توتالیتاریسم اسلامی: پندار یا واقعیت؟
1
نوشته: شهلا شفیق
ترجمه رضا ناصحی
انتشارات خاوران - پاریس
چاپ اول: زمستان 1384
کتابِ تازۀ خانم شهلا شفیق، نگاهیست به برآمدن حکومت اسلامی، و پیشزمینه های اجتماعی آن باروایتهای تحلیلی. به تعبیری نقدی ازدرون، که تکیه گاه فکری اش بازگشائی ناهنجاریهای ریشه دارجامعه وعارضه های فرهنگ غالب "سنت" است با سردرگمیهای " توهّم زا"، که در «توتالیتاریسم اسلامی»، خشونت را عریان میکند. اشاره اش به «مدرنیت مثله شده» درنخستین برگهای کتاب، ذهن خواننده را به فراست ودرایت نویسنده ای معطوف میدارد که با سرگذشت اقلیم خود آشناست وجوهرتحولاتِ آمرانه رامیشناسد. همین حس هوشیاری نویسنده، تا پایان دفتر خواننده را پای صحبت های صمیمانه ش مینشاند
در پیشگفتارمیگوید:
« تجزیه و تحلیل ارائه شده کوشش دارد که نشان دهد که پیروزی اسلامگرایان درایران نه به دلیل پیروزی سنت بر مدرنیت ویا شتاب اصلاحات شاه درنوسازی ایران، بلکه نتیجۀ روندی است که آن را «"مدرنیت مثله شده" نامیده ام.» ص 8
کتاب شامل 8 فصل است. هرفصل شامل بحثی مستقل درتشریح دردهای تنیده درهم وحکایت میراثی فلاکتبار از دوران جاهلیت که امروزه به صورت قانون به مردم ایران تحمیل شده است. آنچه بیشتر در این دفترچشمگیر است تاخت و تاز تجاوزکارانۀ اسلامگرایان علیه زنان و زندانیان زن است که نویسنده با توجه به اسناد و خاطرات زندانیان سیاسی، جنایت های مستمر حکومت را با درد و اندوه یادآوری میکند. انگیزۀ او در«بازمانده یادها» روشن است :
«بررسی پدیدۀ زندان سیاسی درنظام اسلامی، پرسش هائی ناگزیر دربارۀ ویژگی های رژیم اسلامی بر می انگیزد و زندان، محلِ اِعمال قدرت حاکمیت است و به طریق اولی صحنه ای ست که درآن ساز و کارهای این اعمال قدرت آشکار میشود.» ص 17
نویسنده، وقتی با چنین پدیده ای رو به رو میشود، اسلام و ابعاد قدرتِ پنهانی آن را با دید انتقادیزیر ذره بین میبرد و تغییر مواضع سیاسیِ خمینی را نشانه میگیرد:
« ... او که ده ها سال با انقلاب سفید شاه، به ویژه حق رآی زنان به عنوان هموار کننده راه فساد جامعه به شدت مخالفت میکرد، پس ازدیدن حضور عظیم زنان درانقلاب به تشویق آنان برخاست وعده داد که زنان درجامعه اسلامی جایگاه مهمی خواهند داشت. ... این که ما جمهوری اسلامی میگوئیم برای این است که هم شرایط منتخب و هم احکامی که درایران جاری میشود این ها براسلام متکی است. لکن انتخاب با ملت است و طرز جمهوری هم همان جمهوری است که همه جا هست.» ص 24
تا شروع انقلاب، هیچیک از سازمان های سیاسی، نیروی نهفته مذهب را به درستی ارزیابی نکرده بودتد. اما بودند کسانی که ازقدرت تخریبی آنها آگاهی درستی داشتند. ولی این بدان معنا نبود که قدرت سیاسی به آن سهولت دستخوش دگرگونی شود. فقدان آزادی و اعمال زوروخفقان وسانسور وفشارفزاینده حکومت بود که درآن زمانۀ پرتنش، روشنفکران و چپ اندیشان جامعه را به مساجد هل داد. وهمانها با مشاهدۀ قدرت اهل منبر که پا یه های حکومت شاه را به لرزه درآورده بودند، به خود آمدند، که دیگر دیرشده بود. آن روزکه آن جوان چپ اندیش درمصاحبۀ تلویزیونی در مقابل پرسش خبرنگار که وضع را چگونه میبینی؟ گفت: "فقط عکس ها عوض شده" ، خیلی ها خندیدند ولی دیری نپائید که بدترهم شد نه تنها عکس ها بلکه اصل ها نیز عوض شدند. خمینی یک سیاستمدار با هوش و ماهری بود با اعتقاد کامل به اسلام . از شیوۀ به قدرت رسیدن پیامبر اسلام آگاه بود و با همان شیوه نیز به قدرت رسید. خزیده و آرام. با این امتیاز که نبض جامعه دستش بود. خمینی روان جامعه را میشناخت و در سلول های مردم نفوذ داشت. با تکیه به چیرگیِ روانی تا زمانیکه مخالفین را قلع و قمع نکرده بود؛ خود را طلبه میدانست طلبه ای که علنا گفت میخواهد درقم باشد و درفیضیه درس بدهد. با چنان قصد و نیت بود که با مشاهدۀ انبوه عظیم زن های فعال و همیشه درصحنه، جایگاه ویژه ای را به آنها قول داد. وبه ناگهان، حتا زن های تحصیل کردۀ دانشگاهی زیر چادرسیاه، همراه زنهای سنتی؛ میادین سراسر ایران را سیاهپوش کردند.
