برخی منظره ها و مناظره های فکری درایران امروز- 2
میرفطروس، با اشاره به استیلای ترکان صفوی، مینویسد: « ... آخرین شعله دانش و فلسفه و اندیشه خاموش گردید. حکومت 240 ساله سلاطین صفوی با رسمیت بخشیدن زورمندانه تشیع و تحکیم و تثبیت جابرانه آن در ذهن و ضمیر مردم ما، دوران جدیدی از اختناق و تعصبات دینی را رواج و خرافات مذهبی و سرکوب و هراس و استبداد سیاسی را درایران گسترش داد. بطوریکه بسیاری از محققان، این دوران را "تونل وحشت نامیده اند"ص 42 ».
راستش نمیدانم میرفطروس از کدام دانش و فلسفه و اندیشه صحبت میکند که توسط ترکان صفوی خاموش شده. ایکاش از فلاسفه و اندیشمندانی که به دست آنها خاموش شده اند، اسم میبرد. حتا بنا به شواهد تاریخی در زمانه صفویان بود که حکمت اشراق شهاب الدین سهروردی، که بعد از نزدیک به سه قرن، صحبتی از آن در میان نبود، توسط دو فیلسوف اسلامی : میرداماد و ملاصدرا، که مورد پشتیبانی شاه عباس بود به طرح و اشاعه آرای سهروردی پرداختند. بنگرید به ص 195 ایران درعصر صفویه. راجر سیوری. ترجمه احمدصبا نشرتهران چاپ اول 1363.
این درست است که ترکان صفوی با سنی کشی هولناک، ایرانیان را از بدنه مسلمانان جهان و منطقه جدا کردند. نفاق بین مذاهب اسلامی را دامن زدند. خیلی ها نیز مذهب تازه را برنتافتند و همراه شاعران کوچیدند وبه هند رفتند. این هم درست است که از مدتها پیش از صفویه، هرگوشه این منطقه پادشاهانی که شادروان کسروی به درستی از آنها با نام «شهریاران گمنام» یاد کرده است، حکومت خانخانی داشتند. اما نباید فراموش کرد که صفویه با تشکیل دولت مرکزی، حداقل توانستند حدود جغرافیائی کشور را که تا اوایل سلطنت پهلوی اول «ممالک محروسه ایران» خوانده میشد از چنگ دشمنان درآورده و حاکمیت خود را برآن سرزمین ها تثبیت کنند.
کسروی مینویسد: « شاید بسیاری باورننمایند که ازسال سی ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال 1344 که تاریخ برافتادن قاجاریان میباشد، دردرون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد وپنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کرده اند و از میان ایشان تنها خاندان سلجوقیان، مغولان، صفویان و نادرشاه را میتوان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند.» شهریاران گمنام صص 9 - 10 چاپ: چاپخانه آذر موسسه انتشارات امیرکبیر.
بهتر نبود که مطامع ترکان عثمانی برای تسلط سرزمینهای متعلق به ایران، از آذربایجان وباکو دربند و ... تا شمال قفقاز دراین بحث ملحوظ میشد. ترکان صفوی درآن روزگاران با همسایه قدرتمندش که بخش بزرگی از اروپا را زیر نگین اسلامی داشت و شاه عثمانی عنوان پر طمطراق خلیفۀالله را یدک میکشید و در دارالاسلام "اسلامبول" سیاست دین مبین اسلام را تعیین میکرد؛ دست و پنجه نرم کردند. باهمۀ اختلاف ها وجنگ های داخلی یکپارچگی کشور را از گزند آسیب های بیگانگان حفظ کردند. جنگ های ویرانگر داخلی دراثر فشار و تثبیت مذهب رسمی، هجوم ازبکان از شرق و تصرف قندهار و هرات و پیشروی به سمت خراسان، لشکرکشی های ایذائی عثمانی به آذربایجان و قفقاز و تصرف باکو ودربند شاماخی و ... به این گرفتاری ها اضافه کنید : اختلافات و کشمکشهای خانوادگی و قبیله ای را با آن تربیت وفرهنگ بیابانی وایلی بارنگ و لعاب مرید و مرادی.
