کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Monday, July 30, 2007

قبله عالم -بخش 5

بار ديگر، در اواسط ماه رمضان بلوای نان در تهران و قزوين بالا ميگيرد. يک دسته از زن های گرسنه و خشمگين درتهران، امام جمعه را که درحال نماز بود کشان کشان به خيابان ميبرند. درهمان حال عده ای از زنهای درمانده و گرسنه “... با زور وضرب وارد سفارت خانه های انگليس و روس شدند و از وزرای مختار اين دولتين خواستند وضع محنت بار آنان را به عرض شاه برسانند مردم چنان درهيجان بودند که حفظ حجاب را کاملا زير پا نهادند.... زن های قزوين هم به دارالحکومه ريختند و"مقداری شرارت کردند"... انبوه گرسنگان از فرط استيصال در جست وجوی غذا به ايالات شمالی گريختند.... اقدامات دولت برای بهبود وضع اثر چندانی نداشت و بهای کليه مايحتاج سير صعودی پيمود... خشم مردم از اين مضيقه ها و سوء حکومت آشکارا مستقيما متوجه شاه بود. در معابر پايتخت علنا به او دشنام ميدادند... تمرد درميان سربازان نيز... کم نبود علت سرپيچی ها بيشتر تآخير در پرداخت حقوق ناچيز نفرات و جيره بسيار بد وگاه بد رفتاری و خشونت صاحب منصبان بود... همه دسته جمعی... در حرم حضرت عبدالعظيم تحصن جستند.... به اغوای شاه اسلحه خود را تحويل دادند. وقتی بيدفاع شدند وزير جنگ به جان آنها افتاد. يک ثلث سربازها را با قساوت به چوب و فلک بستند و پنجاه نفرشان را گوش بريده به پادگان هايشان فرستادند... حيف و ميل مقرری صاحب منصبان ديگ خشم ملوکانه را باز به جوش آورد. ظاهرا شاه به محمد خان قاجار دستور داده بود همه متخلفين را تيرباران کند ولی وزيرجنگ ازبيم طغيان... امرهمايونی را پشت گوش انداخت.” ص ۴ - ۵۰۲
انتشار کتابچه ای انتقادی “... به قلم شخصی ناشناس” و پشت سرآن نشر نامه سرگشاده خطاب به ناصرالدينشاه، پرده از خشم پنهان مردم برميدارد. از تلفات سربازان در لشگر کشی به مرو ازبيغذائی و فقدان ساز و برگ دربيابان لم يزرع مرو روايت های تلخی دارد: “سرکردگان ما اسب ندارند که روز نبرد سوار شوند. درعوض درسايه مستدام عدل و التفات شاهنشاه، مستوفی الممالک در اصطبلش درعراق عجم سيصد ماديان اصيل دارد که هريک با خلع يد از سيصد مالک به دست آمده است... سربازان در ساخلوهای خود درسرحدات چنان گرسنه اند که به فکر فرار افتاده اند. در پرتو تفقد ملوکانه قصر جناب اشرف معيرالممالک برقصرهای بهرام گورهم سبقت گرفته است. تو سی سالت تمام شده وقت آنست که سرعقل بيايی... ميرزاتقی خان را چرا کشتی؟ حتما ميگوئی که اوهم بابی بوده ميرزاآقاخان را چرا به خاک سياه نشاندی؟ حتما ميگوئی اوهم جزء فراموشخانه بود...” ص ۱۲ – ۵۰۹
انشای پخته و پر مغز کتابچه و نامه نشان ميدهد که نويسنده با آشنائی و تسلط کامل به وقايع پشت پرده، از همه چيز آگاه است ميداند که در بيرون و درون چه ميگذرد. ظلم وستم دولتمردان، دردهای اجتماعی و کم وکاستی ها را به درستی ميشناسد. متجاوزين را نشان گرفته است. اينکه “ يعقوب خان، پدر ملکم و منشی سفارت روس درتهران را نويسنده آن دانستند...” به ظن قوی زياد بيربط نبوده است. گو اينکه يعقوب خان تکذيب نامه نوشت و به درخواست شاه، “سفارت روس به خدمتش پايان داد. اموالش به تاراج رفت وخودش تبعيد شد”. با اين حال، مفاد دو نامه او به شاه و وزير، با نشانه های انتقاد آميزش انتساب کتابچه و نامه سرگشاده را به او تآييد ميکند.
اقدامات عوامانه شاه بعد از نابودی انجمن، با لونی ديگر شروع ميشود.
