردم. ... ... ... ... ... ... درفاصله های بازخوانی مصراع های یادشده، آنطور که هنر سخنوری حکم میکند سرازکاغذ برمیگرفتم و رو به مخاطبان مراسم آن اندرزهای مهم فردوسی را یادآور میشدم.» همان ص مهدی، آرام آرام، خواننده را به حیطه‍ی بحث اصلی میکشاند: مقوله‍ی "نقد"، که سال هاست، در روشنگری آن میکوشد و مشغله‍ی ذهنی اوست. «نادانی نسبت به پروژه ی روشنگری و فراموشی وظیفه ی نقادی روشنفکر، البته بارویدادهای پس ازانقلاب اسلامی واختراع پنداره ی "روشنفکردینی" به ایرادهای دیگری منتهی شد. ایرادهایی که بحث روز سیاسی ما را متوجه خود کرده است. منتها این ایرادها فقط ازتاریخ معاصر ما ریشه نگرفته اند. اینها به تنهایی ناشی از فرصت طلبی دوسه دهه‍ی اخیرتحصیل کردگانی نبوده است که برای دستیابی به امتیاز و منافع حتا با فاشیسم مذهبی همنوا شدند و بدان خدمت کردند. در واقع ایراد های بی اعتنائی به اهمیت نقد و روشنگری بازتابی از بیداد و نادرستی نظریه پردازی مسلط و قدرتمدار هستند. ... ... بدین ترتیب ما با نظریه پردازی مسلط و بیزار از گفتگویی روبرو هستیم که با خود پسندی بیمارگونه به خرد و عقلانیت اجازه‍ی حضور نداده است.» ص ۲۵۱ نویسنده، در ادامه‍ی بحث با رودررو قراردادن روایت های ابن سینا وسهروردی، به ویژگیهای سه گانه‍ی فردوسی اشاره ای دارد که درسنجش خِرد و احساس قابل تآمل است. «اگربرای فردوسی فاعل شناسا با سه ویژگی خردمندی، بیداری، و روان روشن مشخص میشد، اهل حکمت، همانطوری که پورسینا و سهروردی نمونه های شاخصش هستند، به ویژگی بیداری وزنده بودن برای آموزش فاعل شناسا بسنده کرده اند. کنارگذاشتن ویژگی خردمندی ازسوی ایشان درتعریف عنصرآگاه، انگاری باحضور حکمت ذوقی و تقش شهود وقلب بایستی جبران شود. درحالیکه فردوسی ازگوش و چشم و زبان همچون نگهبان و میانجی فهم و خرد و ساختن گفتمان نام برده است نزد سهروردی تآکید برحضورقلب و حس شهودی و اساس طریقتی ازشناخت حقیقت بدل میگردد.» ۲۵۲ ۶ گزارش "ریشه های ادبیات داستانی و نقد و پژوهش ادبی درنشریات ادبی خارج از کشور" مسعود مافان کار بسیار با ارزشی انجام داده و فهرستی از نشریات ادبی شامل: افسانه - کبود – مکث – کاکتوس – فصل کتاب – سنگ – باران – الفبا. به انضمام: داستان ها، داستان گونه ها، نقدها، مقاله ها که درهمان نشریات به چاپ رسیده را آورده است. برگ های ٣۶ - ٣۲۵ آرش صد، دقت و زحمتِ مسعود مافان را تآیید میکند. ترانه سرائی تبعید و مهاجرت - مقالاتی دررابطه با تبعید و مهاجرت – مروری برتشکیلات چپ درتبعید – تئاتر تبعید و مهاجرت – شعر تبعید ومهاجرت - نشرو انتشارات تبعید و مهاجرت – طنز درتبعید و مهاجرت. از دیگر مباحث این دفتر پربار است. به امید آنکه که دفترهای آتی نیز به همین شایستگیِ فرهنگی هنری و مضمون ویژه، با همفکری و همیاری، اهل ذوق و قلم، به بار فرهنگی تبعیدیان بیفزاید.