شگفتا! آنچه درآن التهاب و شور انقلابی بحث اش به میان نیامد، اندیشه و فکربود که این جماعت را چه شده؟ چه به روزگارشان آمده؟ که حتا تحصیل کرده های سطح بالای کشور، پشت سرعوام صف بستند، برای دیدن تارموی پیرمرد درماه. آیا نظرخواهی هشیارانه ای نبود برای سنجش افکار و آگاهی ازکما کیف عقل و شعور مردم؟
ای کاش خانم شهلا شفیق با آن همه درایت و کفایتی که دارد، فصل دیگری میگشود و از کیفیت تغییراندیشۀ این مردم میگفت. و ازتفاوت های وبینش های شان دردو انقلاب و شکافتنِ عللِ رجعتِ مردم به واپسگرائی . زیرا که خواننده با مطالعۀ پاراگراف زیر:
« ... اگر حجاب در ادبیات دوران مشروطه، به عنوان نشانۀ فرودستی زنان، ازجانب شعرا و نویسندگان ترقی خواه به زندان و کفن تشبیه میشود، درسال های قبل از انقلاب و در حالی که بخش قابل ملاحظه ای اززنان بدون حجاب نقش فعالی در زندگی اجتماعی دارند، شاهد پیدایش "حجاب هویتی" درجامعه هستیم که نماد فرهنگی تلقی میشود. ص 33. »، با اشتیاق، دنبال تحلیل نویسنده است، به این امید که رازبقا و دوامِ عمر پیرانۀ سنت را کشف کند.
خانم شهلا: درفرهنگ گرایی، ... یک مسئله کلیدی را مطرح میکند که متآسفانه از دیدگاه روشنفکران و به ویژه چپ (نه چپ سنتی) دور مانده بود و ابدا مورد توجه شان نبود. مذهب و نفوذ و چیرگی آن را به عنوان یک اصل در زندگی مردم را، نه تنها درنظر نداشتند بلکه مذهب را نوعی تشریفات اخلاقی فرض میکردند. آنچه دراین بخش اهمیت دارد میزانِ آگاهی نویسنده از اهمیت مذهب دراذهان عموم است که به قولی رقم زن زندگی شان محسوب میشود. بر چنین
باور است که با شکافتن اندیشه های برخی از روشنفکران "پست مدرن" مینویسد:
« ... حوزه نفوذ اسلام سیاسی به مسلمانان محدود نمیشود، بلکه لائیکها وگرایش های گوناگون چپ را نیز در بر میگیرد.» ص 32
خاطره ای از نوجوانی دارم که بی مناسبت نیست اینجا ذکر کنم. گو اینکه هیچ رابطه ای با
بررسی کتاب خانم شفیق ندارد، اما درتآیید این بخش از اثر ایشان است.
درحکومت یک سالۀ فرقه دمکرات آذربایجان، وقتی خبرفوت آیت الله اصفهانی به تبریز رسید، بازار وبانکها و دوایردولتی ومدارس تعطیل وشهربه حالت سکون و عزا درآمد بلافاصله، پیشنمازان هرمحل مراسم بزرگداشت برپا کردند که چشم هم چشمی و رقابت ملایان برملات این کار افزوده بود. شخص پیشه وری با هیئت دولت در برخی ازآن مراسم شرکت کردند. بعد ازچندروز ازقول پیشه وری شنیده شد: که هیئت دولت و سران فرقه از این پیشامد تکان خورده وبا تآسف اظهارداشته اند که با این مردم مگرمیشه ازسوسیالیسم و کمونیسم سخن گفت. وقتی مرگ ملائی، امور یک استان را فلج میکند و مردم درمساجد به گریه وزاری سرگرم میشوند، باید رازی دراین بین باشد که ما از آن غافلیم!