“اعلاميه صادر کرد و گفت ميل دارد که عقيده اعلی و ادنی رعايش هماهنگ و هرفرد حتی الامکان عاری از خبط وخطا باشد از رعايايش ميخواست پيرو ديانت و مطيع نه فقط اوامر همايونی بلکه همچنين تکاليف خود و در پی معيشت روزانه شان باشند.” آمده است که “ شاه انديشه های اصلاح طلبی را... به کلی کنار گذاشت... درواکنش به شکايات روزافزون مردم از وزرا، کوشيد با "صندوق عدالت" سد ديوان سالاری را بشکند” ص ۵۱۵
قبلا اشاره به فکر باز گرداندن ميزرا آقاخان نوری شد.
شاه قاجار، برای شدت بخشيدن به رقابتهای رجال اطرافش، ميل دارد که نوری را “ به مقام سابقش بازگرداند”. شايعه باز آمدن نوری سر زبانهاست که ناگهان خبر مرگش منتشر ميشود. مرگ نوری به سکوت ميگذرد.
“... هيچ کس ظاهرا علاقه چندانی نداشت راجع به درگذشت غيرمترقبه وی پرسشی زحمت افزا مطرح کند. حتا خود شاه هم خبرمرگِ مظنونِ صدراعظم سابقش راعلی الظاهر با بی اعتنائی شنيد وچيزی بروی مبارک نياورد.” ص ۵۱۸
شاه، با اخذ باج از محمدخان قاجار او را به مقام صدراعظمی منصوب ميکند.
“خان قاجار با اعطای "مبلغ کلانی وجه" دل اعليحضرت را به دست آورده بود. فروش مقامات و مشاغل... مرسوم شد. شاه اخلاقا مانعی نميديد مناصب دولتی را به مزايده بگذارد و به هرکس که پول بيشتر بپردازد بسپارد.... آشوب درپايتخت به پا گشت که علت آن کمبود آذوقه بود. مهد عليا سخت ترسيده بود.... خود دستور داد انبارهای سلطنتی را بگشايند.... صدراعظم معزول شد و منصب صدارت عظما را برای بار دوم ملغی کرد.” صص۲۱ – ۵۲۰
دراين روايت، گذشته از آشفتگی ها و بی سر و سامانی های کشور آنچه بيشتر آزار دهنده است، وجود انبارهای غله سلطنتی ست که زير نظر شاه، آذوقه مردم را احتکار ميکند. چندی بعد محمدخان قاجار که بعدازعزل ازمقام صدارت عظما، متصدی نيابت توليت استان امام رضا درمشهد بود، “ناگهان از سکته مغزی جان سپرد.... وی با خست و طمع ثروت کلانی گرد آورده بود. آرزوی تحقق يافته شاه در مورد مصادره اموال محمد خان بود....” ص۵۲۲
سفرای خارجی در کنار نفوذ فوق العاده که دراندرون شاهی دارند، محرم راز شخص شاه هم هستند. رالينسون گزارش ميدهد: “ هيچکدام از بانوان حرم سرای شاهی در دوسال گذشته باردار نشده است.” ناصرالدين شاه به همو گفته بود “... در تقديرش نيست ديگر فرزندی پيدا کند... “. چندی بعد معلوم ميشود که غرض از اين اظهار نظرمقدمه ای برای انتخاب مظفرالدين ميرزا به وليعهدی بوده که سی و پنجسال تمام حکومت آذربايجان را برعهده داشت.
نماينده سياسی انگليس، سپس شرح کشافی از وضع مزاجی و تمايلات جنسی شاه را شرح ميدهد و با ظن و گمان عقيم شدن شاه را درلفافه به سمع مقامات انگليس ميرساند. اضافه ميکند که “... شاه از قرار معلوم توانِ جنسی اش را” هنوز دارد و از دست نداده است. ص۲۵ - ۵۲۳.
با تعيين وليعهد “دودلی و بلا تکليفی پايان” يافت. منتظرالوليعهدهای دودمان قاجار که سال های طولانی درانتظار بودند کنار رفتند. با اين حال شاه، از وضع آنها غافل نبود. “ شاه همواره کم و بيش رفتار سياسی، زندگانی شخصی، منابع عايدات و امکانات نظامی آنان را زير نظر داشت.” ۵۲۸
در چنين حال و اوضاعی بود که برای نخستين بارتلگراف وارد ايران شد.