Thursday, August 07, 2008

چشم باز و گوش باز

تآملی دیگر در: یک گزارش از زکریا هاشمی
چاپ یکم تابستان ۱٣٨٣
چاپ مرتضوی، کلن توزیع : نشر آیدا بوخوم آلمان
کتاب تکان دهنده و مستندی که غریب ماند و ناشناخته. آنگونه که سزاوارش بود معرفی نشد. گویا درخارج از وطن نیزرفیق بازی و باند بازی در معرفی ادبیات و توزیع کتاب نقشی دارد که همگان را راهی نیست. بگذریم که زکریا هاشمی، نویسنده‍ی کتاب با آن سابقه‍ی درخشانش درسینما - بازیگری و کارگردانی وفیلمبرداری، باهمان طبع بلند وخوی انسانی خود ، این کتاب را با چه خون دلی نوشت و به چاپ داد و توزیع کرد، اما به ظن قوی اندک بودند از اهل مطالعه که اصلا کتاب را ندیدند و یا اگر دیدند با مفاهیم این اثر برخورد درستی نکردند! وحال که بار دیگر این کتاب را خواندم، دریغم آمد که درباره اش بازهم ننویسم. واینست حاصل بازنگری "چشم باز و گوش باز" که گمان کنم درردیف بهترین آثار منتشره شده تبعیدیان است. روایت تکان دهنده ای از جبهه های جنگ، پس از نزدیک دودهه که از جنگ ایران و عراق گذشته برای نخستین بار منتشر میشود. و خواننده، غرق در اندوهٍ، تباهی وماتم این جنگ بی سرانجام ویرانگر؛ نمیتوانداز لهیب جهنمی که درپهنای ذهنش گسترده ترشده درگذرد و کتاب را از خود دورکند . «چشم باز و گوش باز» گزارش مستندی است از جبهه های جنگ ایران و عراق که با دقتی کم نظیر و دیدی به غایت تیز وهشیارانه تدوین شده. روال و شیوه نگارش کتاب میگوید که نویسنده با هنرسینما آشناست ودراین رشته ازتوانائیهایی ویژه ای برخوردار است. چرا که هر صفحه ازکتاب، تصویریست زنده و روشن؛ انگار پرده سینماست که مقابل چشمان خواننده گشوده میشود ولحظاتی ازبرزخ هولناکِ جنگ و توحش عریان صحنه های گوناگون را به نمایش میگذارد. درمعرفی نویسنده کتاب آمده است که « ... ازسال ۱٣٣۵ به کار دراستودیوهای پارس فیلم و بدیع و میثاقیه و همکاری با فرخ غفاری گذراند. درسال ۱٣۴۱به خدمت کارگاه فیلم گلستان درآمد، هم درکارهای تهیه فیلم وهم دربازی فیلم" خشت و آینه". درهمین مدت بود که فروغ فرخ زاد متوجه شد که او دارد داستان مینویسد. ... » پس کاشف نویسنده کتاب «فروغ فرخ زاد» است. شاعرهوشمندی که برای زمانه اش زود بود. بسیار هم زود بود؛ زود زاده شد. و دراوان شکوفائی پرپرشد. همان که با گفتن « .... " همچنان که تو را میبوسند / طناب دار تو را میبافند." »، تلنگری میزند و طبل پف آلود تاریخ و فرهنگ سراسر مسخمان را به صدا درمیآورد. زکریا هاشمی درسال ۱٣۴۷ رمان « طوطی» را منتشر کرد. اندک بودند که استقلال فکری و روش طبیعی او را که تجلیگاه فرهنگ ش بود؛ درک کنند و پیامش را دریابند. طولی نکشید که به کارگردانی و بازیگری خودش براساس همان رمان فیلمی ساخت به همان اسم. «طوطی». این فیلم هرگز اجازه نمایش نیافت. هاشمی، قبلا فیلم های « سه قاپ » و «زن باکره » را ساخته بود. با چنین پشتوانه درسال شروع جنگ ایران وعراق، طی قراردادی برای ساختن چند فیلم مستند عازم جبهه جنگ میشود. کتاب حاضر گزارش آن سفر است از جبهه های جنگ جنوب که با دقت و کنجکاوی و دیدی کاملا مسلط به ژرفای حوادث، تنظیم شده واغراق نیست که بگویم: صداقت راوی، خواننده راچنان مهارمیکند که نمیتواند لحظه ای ازتعقیب حوادث باز ماند. هاشمی، با استفاده از فن و تخصص حرفه ای اش، در کنار وقایع جبهه های جنگ، تصویر روشن ولی به واقع دردناک اجتماعی را به نمایش میگذارد. از آلودگیهای فرهنگی که در ذهنیت مردم جا خوش کرده وجزئی از روزمرگیها شده است، پرده برمیدارد. با «آقا ولی» پدر ساده اندیش سه فرزند از دست داده به درد دل مینشیند: «الان دوماهی میشه که من داوطلبانه آمدم جنگ. این دوماه غیر از روزهای بارونی همیشه همینطور خونی رنگ بوده، راستشو بخوای آقا، روزهای بارونی هم بارونی نبود، اشک بود که واسه بچه های ما میریخت. ... جفتشون بچه جمشیدن، حسابی دارن میچاپن. فرهاد پرسید چی رو میچاپن؟ آقا ولی زیرچشمی نگاهی به آنها انداخت. من و فرهاد هم نگاه به آنها کردیم. ... آقا ولی با همان لحن گفت : لاستیک، لوازم یدکی، غنیمتهای جنگی. پرسیدم غنیمت جنگی مثلا چی؟ گفت ساعت. دستبند. گردن بند. سیگار. پول عراقی. انگشتر. خلاصه آقا هرچی ازاسیر پسیرهای عراقی گیرشون بیاد جمع میکنن، گونی گونی نوبت به نوبت به بهانه مرخصی میبرن تهرون آب میکنن و برمیگردن. گفتم چرا گزارش نمیکنی؟ جواب داد دلم نمیخواد که دوتا دخترام بی سرپرست شن.» صص ۵۶ – ۵۵». نویسنده درتماس با نظامیان اعم از ارتشی و پاسدار وبسیجی ... و سرپرستان بخش های گوناگون جبهه و عوامل جنبی از قبیل صحابه مسجد و پیشنماز وروضه خوان و نوحه خوان و انجمن های اسلامی که دوشا دوش جنگجویان درتمام جبهه ها فعالیت چشمگیر و جانانه ای دارند؛ روایتهای تکان دهنده ای دارد که بدون مبالغه تنها یک هنرمند اگاه میتواند این صحنه ها را توصیف کند. آدم های جبهه مخلوطی از جامعه شهری وروستائی ومآلا لایه های پائین دست اجتماع اند. پاک و ناپاک، شریف ونانجیب، ریاکار و زناکار و فداکار و جانباز همه درهم میلولند. و هاشمی با هوشمندی و پاکدلی خود زیر رگبار توپ وتانک وغرش هواپیماهای بمب افکن با چشمانی باز، سراسرآن جهنم گداخته را زیر نظر دارد . از آشپز و قهوه چی گرفته تا قاچاقچی دزد و سپاهی بچه باز و پیشنماز هفت خط تا سربازان و بسیجیان و سپاهیان فداکار و فرماندهان نالایق و ... شرح انگیزه هایشان، نه تحلیل که از زبان هریک از بازیگران، این تراژدی دردناک را توصیف میکند. ابعاد وحشتناک جنگ از طرفی و رواج تبلیغ مرگ وشهادت طلبی از طرف دیگر که درفرهنگ رایج شیعی نهادینه شده چنین صحنه هائی را به وجود میآورد: « ... از محیط خط مقدم جبهه دورشدیم، بمباران همچنان ادامه داشت و صدای انفجار بمب ها یواش یواش زیر صدای آژیر آمبولانس ها محو میشد. ... آمبولانسی آژیرکشان با سرعت از وانت ما جلو افتاد و رفت پیش، هنوز صد قدمی ارما نگذشته بود که آمبولانسی دیگر رسید و ازما پیشی گرفت و بعد آمبولانسی دیگر و بعد یکی دیگر. همچنان آمبولانس پشت آمبولانس پر از مجروح از خط حمله برمیگشتند. وانت ما هم به دنبال آمبولانس ها وارد اورژانش بزرگی که زیر تپه ای بود شد. صص۱۰۰- ۹۹ « یک اتوبوس مدرسه ای درمیان شعله های آتش میسوخت. کمی دورتر از شعله های آتـش اتوبوس دیگری حامل بچه های دبستان درپناه خاکریزها ایستاده بود. بعضی از بچه ها ازاتوبوس پیاده شده و با وحشت نگاه به شعله های آتش میکردند. ... چی شده سرکاراستوار؟ چی میخواستی بشه؟ بچه مدرسه ای ان؟ چهل تا بچه مدرسه یازده دوازده ساله. چهل تا؟ چهل تا به اضافه ناظم اشان. ... واسه چی این بچه هارو آوردن اینجا؟ برای بازدید جبهه. که آماده بشن برای بسیجی شدن و بعد هم ... » ص ۱۰۵ ازآنجائی که درتاریخ کشورمان، بعد از دوجنگ خانمانسوز ایران و روس به زمانه‍ی فتحعلیشاه که درقرن نوزده رخ داده بود و ازآن به بعد ایران، با هیچ دولتی جنگ نداشت، تا پس از یکصد و هفتاد هشتاد سال با پیشامد جنگ ایران و عراق، مفاهیم تازه ای وارد ادبیات میشود که که قبلا درادبیات ایران بیسابقه بود. پدیده‍ی فلاکتبارجنگ، نسل معاصر را با معیارها و مفاهیم جدید آشنا میکند. ازآنهاست "انبار شهدا". ... ... ... ... ... انبار شهدا، انبار بزرگی بود دورتا دورش قفسه بندی فلزی بود و همچنین دروسط انبار با قفسه های فلزی کوچه بازگرده بودند که هرطرف قفسه ها پرازکیسه های نایلونی کلفت بود که روی هریک از قفسه هااسم شهرستانهای مختلف نوشته بود، ردیف شهرستان نجف آباد اصفهان پرتر از شهرستان های دیگر بود. تریلی های یخجالدارحمل گوشت، الان ازاون یکی انباردارن بارتریلی ومیبرن به شهرستان ها. ... ... مشهد . مشهد کدومه؟ یکی داد زد "تبریز . تبریز کدومه" هرتریلی حمل گوشت، مخصوص یک شهرستان بود. ... . تریلی های حمل گوشت گاو و گوسفند ازکشتارگاه ها برای شهرستانهای اطراف تهران و فروشگاههای بزرگ، اکنون تبدیل شده بود به وسیله ای برای حمل اجساد جوانان به گورستان های شهرها، بهشت زهرا، بهشت معصومه و بهشت های دیگر. ص ۱۰٨ حیرت آور اینکه درآن فضای جنگ و خون و کشت و کشتار، که سراسِر ایران را سیاهپوش کرده، مسئول نهاد دولتی، مطالبه حق و حسابی بیرحمانه ( نصف مبلغ قرارداد) را از نویسنده کتاب - که فیلمبردار است وقراردادی بسته برای تهیه‍ی فیلم از جبهه های جنگ؛ وسط کار گریبانش را گرفته تاحق و حساب بگیرد آن هم حق و حسابی کلان، یعنی پنجاه درصد مبلغ قراردادرا. نمونه ای از فساد دامنگیر ورفتار نوکیسه های لمپن که در نظام نوپا از گردانندگان جنگ خانمانسوزند، جا و مقامی یافته اند برای غارت بیت المال . این گفتگوهای دردناک شنیدنی ست : « ... اگه میشه قسط دوم منو لطفا زودتر بدین. زن و بچه هام بی پول موندن. باشه. اما فراموش نکن که نصف قراردادت مال منه. ... تعجب کردم. خیال کردم که شوخی میکند. با تعجب نگاهش کردم. نگاهم کرد و گفت: میخواستم ازالان بهت بگم که بعدا ناراحت نشی. ... گفتم: آقای حقیقی من جونمو دارم به خطر میندازم واسه چندرغاز که اونم بفرستم واسه زن و بچه هام که درغربت ازگشنگی نمیرن. گفت: اگه نمیخوای دوستانه حل بشه ... با ناراحتی حرفش را بریدم و گفتم: آقای عزیز دعوائی نداریم که دوستانه یا غیردوستانه حل بشه؟ کارمیکنیم، مزدمیگیریم. با تهدید گفت : یادت نره من باید چک رو امضا کنم. ... صص ۵۹ - ۱۵٨ ». برای بازدید و فیلمبرداری عازم دشت عباس میشوند، منطقه ای بین خرمشهر و اهواز. هاشمی، با زبانی ساده، روایتی از تباهی زندگی جوانان و ویرانی منطقه‍ی جنگی را در تابلویی بسیارغم انگیز به نمایش میگذارد : « ... تا اینکه رسیدیم به یک جاده اسفالته جنگی که با اسفالت سرد جهت خودروهای نظامی کشیده بودند. اطراف جاده تمام فشنگ های برنجی یک مترو نیمی توپهای دوربرد ریخته بود. اکبر همانطور که نگاه اطراف میکرد گفت : "پسر تمام اینها پوله که توی این بیابونها ریخته." رضا بلافاصله با شوخی گفت : "کوش کجاست؟ کجاست پولا؟ کجاست بریم جمعش کنیم." اکبرگفت : " همین پوکه فشنگ های برنجی دگه." "فرهاد گفت: "آره دگه." به هرطرف بیابان که نگاه میکردم سراب بود و هرم رقصان گرما و آهن پاره های تانکهای منهدم شده و بمب و موشک های عمل نشده و تکه پاره های عمل شده و پوکه فشنگهای کوچک و بزرگ توپ ها و سرب های کج ومعوج به اشکال مختلف. عکسشان درسراب نقره ای رنگ افتاده بود و درهرم رقصان گرما درامواج آرام به حرکت درآمده بود. و صدای انفجار گلوله و توپخا وخمپاره ها ودیگرآلات آدمکشی که هزارآدم را کشته بود و درزیرخاک های داغ بیابانها چال کرده بودند اکنون کمک به حرکت آنها میکردند. تمام صحرای داغ جنوب، قبرستان بچه های ده دوازده ساله و جوانهای ایرانی و عراقی شده بود و تمام آهن پاره ها به جای قبرروی اجساددفن شده ریخته بود وهنوززمین های داغ ونفتخیز بدون آب و علف طالب خون بود و گوشت. ... ... ... ... همه نزدیک هم نشستیم. رضا برای همه چای ریخت علی که چایش را سرمیکشید گفت "اینجا خیلی آباد بود . گفتم "حب معلومه، این رودخونه به این بزرگی که اینجا روونه بایدم آباد باشه. اکبرپرسید عراقیها این جورصافش کردن؟ علی جواب دادتموم خونه هارو خراب کردن ، بقیه اشم دولت صاف کرده که ازنو بسازه یه شهر تازه ... ... ... راستی اون ساختمون وسطیه چیه دیگه؟ چرا اونو خراب نکردن؟" علی گفت: اون ژاندارمری این شهرک بود. فرهادپرسید "اسم اینجا چیه؟" علی گفت " والله یادم رفته شاید جدیدشو بزارن چمران یا شهید چمران شهر. فرهاد گفت" چرا؟" علی گفت " اینجا کشته شد، ... فرهادپرسید" عراقیها زدن؟" علی گفت" نمیدونم والله خیلی حرفها پشت سرش میزنن" رضا گفت من شنیدم که چمرانو خودی ها از پشت باتوپ و خمپاره کارشو ساختن. رضا گفت "اونطورکه شنیدم با توپ زدنش... ... ... علی گفت " آره تو فلسطین تعلیم دیده بود." صص۶۵ - ۱۶۱ » در برگشتن، چند تا الاغ سرگردان دربیابان می بینند: غفاری میگوید : " خب آقا اینا همه جاده صاف کن هستند دیگه، مین ها رو اینها ختثی میکنن دیگه. فرهاد با تعجب و خنده گفت "اه اه دوتاشون سه پائی ان.» .. ... علی گفت " این حیوونها باقیمانده‍ی زخمی هایی هستند که زنده موندند." اکبر گفت " د مگه الاغها هم جنگیده اند که زخمی شدند؟" علی جواب داد : "این حیوونارو دریف چهارتائی یا شش تائی چوب تو گردنشون به