این واقعیت را باید پذیرفت که مذهب، درنقش هویت ملی مورد علاقه اکثرمردم ایران است. اگرچه بخشی روشنفکران از پذیرفتن این باورموجود، درتردید اند ولی انکارِ اعتقادات ژرف مردم نیز ره به جائی نمیبرد. میتوان درباره اسطوره های ذهنی که قرنها فکر و اندیشۀ جامعه را به خود مشغول کرده و ستایش اوهام با دینداری مخلوط شده بحث کرد. البته کار مشکل و سختی ست که رازعشق وعلاقۀ آلوده به مذهب راتمیزدادن وازآن مشکل تر توضیح دادن به شیفتگان، درتفکیک مذهب وتقدس ازدست رفتگان ازهمدیگر. به اضافۀ مقولۀ کفر وایمان که یک امر خصوصی ست و نباید دولتی باشد و آمیخته به سیاست. این مسائل و به خصوص تفاوت ستایش و احترام را برای مردم باید توضیح داد. درهمین کتاب ازجان باختگان وزندانیان زن و مرد با وصیتنامه های تکان دهنده، روایت های شگفت آوری آمده که اگر درست بنگریم هریک معصومی هستند بالاسر تاریخ این سرزمین فلاکت بار؛ که تربت شان را باید قبله گاه عشق وایثار شمرد و به وادی پرشورشان سرتعظیم فرود آورد. اینکه برای جلادان مقبره میسازند با گنبد طلا، برای جانبازان حتا ازسنگ قبروحشت میکنند، باید رازش را شکافت تا انگیزه هایش در فرهنگ "توهم زا" روشن شود.
خانم شفیق، از قول آیت الله طالقاتی روایتی آورده که درتآیید نا آگاهی مردم از گوهر و ماهیتِ قدرتِ دین است. آقای طالقانی که در مخالفت با دیکتاتوری حکومت سالها درزندان بسربرده بود، با داشتن افکاری آزاد در بین نیروهای چپ و غیردینی ها از محبوبیتی برخوردار بود «... اعلام داشت که جمهوری اسلامی مبتنی برآزادی است. اما زمانی که درمقابل پرسش خبرنگاران خارجی قرار گرفت که خواهان توضیح تفاوت دموکراسی غربی با دموکراسی اسلامی بودند از همان اصولی دفاع کرد که خمینی کرده بود. ... اختلاف نظر میان قوانین اسلامی و موضع گیری دولت از یکسو و مجلس به ویژه اختلاف بر سر حق سقط جنین به روشنی اظهار داشت:" چنین پارلمانی نمیتواند تشکیل شود، پارلمان را طرد میکنیم، می اندازیمش دور» ص 50
این گونه پیشامدهای غافلگیر کننده ازجهل مردم بود که با برداشتی ازمیراث گذشتگان پذیرفته بودند و ایمان داشتند که دین پاک است و برای هدایت به سعادت بشریت آمده و منادیانش به راستی مردان خدا هستند وراستگو؛ هرگزگمان نمیبردند که بین دموکراسی غربی با دموکراسی اسلامی. شکاف اینقدرعمیق وپرت است. ملت ایران تصورشان از آزادی، همان بود که غربیها داشتند. برای رسیدن به چنان آزادی علیه رژِیم سلطنتی قیام کردند. اگر با "آزادی و دموکراسی اسلامی" آشنا بودند، به طورقطع صورت مسئله فرق میکرد. ساده تر اینکه اکثریت مردم، زبانی که اسلامگرایان به کار گرفته بودند، برای شان نامفهوم بود. آنها نه اسلام را به درستی میشناختند و نه پیشگامان را. آن آزادی که خمینی ویارانش مطرح میکردند، ازادی اسلام بود ولاغیر. آزادی برای اطاعت ازخدا و رسول وائمه وجانشین آنها که همین ملایان حاکم و چپاولگر امروزی هستند، مد نظرشان بود. جهل عمومی، ذهن های ناصاف، مفاهیم آزادی غربی ، با گوهر آزادی اسلام به زعامت آقای خمینی را مخلوط و مدل غربی را ملحوظ کرده بود.