“خط آزمايشی تلگراف در ۱۸۶۱ ميلادی بين تهران و کرج توسط مهندسان اتريشی مآمور خدمت در دارالفنون دايرشد.... درميان تمامی اصلاحات و ابداعات عصر ناصری (کدام ابداعات؟ کدام اصلاحات؟!) تلگراف از همه موفق تر بود.... هشت سال پس از احداث نخستين خط تلگرافی آزمايشی ايران و چهارسال پس ازبه کارافتادن کامل خط انگليسی هند واروپا، اولين خط متعلق به حکومت ايران، بين تهران وجلفا، توسط مهندسين زيمنس آلمانی ساخته شد و مورد بهره برداری قرار گرفت.” ص ۵۲۸

فصل دهم: پايان کار پسين ساليان عصر ناصري
امانت، در فصل پايانی کتاب، خواننده را درحال و هوای چهل سالگی ناصرالدين شاه که “ متجاوز از بيست وچهارسال “ برايران سلطنت کرده با خود به زمانه قاجار ميبرد. از شورش کردان به سرکردگی شيخ عبيدالله که با وجود حمايت عثمانی، “درمواجهه با قشون دولتی شکست سختی خورد”، نا امنيها و درگيريهای محلی و مرزی را شرح ميدهد.
“...با وجود آن که روسيه درآسيای ميانه خانات بخارا، مرو و خيوه رابه خاک خود منضم ساخت، تاخت و تاز و چپو ترکمنها کماکان در ولايات شمال شرقی ايران خراسان، مازندران و استرآباد اسباب آشوب و ناامنی بود. نگرانی از افغانستان... ادامه داشت. ولی سرانجام هنگاميکه از طريق اتحاد لرزانی مابين ولايات متفرق کشوری به نام افغانستان پديد آمد اين گونه تجاوزات متدرجا پايان يافت. در سرحدات غربی و شمال غربی ايران تهاجم و راهزنی قبايل عرب و کرد پيوسته مايه تيرگی روابط ايران وعثمانی و اتلاف منابع ناچيز دولت ايران بود. در مرکز و جنوب – به ويژه دراصفهان، فارس و کرمان – بيش از همه ايلات بختياری، قشقايی و لرهای بوير احمدی... درشيراز نه تنها محله های رقيبِ شهر برپايه تفرقه قديم حيدری – نعمتی دائما درگير منازعات لوطيان بودند، بلکه اين درگيری ها غالبا بهانه ای برای مخاصمات خونين ميان مقامات متنفذ محلی و خوانين پرقدرت ايلات اطراف بود. در اصفهان، ظل السلطان با تبحر و گاه بيرحمی... و اقدامات تنبيهی ديگر ايل نيرومند بختياری را به قيد اطاعتی ناپايدار درآورده بود. ابتکارات مشيرالدوله برای بهسازی حکومت... به دلخواه شاه جرح و تعديل شد. بهانه شاه برای چنين دخالت ها نه تنها "حقوق ملوکانه" بلکه کوشش روز افزون او درجهت تآمين منافع خارجی و ترضيه طبقه حاکمه، يعنی اشراف قاجار، ديوانيان و علما بود... شاه دربرابر تمامی اصلاحات بنيادی که به نحوی با عملکرد متلون و بوالهوسانه اورا مهار ميکرد مقاومت ورزيد. اين تمايل تعمدی به جلوگيری ازهرگونه رويه پايداردراداره امور دولتی، درعمل باری سنگين بردوش شاه نهاد ووی را مسئول جميع تصميمات از بزرگ و کوچک ساخت. کليه امور - مالی، ديوانی، سياسی، نظامی، و نيز مسائل خصوصی و شخصی ميبايست به عرض ملوکانه ميرسيد وتصميم شخصی او در همه سطوح اجرا ميشد. وزيران متصدی در دولت غالبا چيزی بيش از مآموران اجرائی نبودند.... وی درطول پنجاه سال سلطنتش هرگز از باريکه يک نواخت صدور دستخط، فرمان، کتابچه دستورالعمل و روزنامچه پا فراتر نگذاشت... انتقادات جمال الدين اسدآبادی برضدشاه، که از کشوراخراج گرديد.... و نقش علما همانند خود شاه به پيوند بنيادين بين اين دو نهاد کهن يعنی شريعت و سلطنت به خوبی واقف بودند. اندرز تنسر مؤبد زرتشتی عهد ساسانی درپندنامه اش خطاب به شاهان – " چه دين و ملک هردو به يک شکم زادند. دوسٌيده، هرگز از يگديگر جدا نشوند" – “ ۳۸ – ۵۳۲.