آینده نگری برخی از پادشاهان آن دودمان را نباید دست کم گرفت. وسعت فکری «ترکان صفوی» زمانی بیشتر متجلی میشود که توجه آنها به منطقه ای که اصلاحات و شاهکارهای هنری را آفریده اند، نگاهی منصفانه و به دوراز تنگ نطریها انداخته شود. آنها منطقه ای را برگزیدند که نه نشیمنگاه ترکها بود و نه اتراق ایل و تبارشان . اصفهان مرکز فارس زبانان. اصولا برای آنها ایران مطرح بود، تا سرزمین قومی ویژه. در مازندران نیز همان کردند: «شهر جدید اشرف. (بهشهر امروزی) درحدود سال 1612 میلادی به فرمان شاه عباس اول پایه گزاری شد. ایران درعصر صفویه ص 86»
«سفرایی از اسپانیا، پرتغال و انگلستان، نمایندگانی از فرقه های رهبانی غیرمسلمان مانند راهبان کارملیت Carmelites اگوستین . گاپوچین ... که اجازه تبلیغ آئین خود و تآسیس صومعه درایران یافتند. همان صص 86 -87 .»
اطمینان دارم که اشاره میرفطروس به "تونل وحشت"، فرار شاعران در عصر صفویه به هند است. اشاره کنم که رضاقلیخان هدایت ومحمد تقی بهار سبک هندی رابه باد انتقاد گرفتند. مجمع الفصحاء به کوشش مظاهر مصفا ج1 موسسه امیرکبیر1336 – دیوان اشعار ملک الشعرای بهار چاپ دوم امیرکبیر 1345.
با توجه به اثر پنج جلدی بسیار درخشان شبلی نعمانی «شعرالعجم» " انحطاط شعر فارسی نه در دوره صفوی بلکه در قرن هیجدهم و بعد از سقوط امپراتوری صفویه و دوره امیراتوری تیموری واقع شد." ص 188 ایران درعصر صفویه.
و پرسش این است که آن همه میراث های هنری، معماری و یادگارهای تاریخی که از «ترکان صفوی» به جا مانده و ازافتخارات امروزی تمدن این سرزمین محسوب میشود، آیا از «تونل وحشت» عبور کرده است؟
درفاصله هخامنشی تا صفویه، از پاسارگاد و تخت جمشید تا آثار هنری اصفهان، کدام اثر با ارزشی از شاهان یا حکومتگران ایران بوده تا به آن اعتبار، ضرورت نفی تمدن صفوی را باید پیش کشید؟
درباره گذشتگان نباید شتاب زده داوری کرد. مداقه و امعان نظر بیشتری میطلبد و وارسی همه جانبه. اگر تلاش خادمان درهرلباس ومشرب فکری، با امانتداری بررسی نشود، همان میرود که به دست برخی تاریخنویسان غیرمسئول برتاریخ معاصر رفته، در زمانه حاضر؛ با تآسف باید گفت: تنها نگاهشان یکسره معطوف به اشتباهات و برجسته کردن خطاها گردیده. آیا این درست است که 57 سال حکومت پهلوی ها با آن همه اصلاحات بنیادی، ولو آمرانه، تنها در زنجیر و سانسور و حیف ومیل و آدمکشی و زندان گذشته است؟. همانقدر که انکار ضعف ها کار نادرستی ست، مطلق کردن خدمات نیر نادرست است. درزمانه پهلویها هم زندان بود و خفقان و کشتار و بیعدالتی و هر آنچه که گفته شده، اما به حکم انصاف باید هر دو کفه ترازو را با چشم باز دید و سنجید ؛ گفت و نوشت.