مردم، بعدها دستگیرشان شد که دراسلام، نه آزادی هست و نه راهی به مبانی دموکراسی. این تنها دستاوردمثبت انقلاب 57بود که نه تنها مردم عادی را بیدارکرد بلکه چپ اندیشان و تحصیل کردگان که دردام "مبارزه با امپریالیسم"، زیرعبای روحانیت رفته بودند، از گران خوابی به خود آمدند. و با دلمشغولی هایی که قرنهاست برای سرگرمی عوام، به ضرورت بقا و استمرار دینمداران با جهل سامان یافته و نهادی شده آشنا شدند. طبیعی ست که درچنین فضای تنگ و تاریک، اکثر گروههای سیاسی از سر نا آگاهی، گمراهی های گذشته را تکرار میکنند:
« اکثریت گروه بندی های سیاسی با اعلام مطالبات خود از آقای خمینی میخواستند که به اهداف انقلاب وفادار بماند. مجاهدین به او "پدر خلق" لقب دادند. چریک های فدائی کوشش داشتند خمینی را نسبت به وفاداری خود به انقلاب متقاعد کنند. حزب توده با حمایتی همه جانبه از اسلامگرایان، آنان را به رادیکال ترکردن حرکتهای "انقلابی ترغیب میکردند." ص »58
بی تفاوتی و سهل انگاری سازمان های چپ ایران، در اعتراض های گستردۀ زنان به "حجاب اجباری" که توسط اوباشان ونورسیدگان سرکوب میشدند، بزرگترین فاجعه ای بود که به استحکام پایه های قدرت استبداد مذهبی انجامید.
خانم شفیق، با رو در رو قراردادن اسلامگرایان از سوئی و طیف های دیگر از سازمان ها و گروه ها و به ویژه چپ اندیشان، با زبانی نرم ولی ملامت بار به نکته بسیار با اهمیتی اشاره میکند وغفلت هارا تذکر میدهد:
« با اینکه مطرح شدن مسایلی چون اعتراض زنان به حجاب اجباری، مبارزه اقلیت های قومی برای احقاق حقوق سیاسی و فرهنگی و فعالیت های اهل قلم و جنبش های دانشجوئی درنفی سانسور وتآمین آزادی بیان، اهمیت خطرناک بودن حکومت دینی را خاطرنشان میکرد، اما چنین مقوله هایی جای چندانی در بحث های سیاسی روزنداشت. و درمقابل، اسلامگرایان با هشیاری برنامه های خود را به پیش بردند» ص 59
واقعیت این است که در راهپیمائی های زنان در اعتراض به مسئلۀ حجاب اجباری، زنها تنها ماندند. سازمان های و گروه های سیاسی نه تنها با آنها همدلی نکردند بلکه با نوای مخالفت خوانی، دشمن را جری تر کردند. هراندازه طیف چپ با بی برنامگی ها دچارسرگیجه شده بود، ستنتگرایانِ چیره دست با سازمان های پرنفوذ مسجد و محراب و ابزارهای برّا و پرتوان مذهب رو به استبداد دینی میتاختند.
در انقلاب 57، زن ها بزرگترین قربانی حاکمان دینی شدند. بیجا نیست که امروزه بزرگترین مشکل اساسی حکومت اسلامی درایران زن ها هستند. و شگفتا که تابوهای دیرینه به دست همینها فرو ریخته و میریزد و این دستاورد اسلام سیاسی را به فال نیک باید گرفت. بخشی از آن ها با ازسرگذراندن تجربۀ چوبه دارو سنگسار، درهاله ای از وحشت و امید بین مرگ و زندگی، بالاجبار تن فروشی میکنند و در رهگذر نفرت بارِِ این پیشۀ خفتبار، مقاومت و گستاخی را همجوش طبیعت زنانۀ خود؛ به جامعه تسری میدهند. جامعه را با آبدیدگی خود به مقاوت ترغیب میکنند.با ویران کردن ِاخلاق های مردسالاری، به جدال ستنگرایان میروند. قبای کهن را دریده و خود را علنی میکنند با جادوی اندامِ زنانه ، نمایشی از ننگینی های نوکیسگانِ چپاولگررا فریادمیکشند؛ برآزادی خودپای میفشارند و جلوه های تازه ای از مقاومت را به مردم یاد آورمیشوند.
زنی که که به دنبال تن فروشی ست، به یقین داس مرگ را بالاسرش میبیند. از مجازات قانون اسلام و سنگسار آگاه است. چشمان پنهان گزمگان را میشناسد. میداند که پاسداران عصمت زنانه، نه تنها مراقب خاطیان و عاصیان هستند، چارچشمی دگراندیشان را نیزمیپایند. اما، او به ضرورت زندگی، عقوبتِ سنگسار را با مقاومت تاخت زده است. میداند که درنهایتِ مرگ ش
با انبوهِ حماسه آفرینان تاریخ، به آزادی زن از قید و بند تحجر یاری رسانده است.