همدیگه میبندن و نشادر توکونشون میکنن وبه طرف جلو هی اشون میکنن. این حیوونا هم از سوزش کونشون دیوونه وار به طرف جلو میدوون، خب معلومه دیگه تعداد زیادشون تیکه تیکه میشن و چند تایی هم زخمی. ص ۱۷۰ وقتی برای استراحت شبانه به پایگاه خود یا به قول نویسنده، "لانه امان" برمیگردند سربازی که قبلا آشنا بودند را می بینند. سرباز تعریف میکند که : «دیروزعصری که دنبال شما میگشتم تو جهاد بسیجی ها یه جریانی رو دیدم باخودم گفتم کاش اینجا بودید وفیلم میگرفتین. ... ... ... روی یه بلندی یه دسته بچه بسیجی ایستاده بودند و یه آخوند گنده هم جلوی آنها وایساده بود و به طرف خط مقدم اشاره میکرد. ... ... ... آره ... یهو دیدم یه خورده جلوتر از بچه های روی تیغه‍ی تپه یه نور سبز پیدا شد، که کم کم زیاد شد تا جائی که سوار نورانی یواش یواش روی بلندی ظاهر شد و ایستاد وبه بچه ها نگاه کرد و دستشو بلند کرد وبه طرف جبهه اشاره کرد و بعدش هم راه افتاد و رفت پشت تپه غیب شد. پرسیدم " امام زمان بود؟" گفت "آره دیگه ا زهمون امام زمون ها بود." ... ... رضا گفت" ازرادیو عراق شنیدم که یه امام زمون رو اسیر کردن.» درفیلمبرداری از مراسم دعای کمیل وروضه خوانی درمسجدی که پایگاه بسیجی هاست برای آماده کردن جوانان و نوجوانان برای شهادت در میدان جنگ، آخوند جوانی حضور دارد با شخصیتی مثل همه‍ی منادیان مذهبی خودخواه وخودپسند بااین تفاوت که گویا این یکی اوایل کارش است ناشی و ناپخته، و نویسنده رفتارهای اورا که بیشتر تزویر وخود نمائیست را برای خواننده توضیح میدهد. آخوند جوان میگوید: «فردا من باید برم به چند جای مختلف جبهه درس ایده ئولوژی بدم. اگه شما هم میومدین فیلم میگرفتین خیلی خوب میشد. گفتم "ماباید صبح بریم خط مقدم". گفت" منم با موتورم میرم اونوری دیگه. ص۱٨۲ آخوند، جوان با موتورسیکلت درجبهه ها میچرخد و درس ایدئولوژِی میدهد. بی تردید یکی ازانگیزه های بالاتررفتن حس شهادت درآن سال های مصیبتبار که نوجوانان و جوانان بیشماری را در دام بهشت گرفتار کرده بود، همین تلاش های عوامامه بود اما نباید فراموش کرد که همین درس ها و تشویق ها و داستان شهادت و وعده ها، درمیدان جنگ حهت تشویق و تشجیع جنگجویان اثرگذاشته بود. اوج فرهنگ شهادت طلبی شیعه درآن موقعیت، برای تقویت روحیه رزمندگان شگرد موثری بود که هر رزمنده، جانبازی درراه صیانت از وطن را بمثابه آرمیدن دربهشت تلقی میکرد. در صفحاتی چند ازاین دفتر، درکنار فجایع مصیبت بار جنگ، درمیان آتش و خون وکشت وکشتار، نویسنده گوشه چشمی دارد به حوادث حاشیه ای که درنهان، دوراز چشم ها جریان دارد. اگرچه از نگاه کلی درمقوله‍ی جنگ و حوادث جاری وخونین جبهه ها، مسئله آفرین نیست، اما تیزهوشی میخواهد و داشتن مسئولیت فردی در توجه به تجاوزهایی که در اطراف مسائل عمده میگذرد. از این دیدگاه، هاشمی در کوران شرح و تصویر حوادث جبهه ، خواننده را به دنیای دیگری میکشاند. فضا را عوض میکند. فصلی از امیال و هوس های سرکش آدمی را فارغ ازموقعیت زمان ومکان شرح میدهد. کاری هم ندارد به بد وخوب ش. قطعا هم خوب نیست. اما وقتی میبیند. میگوید. میگوید و مینویسد هر آنچه را که دیده است صادقانه روایت میکند : روایت ش از پسربچه ای عقیل نام، که با هوش شگفت آورش در جبهه های جنگ، مین جمع میکند شنیدنی ست . "بعد متوجه شدم که یک پسربچه دوازده سیزده ساله خوشرو با لبخند نزدیک شد و سلام کرد. نگاهش کردم و گفتم "سلام حالت چطوره پسرجان؟ اینجا چه میکنی؟" "مین جمع میکنم آقا." "مین" "بله آقا." "کجا؟" "همین جاها؟" "کجاها؟" "تو جبهه ها." یک پاسدار جوان گفت "تموم این اطراف هرچی مین کارگذاشته بودند این پیدا کرده." "جدی؟." "بله برادر." فرهاد پرسید "چه جوری؟" پاسدار گفت "خیلی وارده برادر، به اینجوریش نیگا نکن." فرهاد گفت "واقعا؟" "بله خودشم مین ها رو خنثی میکنه." گفتم"پیدا میکنه و خنثی میکنه؟" "درسته." "عجب!!" علی گفت "بعضی ازمین های ایتالیائی میگن خیلی خطرناکه؟" پاسدار گفت" بله، اما واسه‍ی این جوجه‍ی ما نه." با گفتن جوجه‍ی ما دستی به سروروی پسربچه کشید. پسرک لبخند زد." صص ۹۶- ۱۹۵ درادامه‍ی این صحبت ها، هاشمی از پسر بچه میپرسد که شبها به خانه اش میرود یانه؟ و پاسخ میشنود که نه. توی سنگر درمیان پاسدارها میخوابد و بعد اضافه میکند که با پسر بچه های همکلاسی خود از اهواز آمده و در جبهه ماندگار شده. از پدر و مادرش هم خبری ندارد. نمیگوید ولی قرائن نشان میدهد که این پسربچه‍ی معصوم دست به دست بین پاسدارها میگردد و مورد تجاوزجنسی قرار میگیرد. به پیشنهاد همان پاسدار که پسربچه را"جوجه‍ی ما" خطاب کرده بود، برای فیلم گرفتن از عقیل، قرار میشود که پس از اصلاح سر وشستشوی تنش، فیلمبرداری کنند. آماده سازی پسربچه برای فیلمبرداری و پیداکردن سلمانی وحمام برای اصلاح سر، که شپس گذاشته و شستشوی در حمام صحرائی، تهیه کفش و لباس از انبار و گفتگوهای اطرافیان، بازبانی ساده و صمیمی، مخاطب را به قلب آن جمع میکشاند. خواننده لحظاتی همراه با آن جماعت کنار مرد سلمانی مینشیند. حس میکند که : "زیرسایه حصیر داره قلیون میکشته" و، آفتاب داغ جنوب با نور روانش درصحرای خونین خوزستان، روایت جنگ دو ملت مسلمان را ثبت و ضبط میکند. هاشمی، تصمیم میگیرد عقیل را نزد پدرو مادرش ببرد. اما قبلا، این احساس دردل خواننده پیدا شده که پیشنهاد فیلمبرداری ازجانب هاشمی طرحی برای نجات عقیل از وضع ننگین و برگرداندن او نزد خانواده اش میباشد. عقیل را باخود به اهواز میبرد پیش پدرومادرش. شرح محله فقیرنشین اهواز، فصلی رقت باری ازفاجعه‍ی فقر و فلاکت آن سال ها را روایت میکند: «ساعت ده صبح بود که رسیدیم به اهواز. طبق راهنمائی عقیل از مرکز شهر گذشتیم و افتادیم توی جاده که به طرف شعله های گاز میرفت. عقیل مارا برد به محله خیلی فقیر نشین که روی بلندی های اهواز قرار گرفته بود، خانه های کوچک تنگ هم مانند خانه های زورآباد کرج بدون مهندسی ساخته شده بود. تنها فرقش با زورآباد کرج این بود که اهوازی ها خیلی فقیرتر از زورآبادی ها بودند. ... رسیدیم به کمره محله. آب صابون و لجن ازمیان کوچه های خاکی آن جاری بود. بوی شاش و لجن تمام فضای محله را پر کرده بود .مگس های ریز و درشت روی زمین و هوا پراکنده بودند و بچه های سه چهارساله کون برهنه روی خاکها باشاش خود گل بازی میکردند و مگس روی سر و صورتشان، دور و اطراف دهان و دماغ وچشمهایشان پربود. ... درگرمای شدید نزدیک ظهر توی لجن آب صابون و شاش میلولیدند. با زحمت زیاد ازمیان کوچه های کثیف و شلوغ گذشتیم تارسیدیم به بالای بلندی محله. سر یک کوچه باریک ایستادیم. عقیل داحل کوچه را نشان داد و گفت : "اوناهاش، ته کوچه خونه روبروئی که درش وازه خونه ماست." ... ... ... ما سه نفر رسدیم درحانه و مکث کردیم و نگاه به داخل حیاط انداختیم . دیدیم یک زن سیاهپوش پشت به درحیاط روی آجرفرش کف حیاط نشسته و بادمجان پوست میگیرد. ... ... یک مرتبه چشمش به عقیل افتاد و دستپاچه وهیجان زده دست چروکیده اش را بلند کرد و به زبان عربی چیزهائی گفت ... عقیل مادرش را صدا کرد: یوما؟ یوما؟ ... ... ... عقیل هم دوید توی حیاط ودوید سمت مادرش. عقیل در آغوش مادر بیصدا اشک میریخت. مادرش با گریه او را میبوئید و میبوسید واشک میریخت. ... ... دراین میان یک پسربچه‍ی هشت نه ساله که ازکمر به پائین فلج بود، چهار دست وپا که فقط دو دستش کارمیکرد، خودش را به آنها رساند و روی زمین کون زد. ونشست و دستهایش رابه طرف عقیل باز کرد. بعد فهمیدم که برادر عقیل است. دختری نه ده ساله ازاتاق بیرون آمد و ناگهان با خوشحالی عقیل را صدا زد. مردی میان قد و کمی چاق دشداشه به تن به صدای دختر ازاتاق بیرون آمد و دم در اتاق سرپله ها ایستاد و بعد از لحظه ای مکث با سرعت ازپله ها آمد پائین ودوید سمت عقیل. عقیل چشمان اشک آلودش را به سوی پدر انداخت و بعد ازآغوش مادر بیرون آمد و دوید سمت پدرش. هردو درحالت دو بهم رسیدند و رو بروی هم ایستادند و بهمدیگر نگاه کردند که ناگهان پدر یک کشیده‍ی محکم زد به صورت عقیل. مادرعقیل جیغ زد. پیرزن نیز نالید و برادر فلج عقیل بغض کرد. پیرزن رو به مرد با عصبانیت داد زد و به