اين فصل پرو پيمان وآگاه دهنده را که امانت گشوده، بخشی از درخشان ترين فصول اين اثرپژوهشی ست که نسل امروزی را در جريان اجتماعی – سياسی و اوضاع آن سال ها ميگذارد و سرگذشت فلاکتبار گذشته را به مخاطبينش روايت ميکند. و تعجب اينکه با پديد آمدن کشور افغانستان، تجاوزات، آشوب ها و نا آراميهای شمال شرقی کشور، خراسان ومازندران نيز"متدرجا پايان" مييابد. اضافه برآن پژوهشگر، با شگردی خاص نظرگاهِ"خودکامه"ا يکسان دوپادشاه ايران، يکی مستبد و ديگری مشروطه را درسنجه داوری خوانندگان قرار ميدهد. گفتن ندارد که در رژيم گذشته ايران نيز، تصميمات با محمدرضاشاه بود و حرف آخر را ايشان بايد ميزدند. در همه زمينه ها تصميمات اجرائی را به گردن گرفته بود. در پرتو قدرت مهارنشدنی سلطنت، نه کسی را قبول داشت و نه به مشاورت احدی گردن مينهاد. با چنين بدبينی که توام با احساس غرور قدرت بود، کسی را شهامت طرح و بيان واقعيت وآنچه که در درون ميگذشت ودر چشم انداز آينده ديده ميشد، نبود. درخاطرات برخی از رجال سياسی ودولتمردان مسئول گذشته، رگه هائی ازسکوت نزديکان ومحارم شاه، از شعله ورشدن آتش ويرانگری که در زيرخاکستر به قوام ميآمد، به چشم ميخورد که قابل تآمل است. سکوت پنهانی و نقش بازيگرانِ مسئول که کليد داراصلی وامانت دار “مسائل امنيت کشور” بودند به سقوط رژِيم و چيرگی فقها انجاميد. درپاکی و صداقت نيت خيرشاه به منظور ترقی و پيشرفت جامعه و کشور نبايد ترديد کرد، اما آيا به تنهائی بار سنگين اداره کشور را بر عهده گرفتن، ومنفعل کردن تحقيرآميز مسئولان کشور، زمينه ساز نابودی رژِيم نبود؟!
وقتی به اين روايت امانت رسيدم، “ کليه امور - مالی، ديوانی، سياسی، نظامی، و نيز مسائل خصوصی و شخصی ميبايست به عرض ملوکانه ميرسيد وتصميم شخصی او درهمه سطوح اجرا ميشد. وزيران متصدی در دولت غالبا چيزی بيش از مآموران اجرائی نبودند....” به نظرم رسيد که همين هم انديشی فکر دو پادشاه ولو به فاصله بيش از يک قرن از همديگر، با در نظر گرفتن تفاوتهای فاحش خانوادگی و آموزش و پرورش آن دو، انگار که دراين سرزمين هيچ وقت قابليتِ درکِ درستِ و تغيير و تحول رو به کمال مقدور نيست. رشد فکری نيست. فکر تقسيم قدرت نيست. هرپادشاه و رهبر و رئيس کشور، به کمترازمقام خدائی رضايت نميدهد. تقدير چنين است که به شيوه و روش نياکان پرافتخار باليد و در سياهی و بيخبری زيست وحلقه سنت و زنجير نادانی را چسبيد تا بارامانتِ دست نخورده و سالم به آيندگان برسد. بگذريم.