لطفا براي مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ هاي زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.com
نوشته: شهلا شفیق
ترجمه رضا ناصحی
انتشارات خاوران - پاریس
چاپ اول: زمستان 1384
کتابِ تازۀ خانم شهلا شفیق، نگاهیست به برآمدن حکومت اسلامی، و پیشزمینه های اجتماعی آن باروایتهای تحلیلی. به تعبیری نقدی ازدرون، که تکیه گاه فکری اش بازگشائی ناهنجاریهای ریشه دارجامعه وعارضه های فرهنگ غالب "سنت" است با سردرگمیهای " توهّم زا"، که در «توتالیتاریسم اسلامی»، خشونت را عریان میکند. اشاره اش به «مدرنیت مثله شده» درنخستین برگهای کتاب، ذهن خواننده را به فراست ودرایت نویسنده ای معطوف میدارد که با سرگذشت اقلیم خود آشناست وجوهرتحولاتِ آمرانه رامیشناسد. همین حس هوشیاری نویسنده، تا پایان دفتر خواننده را پای صحبت های صمیمانه ش مینشاند
در پیشگفتارمیگوید:
« تجزیه و تحلیل ارائه شده کوشش دارد که نشان دهد که پیروزی اسلامگرایان درایران نه به دلیل پیروزی سنت بر مدرنیت ویا شتاب اصلاحات شاه درنوسازی ایران، بلکه نتیجۀ روندی است که آن را «"مدرنیت مثله شده" نامیده ام.» ص 8
کتاب شامل 8 فصل است. هرفصل شامل بحثی مستقل درتشریح دردهای تنیده درهم وحکایت میراثی فلاکتبار از دوران جاهلیت که امروزه به صورت قانون به مردم ایران تحمیل شده است. آنچه بیشتر در این دفترچشمگیر است تاخت و تاز تجاوزکارانۀ اسلامگرایان علیه زنان و زندانیان زن است که نویسنده با توجه به اسناد و خاطرات زندانیان سیاسی، جنایت های مستمر حکومت را با درد و اندوه یادآوری میکند. انگیزۀ او در«بازمانده یادها» روشن است :
«بررسی پدیدۀ زندان سیاسی درنظام اسلامی، پرسش هائی ناگزیر دربارۀ ویژگی های رژیم اسلامی بر می انگیزد و زندان، محلِ اِعمال قدرت حاکمیت است و به طریق اولی صحنه ای ست که درآن ساز و کارهای این اعمال قدرت آشکار میشود.» ص 17
نویسنده، وقتی با چنین پدیده ای رو به رو میشود، اسلام و ابعاد قدرتِ پنهانی آن را با دید انتقادیزیر ذره بین میبرد و تغییر مواضع سیاسیِ خمینی را نشانه میگیرد:
« ... او که ده ها سال با انقلاب سفید شاه، به ویژه حق رآی زنان به عنوان هموار کننده راه فساد جامعه به شدت مخالفت میکرد، پس ازدیدن حضور عظیم زنان درانقلاب به تشویق آنان برخاست وعده داد که زنان درجامعه اسلامی جایگاه مهمی خواهند داشت. ... این که ما جمهوری اسلامی میگوئیم برای این است که هم شرایط منتخب و هم احکامی که درایران جاری میشود این ها براسلام متکی است. لکن انتخاب با ملت است و طرز جمهوری هم همان جمهوری است که همه جا هست.» ص 24
تا شروع انقلاب، هیچیک از سازمان های سیاسی، نیروی نهفته مذهب را به درستی ارزیابی نکرده بودتد. اما بودند کسانی که ازقدرت تخریبی آنها آگاهی درستی داشتند. ولی این بدان معنا نبود که قدرت سیاسی به آن سهولت دستخوش دگرگونی شود. فقدان آزادی و اعمال زوروخفقان وسانسور وفشارفزاینده حکومت بود که درآن زمانۀ پرتنش، روشنفکران و چپ اندیشان جامعه را به مساجد هل داد. وهمانها با مشاهدۀ قدرت اهل منبر که پا یه های حکومت شاه را به لرزه درآورده بودند، به خود آمدند، که دیگر دیرشده بود. آن روزکه آن جوان چپ اندیش درمصاحبۀ تلویزیونی در مقابل پرسش خبرنگار که وضع را چگونه میبینی؟ گفت: "فقط عکس ها عوض شده" ، خیلی ها خندیدند ولی دیری نپائید که بدترهم شد نه تنها عکس ها بلکه اصل ها نیز عوض شدند. خمینی یک سیاستمدار با هوش و ماهری بود با اعتقاد کامل به اسلام . از شیوۀ به قدرت رسیدن پیامبر اسلام آگاه بود و با همان شیوه نیز به قدرت رسید. خزیده و آرام. با این امتیاز که نبض جامعه دستش بود. خمینی روان جامعه را میشناخت و در سلول های مردم نفوذ داشت. با تکیه به چیرگیِ روانی تا زمانیکه مخالفین را قلع و قمع نکرده بود؛ خود را طلبه میدانست طلبه ای که علنا گفت میخواهد درقم باشد و درفیضیه درس بدهد. با چنان قصد و نیت بود که با مشاهدۀ انبوه عظیم زن های فعال و همیشه درصحنه، جایگاه ویژه ای را به آنها قول داد. وبه ناگهان، حتا زن های تحصیل کردۀ دانشگاهی زیر چادرسیاه، همراه زنهای سنتی؛ میادین سراسر ایران را سیاهپوش کردند.