عربی با خشونت چیزهایی گفت. انگار فحش میداد. مرد نتوانست جلوی خودش را بگیرد. بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد و عقیل را درآغوش کشید. .... » " صص۴۵- ۲۴٣ هاشمی، درروایت عقیل مدت زمانی کوتاه مخاطبین خود را از میدان جنگ دور میکند. خمپاره و غرش توپ های سنگین و بمباران ها و کشتارهای وحشیانه و آژیر آمبولانس ها فراموش میشود. نویسنده، دست خواننده را میگیرد. به گوشه ای میکشاند در دل صحرای سوزان جنوب، با آدم های معمولی، صحنه ای زیبا از انسانیت و محبت را به نمایش میگذارد. از سلمانی و انباردار و راننده و دیگران گرفته تا تنی چند، و با این شگرد ساده، حس مسئولیت نویسنده‍ی فیلمبردارو رهایی عقیل بچه سال نابالغ ازچنگال رفتارهای ننگین پاسداران، بردل خواننده اثرنیک میگذارد.انسانیت، چهره‍ی پاک وسالم خودرا، ولودرمیان خون وآتش و غرش توپ های ویرانگر نشان میدهد. هاشمی، اصالت انسان و حس مسئولیت انسان بودن را در این چند برگ اثرش به محک زده است. دربازنگری این دفتر به یادماندنی زکریاهاشمی، به جرآت میتوان گفت که در کنارکارپرخطرفیلمبرداری درجبهه های جنگ، روایت "عقیل"، که دربرگ های ۱۹۵ تا۲۴۷ آمده، از درخشانترین فصل های کتاب "چشم باز و گوش باز" میباشد که در بستر ادبیات جنگ، فضای دیگری ازخوی درهمجوش بشریت را به نمایش میگذارد. نویسنده، قبلا ازبرخورد خود با حقیقی نامی که مسئول قراردادها با فیلمبرداران جنگی بوده است را توضیح داده و اشاره کرده که نصف مبلغ قرارداد را بعنوان حق و حساب ازهاشمی مطالبه کرده و او هم نپذیرفته. قرار براین شده که کاررا نصف کاره تعطیل کنند تا ... و ازآن بعد، گروه فیلمبرداری با اشکالات ایذائی روبرو میشود. در همین روزهاست که حین فیلمبرداری پاسداری برای جلب هاشمی به سراغش رفته بعد از مقداری بحث وجدل به بهانه میگوید: "شما رو فرستادن تا از پاسداران جان برکف فیلم بگیرین، نه از ارتشی ها" ص ۲۷٣ .هاشمی پاسخ نمیدهد ولی مقاومت کرده و ازرفتن به پاسگاه سرباز میزند. پاسدار میرود تا کمک بیاورد و به زور ببرندش. هاشمی، ازموقعیت استفاده کرده با آمبولانسی که مسئول جمع آوری جنازه هاست و راننده اش همان سربازیست که بارها درباره اش صبحت کرده، از معرکه فرارمیکند. « ... از دید نگهبانها پنهان شدم و با سرعت رفتم طرف درعقب آمبولانس و شیرجه رفتم روی مرده ها و دمرافتادم. سرباز فوری درعقب را بست و با سرعت پرید پشت رل و دنده عوض کرد و ترمز دستی را خواباند و آژیر را به صدا درآورد و به نگهبان ها دست تکان داد و از دروازه خارج شد. با سرعت درجاده اسفالته پیش رفت. ۷۶- ۲۷۵ در فصل های پایانی، در بخشی، موضوع حمله‍ی عراقیها به پایگاه موشکی ست. بنا به قول پاسدار وقتی هاشمی میپرسد: «" پس موشکها کجاست؟ " میگوید " اونجاست تو اون اوتاقکه. زیاد نیس، یه چند تا موشک زمان عهد عتیقه.» با او دست دادم و راه افتادم. ... ... صدای نامفهوم دسته جمعی عده ای بچه به گوشم رسید. برگشتم سمت جوان و سئوال کردم "این سرو صدای بچه ها ازکجا میآید؟ "گروه بسیجی ها هستند ... ... اونارو واسه حمله‍ی فردا سحرآماده میکنند، بسیجی های ماهم غیرازجدیدیها همه اونجا آماده باش هستند.» ۲٨۵ تصویرهولناک دیگر، از کشتارجوانان درمیدان جنگ. ونمایش ظهور امام زمان با اسب سفیدش : « ... ... ... ... ... سربالائی دره راطی کردم و رسیدم به رآس تپه بلندی که به سمت جهاد امتداد داشت رو به خورشید ایستادم وغروب آفتاب را نگاه کردم. رو به رویم شلوغ بود غوغا و سروصدای جنگ. برگشتم پشت سرم را نگاه کردم، آرام بود و بی سر و صدا. ... ... ... ... صدای تک نوحه خوانی و دسته جمعی بچه های بسیجی بلند ترشد واز فاصله‍ی نزدیکتربه گوشم رسید. امواج باد صداهای کر بچه ها را کم وزیاد میکرد. به دنبال نوحه خوانی و سینه زنی، دسته جمعی صلوات فرستادند. صدای صلوات آنقدربلند بود که صحرای عین خوش رابه لرزه درآورد و درمیان دره و تپه ها راه افتاد. پژواک آن درمیدان جنگ پیچید؛ زیرصدای انفجار بمب ها و توپ ها محوشد که صدای صلواتی دیگر و بلند تر درفضا پیچید. ... به