شاه قاجار درمقابل ملايان سپرانداخته بود. شخصا هيچگونه تمايلی به اصلاح يا تغيير شرايط اجتماعی نداشت. نه اعتقادی به اصلاحات داشت و نه، علاقه ای به رفاه مردم. خطرتحولات راحس کرده بود. از پيامدهای گشودن دروازه های غرب آگاه بود. از ملايان وحشت داشت. هرگز نميخواست و نميتوانست خلاف نظر آنها رفتار کند. علما، اهميت تعليم و تربيت غرب را به عنوان عامل فساد و تباه کننده اسلام، به گوشش خوانده بودند. ملاعلی کنی در نامه ای عتاب آميز خطاب به شاه نوشته بود "اين کلمه قبيحه آزادی را قدغن فرمائيد". امانت که افکار شاه و اجتماع زمانه را زير ذره بين نقد برده به درستی ميگويد:
“... مقاومت شاه دربرابر وجوه جديد فرهنگ دنيوی و علوم جديد اروپائی، هراس واقعی او از مداخله درقلمرو اختيارات علما بود. ناصرالدين شاه درآوردن مظاهر مبين تجدد در زمينه های مستقل از دين جرئت به خرج ميداد. احداث تلگراف، انتخاب اونيفورم نظامی به سبک فرنگی و بعدها، دربرکردن جامه های اروپائی، مسافرتهای شاهانه.... اين واقعيت بود که شاه در زمينه مسائل بسيار حساس ازبرخورد علنی باعلما پرهيز می جست. به نظر علما حق انحصاری آن ها برمحاکم شرع نه تنها شامل دادرسی درمقوله "ايقاعات" مدنی و "معاملات" تجاری و"عقود" شرعی ميشد بلکه وجوه جزائی ناشی از"امربمعروف و نهی از منکر" را نيز دربر ميگرفت.از زمان مشيرالدوله به بعد هيچ نوع اصلاحات جدی دردستگاه قضائی صورت نپذيرفت چون شاه بيش از هرچيز نگران امکان اعتراض زعمای دين بود.... ناصرالدين شاه برخلاف اصلاح طلبان مصر و عثمانی، حتا برای آوردن جزو ناچيزی از آموزش غربی به کشورش بی اشتياق و همچنان دودل باقی ماند.... آموزش و پرورش عمومی به شيوه غربی به نظرش دعوتی برای نو آوری و درنهايت زمينه دگر انديشی و انقلاب سياسی بود “ ص۴۰ – ۵۳۹
اين روايت های امانت، تقريبا مربوط به يکصد و پنجاه سال پيش است.
قبلا چون درباره تخته بند شدن حس و درک و زمينگيرشدن سير فکری مردم و نياکان اصيل مان دراين سرزمين پرگهر سخن گفته ام نيازی به اشاره مجدد نمی بينم. ولی اين را بگويم که با اين فرهنگِ نهادی شده "نينديشيدن" و چشم به راه "آمدن آن اسب سوار"، صدها سال ديگر سرنوشت اين ملت باستانی، همين خواهد بود که زمان ساسانيان بوده، زمان ناصرالدين شاه بوده و حالا، که چتر سياه سلطنت فقها برسراسر اين سرزمين باستانی گسترده شده است، همين خواهد بود که بوده، و هستيم و خواهيم بود.
آنچه برای شاه قاجار اهميت داشت. حفظ سلطنت خود باهمان وضع موجود با سنن ايلياتی بود و نه بيشتر. درکارنامه او تحرک و تحول تازه ای ديده نميشود. در سراسر سلطنت پنجاهساله اش، حتا يک برنامه رفاهی و عمرانی که به پيشرفت مردم و کشور کمکی کرده باشد، ثبت نشده است. آن چند قراردادی هم که با خارجيها بست، گرچه قصدش تآمين امنيت سياسی بود، اما انگيزه درآمد برای خوشگذرانيها را نيز نبايد فراموش کرد، با اينکه نگرانی ازمداخلات روس و انگليس و ناامنی مرزها هميشه برذهنش سايه انداخته بود. به تحليلِ سنجيده امانت دراين باره بايد دقت کرد.
“روابط خارجی، شايد بيشتر از هرعامل ديگری، نه فقط بر بقای سياسی شاه بلکه برحيات سياسی قاجاريه و نيز بر تماميت ارضی ايران اثر نهاد... “ صص ۴۲- ۵۴۱
درباره مرو و ازدست دادن ادعای ارضی به آن نواحی و هم چنين " جزيره بحرين" آمده است که:
“برای شاه جای ترديد نگذاشت که تن دادن به استيلای روسيه براين سرزمين پردردسر ايلات سرکش ترکمن عاقلانه است ضميمه شدن اين اراضی سرحدی شمال شرقی که نزديک چهارقرن ولايات خراسان و مازندران را درمعرض تاخت و تاز قرار داده بودند رهانيد.... ]و هکذا[ ترک تلويحی ادعای ارضی ايران برجزيره بحرين،اِعمال پيروزمندانه حاکميت ايران بربندر عباس و سواحل شمال شرقی خليج فارس و بحرعمان و تعيين حدود مرزهای غربی با دولت عثمانی پس از معاهده ارزرم در ۱۸۴۷ ميلادی بر منزلت شاه بسی افزود.... “ ص ۵۴۵.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home