شگفتا! آنچه درآن التهاب و شور انقلابی بحث اش به میان نیامد، اندیشه و فکربود که این جماعت را چه شده؟ چه به روزگارشان آمده؟ که حتا تحصیل کرده های سطح بالای کشور، پشت سرعوام صف بستند، برای دیدن تارموی پیرمرد درماه. آیا نظرخواهی هشیارانه ای نبود برای سنجش افکار و آگاهی ازکما کیف عقل و شعور مردم؟
ای کاش خانم شهلا شفیق با آن همه درایت و کفایتی که دارد، فصل دیگری میگشود و از کیفیت تغییراندیشۀ این مردم میگفت. و ازتفاوت های وبینش های شان دردو انقلاب و شکافتنِ عللِ رجعتِ مردم به واپسگرائی . زیرا که خواننده با مطالعۀ پاراگراف زیر:
« ... اگر حجاب در ادبیات دوران مشروطه، به عنوان نشانۀ فرودستی زنان، ازجانب شعرا و نویسندگان ترقی خواه به زندان و کفن تشبیه میشود، درسال های قبل از انقلاب و در حالی که بخش قابل ملاحظه ای اززنان بدون حجاب نقش فعالی در زندگی اجتماعی دارند، شاهد پیدایش "حجاب هویتی" درجامعه هستیم که نماد فرهنگی تلقی میشود. ص 33. »، با اشتیاق، دنبال تحلیل نویسنده است، به این امید که رازبقا و دوامِ عمر پیرانۀ سنت را کشف کند.
خانم شهلا: درفرهنگ گرایی، ... یک مسئله کلیدی را مطرح میکند که متآسفانه از دیدگاه روشنفکران و به ویژه چپ (نه چپ سنتی) دور مانده بود و ابدا مورد توجه شان نبود. مذهب و نفوذ و چیرگی آن را به عنوان یک اصل در زندگی مردم را، نه تنها درنظر نداشتند بلکه مذهب را نوعی تشریفات اخلاقی فرض میکردند. آنچه دراین بخش اهمیت دارد میزانِ آگاهی نویسنده از اهمیت مذهب دراذهان عموم است که به قولی رقم زن زندگی شان محسوب میشود. بر چنین
باور است که با شکافتن اندیشه های برخی از روشنفکران "پست مدرن" مینویسد:
« ... حوزه نفوذ اسلام سیاسی به مسلمانان محدود نمیشود، بلکه لائیکها وگرایش های گوناگون چپ را نیز در بر میگیرد.» ص 32
خاطره ای از نوجوانی دارم که بی مناسبت نیست اینجا ذکر کنم. گو اینکه هیچ رابطه ای با
بررسی کتاب خانم شفیق ندارد، اما درتآیید این بخش از اثر ایشان است.
درحکومت یک سالۀ فرقه دمکرات آذربایجان، وقتی خبرفوت آیت الله اصفهانی به تبریز رسید، بازار وبانکها و دوایردولتی ومدارس تعطیل وشهربه حالت سکون و عزا درآمد بلافاصله، پیشنمازان هرمحل مراسم بزرگداشت برپا کردند که چشم هم چشمی و رقابت ملایان برملات این کار افزوده بود. شخص پیشه وری با هیئت دولت در برخی ازآن مراسم شرکت کردند. بعد ازچندروز ازقول پیشه وری شنیده شد: که هیئت دولت و سران فرقه از این پیشامد تکان خورده وبا تآسف اظهارداشته اند که با این مردم مگرمیشه ازسوسیالیسم و کمونیسم سخن گفت. وقتی مرگ ملائی، امور یک استان را فلج میکند و مردم درمساجد به گریه وزاری سرگرم میشوند، باید رازی دراین بین باشد که ما از آن غافلیم!