سمت آتش و دود خیر شدم. صداها هرلحظه بلند تر و زیادتر میشد. صداهای توپ وخمپاره و تیربار همراه با صدای صلوات بچه ها درگوشهایم پیچید و پرشد؛ سر و چشم هایم را به درد آورد وتنم را به لرز. انگار که روحم میخواهد از جسم خسته ام جدا بشود. ... ... ... سیاهی کله مردی عمامه به سر که کم کم هیکل درشتش نیز دیده میشد عبا به دوش از خم شیب تپه ای که من رویش نشسته بودم بالا آمد و از دنبال او سیاهی گروه زیادی بچه ها که به احتمال زیاد گروه بچه های بسیجی بودند که آن جوان نگهبان سکوی پرتاپ موشک به من گفت، نمایان شد. ... ... ... ... ... برای بار سوم بچه ها با صدای بلند فریاد وار صلوات فرستادند به دنبال صدای بچه ها مردعبا به دوش شروع به دعا خواندن کرد ... ... ... " العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان ." بعدازچند بارتکرار، نور خورشید درافق پائین رفت و هاله‍ی نور سبز تندی از پشت تپه به روی بچه ها به بالا تیرکشید، وسط بلندی تپه سایه روشن شد و لحظه به لحظه نورسبز زیاد تر میشد، مرد عبا به دوش صدایش را بلند کرد و با هیجان ادامه داد: " العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان ." یک مرتبه سکوت شد. بچه ها سرجایشان جا به جا شدند و به رو به رویشان خیره و بهت زده نگاه کردند ... ... .. ... ... بعد ازچند لحظه سکوت از میان نورسبز، یک مرد نورانی سوار براسب سفیدی ظاهرشد که خیلی آرام از شیب تپه بالا آمد. از عمامه و عبای او اشعه سبز رنگی به اطراف بخش میشد. ... ... "پسربچه داد زد یا جده سادات امام زمان ظهور کرد." ... ... ... سوار سفید پوش نورانی روی بلندی تپه ایستاد وبا دست راست افسار اسبش را گرفت . متمایل به شیب تپه کشید و بعد دست چپش را بالا برد و به طرف بچه ها تکان داد. ... ... ... خورشید غروب کرد. سوار سفیدپوش نورانی نیز درپس تپه ای که ازآن ظهور کرده بود ناپدید شد.» صص ۹٣-۲٨٨ آخرین فصل این دفتر بابمباران مرکز جهاد و قتل عام همگی آن جانبازان و ویران شدن مسجد صحرائی به پایان میرسد. گروه فیلبمرداری نیز به طور معجزه آسائی از بمباران هواپیماهای عراقی نجات پیدا میکنند. و رو به لرستان و تهران از منطقه دور میشوند. نویسنده با حسرت و اندوه از ویرانی میدان جهاد و مسجد موقت و آنهمه پاسدار وجانبازمددکار دفتررا به پایان میرساند. و این سئوال بی پاسخ مانده، در پی سال ها هنوز من خواننده را آزار میدهد " انگیزه‍ی این جنگ ویرانرانگر چه بود!؟ درمیان بهت و حیرت تآسف بررسی این دفتر را میبندم. اما نمیتوانم به روان همه‍ی آنهایی که دراین پیکار بی سرانجام جان باخته اند سر تعظیم فرود نیاورم. حتا درمقابل ارواح آن جاهلان الواط که آن بچه معصوم اهوازی را موردتجاوز قراد دادند یا آن پیشنماز و روضه خوان محیل که برای نمایش شعبده بازی، خدا و دین را مورد ملعبه‍ی خود قرار داده. روان همه شان شاد باشد که در راه میهن جان خود را فدا کردند. نویسنده، علیرغم کار تصویری خدمت بزرگی در آفرینش و ثبت یک سند تاریخی در ادبیات جنگی انجام داده که قابل بررسی بیشتری ست. همو، برگ برگ کتاب رابادیدی حقیقی درگذرگاهی از تاریخ معاصر، به عریانی درمنظر تماشای وجدان های بشری قرارداده است ومیدانی فراخ بازکرده تادرآینه زمان به تماشای خودایستیم.زشتی وزیبائی های اجتماع را بشناسیم. خوب تماشا کنیم . شاید با درک واقعیت ها ازهیاهوهای شعاری دورشده وبه فرهنگ شعور راه پیدا کنیم. « چشم باز و گوش باز» اثری ست مستند از حوادث جنگ ایران و عراق، اما با تأملی کوتاه میتوان رگه های دیگری را نیز دراین کتاب کشف کرد. رگه هائی از درهمجوشی فرهنگِ محبت و خشونت، ایثار و چپاول، صداقت و رذالت، وبسیارند چهره های رذل، ناپاک، سارق و قاتل وغارتگر، درهنگامه‍ی آتش وخون درآستانه‍ی مرگ وزندگی، هنوزدرفکرمعامله با شیطان هستند؛ با این حال هدف ازحضور درمیدان جنگ، ابراز فداکاری وجانبازی بوده ومیباید به آن نیتشان حرمت قائل شد که به پاسداری خاک وطن انجامید. درباره این کتاب گفتنی ها زیاد است . باید بسیارانی بخوانند وتآمل کنند. بگویند و بنویسند.