این واقعیت را باید پذیرفت که مذهب، درنقش هویت ملی مورد علاقه اکثرمردم ایران است. اگرچه بخشی روشنفکران از پذیرفتن این باورموجود، درتردید اند ولی انکارِ اعتقادات ژرف مردم نیز ره به جائی نمیبرد. میتوان درباره اسطوره های ذهنی که قرنها فکر و اندیشۀ جامعه را به خود مشغول کرده و ستایش اوهام با دینداری مخلوط شده بحث کرد. البته کار مشکل و سختی ست که رازعشق وعلاقۀ آلوده به مذهب راتمیزدادن وازآن مشکل تر توضیح دادن به شیفتگان، درتفکیک مذهب وتقدس ازدست رفتگان ازهمدیگر. به اضافۀ مقولۀ کفر وایمان که یک امر خصوصی ست و نباید دولتی باشد و آمیخته به سیاست. این مسائل و به خصوص تفاوت ستایش و احترام را برای مردم باید توضیح داد. درهمین کتاب ازجان باختگان وزندانیان زن و مرد با وصیتنامه های تکان دهنده، روایت های شگفت آوری آمده که اگر درست بنگریم هریک معصومی هستند بالاسر تاریخ این سرزمین فلاکت بار؛ که تربت شان را باید قبله گاه عشق وایثار شمرد و به وادی پرشورشان سرتعظیم فرود آورد. اینکه برای جلادان مقبره میسازند با گنبد طلا، برای جانبازان حتا ازسنگ قبروحشت میکنند، باید رازش را شکافت تا انگیزه هایش در فرهنگ "توهم زا" روشن شود.
خانم شفیق، از قول آیت الله طالقاتی روایتی آورده که درتآیید نا آگاهی مردم از گوهر و ماهیتِ قدرتِ دین است. آقای طالقانی که در مخالفت با دیکتاتوری حکومت سالها درزندان بسربرده بود، با داشتن افکاری آزاد در بین نیروهای چپ و غیردینی ها از محبوبیتی برخوردار بود «... اعلام داشت که جمهوری اسلامی مبتنی برآزادی است. اما زمانی که درمقابل پرسش خبرنگاران خارجی قرار گرفت که خواهان توضیح تفاوت دموکراسی غربی با دموکراسی اسلامی بودند از همان اصولی دفاع کرد که خمینی کرده بود. ... اختلاف نظر میان قوانین اسلامی و موضع گیری دولت از یکسو و مجلس به ویژه اختلاف بر سر حق سقط جنین به روشنی اظهار داشت:" چنین پارلمانی نمیتواند تشکیل شود، پارلمان را طرد میکنیم، می اندازیمش دور» ص 50
این گونه پیشامدهای غافلگیر کننده ازجهل مردم بود که با برداشتی ازمیراث گذشتگان پذیرفته بودند و ایمان داشتند که دین پاک است و برای هدایت به سعادت بشریت آمده و منادیانش به راستی مردان خدا هستند وراستگو؛ هرگزگمان نمیبردند که بین دموکراسی غربی با دموکراسی اسلامی. شکاف اینقدرعمیق وپرت است. ملت ایران تصورشان از آزادی، همان بود که غربیها داشتند. برای رسیدن به چنان آزادی علیه رژِیم سلطنتی قیام کردند. اگر با "آزادی و دموکراسی اسلامی" آشنا بودند، به طورقطع صورت مسئله فرق میکرد. ساده تر اینکه اکثریت مردم، زبانی که اسلامگرایان به کار گرفته بودند، برای شان نامفهوم بود. آنها نه اسلام را به درستی میشناختند و نه پیشگامان را. آن آزادی که خمینی ویارانش مطرح میکردند، ازادی اسلام بود ولاغیر. آزادی برای اطاعت ازخدا و رسول وائمه وجانشین آنها که همین ملایان حاکم و چپاولگر امروزی هستند، مد نظرشان بود. جهل عمومی، ذهن های ناصاف، مفاهیم آزادی غربی ، با گوهر آزادی اسلام به زعامت آقای خمینی را مخلوط و مدل غربی را ملحوظ کرده بود.
مردم، بعدها دستگیرشان شد که دراسلام، نه آزادی هست و نه راهی به مبانی دموکراسی. این تنها دستاوردمثبت انقلاب 57بود که نه تنها مردم عادی را بیدارکرد بلکه چپ اندیشان و تحصیل کردگان که دردام "مبارزه با امپریالیسم"، زیرعبای روحانیت رفته بودند، از گران خوابی به خود آمدند. و با دلمشغولی هایی که قرنهاست برای سرگرمی عوام، به ضرورت بقا و استمرار دینمداران با جهل سامان یافته و نهادی شده آشنا شدند. طبیعی ست که درچنین فضای تنگ و تاریک، اکثر گروههای سیاسی از سر نا آگاهی، گمراهی های گذشته را تکرار میکنند:
« اکثریت گروه بندی های سیاسی با اعلام مطالبات خود از آقای خمینی میخواستند که به اهداف انقلاب وفادار بماند. مجاهدین به او "پدر خلق" لقب دادند. چریک های فدائی کوشش داشتند خمینی را نسبت به وفاداری خود به انقلاب متقاعد کنند. حزب توده با حمایتی همه جانبه از اسلامگرایان، آنان را به رادیکال ترکردن حرکتهای "انقلابی ترغیب میکردند." ص »58
بی تفاوتی و سهل انگاری سازمان های چپ ایران، در اعتراض های گستردۀ زنان به "حجاب اجباری" که توسط اوباشان ونورسیدگان سرکوب میشدند، بزرگترین فاجعه ای بود که به استحکام پایه های قدرت استبداد مذهبی انجامید.
خانم شفیق، با رو در رو قراردادن اسلامگرایان از سوئی و طیف های دیگر از سازمان ها و گروه ها و به ویژه چپ اندیشان، با زبانی نرم ولی ملامت بار به نکته بسیار با اهمیتی اشاره میکند وغفلت هارا تذکر میدهد:
« با اینکه مطرح شدن مسایلی چون اعتراض زنان به حجاب اجباری، مبارزه اقلیت های قومی برای احقاق حقوق سیاسی و فرهنگی و فعالیت های اهل قلم و جنبش های دانشجوئی درنفی سانسور وتآمین آزادی بیان، اهمیت خطرناک بودن حکومت دینی را خاطرنشان میکرد، اما چنین مقوله هایی جای چندانی در بحث های سیاسی روزنداشت. و درمقابل، اسلامگرایان با هشیاری برنامه های خود را به پیش بردند» ص 59
واقعیت این است که در راهپیمائی های زنان در اعتراض به مسئلۀ حجاب اجباری، زنها تنها ماندند. سازمان های و گروه های سیاسی نه تنها با آنها همدلی نکردند بلکه با نوای مخالفت خوانی، دشمن را جری تر کردند. هراندازه طیف چپ با بی برنامگی ها دچارسرگیجه شده بود، ستنتگرایانِ چیره دست با سازمان های پرنفوذ مسجد و محراب و ابزارهای برّا و پرتوان مذهب رو به استبداد دینی میتاختند.
در انقلاب 57، زن ها بزرگترین قربانی حاکمان دینی شدند. بیجا نیست که امروزه بزرگترین مشکل اساسی حکومت اسلامی درایران زن ها هستند. و شگفتا که تابوهای دیرینه به دست همینها فرو ریخته و میریزد و این دستاورد اسلام سیاسی را به فال نیک باید گرفت. بخشی از آن ها با ازسرگذراندن تجربۀ چوبه دارو سنگسار، درهاله ای از وحشت و امید بین مرگ و زندگی، بالاجبار تن فروشی میکنند و در رهگذر نفرت بارِِ این پیشۀ خفتبار، مقاومت و گستاخی را همجوش طبیعت زنانۀ خود؛ به جامعه تسری میدهند. جامعه را با آبدیدگی خود به مقاوت ترغیب میکنند.با ویران کردن ِاخلاق های مردسالاری، به جدال ستنگرایان میروند. قبای کهن را دریده و خود را علنی میکنند با جادوی اندامِ زنانه ، نمایشی از ننگینی های نوکیسگانِ چپاولگررا فریادمیکشند؛ برآزادی خودپای میفشارند و جلوه های تازه ای از مقاومت را به مردم یاد آورمیشوند.
زنی که که به دنبال تن فروشی ست، به یقین داس مرگ را بالاسرش میبیند. از مجازات قانون اسلام و سنگسار آگاه است. چشمان پنهان گزمگان را میشناسد. میداند که پاسداران عصمت زنانه، نه تنها مراقب خاطیان و عاصیان هستند، چارچشمی دگراندیشان را نیزمیپایند. اما، او به ضرورت زندگی، عقوبتِ سنگسار را با مقاومت تاخت زده است. میداند که درنهایتِ مرگ ش
با انبوهِ حماسه آفرینان تاریخ، به آزادی زن از قید و بند تحجر یاری رسانده است.
لطفا براي مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ هاي زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.com
0 Comments:
Post a Comment
<< Home