اما درباره هویت ملی و فرهنگی، و وجه تمایز آن دو از هم، گفتنی زیاد است و گمان میکنم در صورت اثبات برتری هریک نیز، مشکل اساسی را حل نخواهد کرد. امروزه مذهب چنان با زندگی مردم درهم تنیده که مجرای تنفسی ملت ایران از کانالهای مذهب عبورمیکند. قدمت مذهب تا آنجاست که ریشۀ بخشی از بدنه اصلیِ هویت ملی ایرانیان ازمذهب آبیاری میشود. این روایت که ایرانیان با حمله عرب دین دار شدند به کل پرت است . قبل ازاسلام نیز ایرانیان، زیر عنوان «حکمت خسروانی» بندگان مطیع ومومنان باورمند دین زرتشت بودند. گره خوردگی فره ایزدی وشاه بهمان معنا مورد اطاعت بود با همان معیارهای رایج: تحقیرانسان، خفقان غالب،سختگیریهای مناسک مذهبی وفرامین هولناک مغ ها. پیشینۀ استوار ومحکمی باید داشته باشد تانخستین کتاب فقهی دراوایل قرن سوم هجری، بنام «کافی» توسط محمدبن یعقوب کلینی فقیه شیعی مذهب، ساکن شهرری تدوین گردد و مهمتر اینکه اسناد و مدارک تمدن اسلامی، بخش عظیم علوم عقلی و نقلی اسلامی را مرهون تلاش های مستمر ایرانیان معرفی میکند. با استناد به همین دلبستگی هاست که حضور دائمی"واقعه کربلا" در اذهان عام بیشتر به هویت ملی فرهنگی نزدیک است تا درک و نفاذ نظر درست میرفطروس درباره اینکه شاهنامه جزو هویت فرهنگی ست.
تحلیل های جامعه شناسانه نویسنده واشاره اش به احوال شاعرانی که به هند کوچیده بودند؛ یادآور درد و ملال تبعیدیانی ست که امروزه درچهار گوشه جهان پراکنده اند. و چه با حسرت سروده:
«گرچه درخاک وطن، گوشه ء آبادی نیست
باز دلبستۀ آن خاک خراب آبادم.» ص 76
میرفطروس درنگاه به «تاریخ ایران، تاریخ حکومت ایل ها» تآملی دارد در ویژگیهای فرهنگی قبایل مهاجم چادرنشین و بیشتر مکث میکند روی «حکومت 900 ساله ترکها و افسانۀ "ستم فارس ها"» و مینویسد: «موقعیت جغرافیائی و مراتع سرسبز آذربایجان همواره برای قبایل و عشایر بیابانگرد جاذبه بسیار داشت. پس از حمله ترکان غز به آذربایجان دراواسط قرن 6 هجری /12 میلادی، دسته های قبایل ترک به سوی آذربایجان سرازیر گردیدند. بطوریکه یک قرن بعد سراسر روستاها و شهرهای آذربایجان از ترکان غز و سلجوقی و ... پرشدند.(تآکید ازماست) با این حال تا آغاز حکومت ترکان صفوی، زبان پارسی هنوز در آران و آذربایجان، موقعیتی ممتاز داشت.» میرفطروس با آوردن ماخذ اضافه میکند: « درتمامت دوران 900 ساله حکومت ایلات ترک و ترکمن برایران مرم ما، خصوصا درسنگر زبان پارسی، تاریخ و آئین های ملی و مشترک توانستند هویت تاریخی و ملی (قومی) خویش را حفظ کنند. مورخان معتبری – مانند ابن حوقل و مسعودی – درقرن 4 هجری / 10 میلادی ضمن سفر به نواحی مختلف ایران، از اقوام مختلف ایرانی یاد کرده (تآکید از ماست) که درنواخی اران، آذربایجان، دربند، قفقاز، نواحی جبال و خراسان و سیستان و ارمنستان و دیگر مناطق شرق و غرب و جنوب ایران زندگی میکنند و همه به زبان پارسی سخن میگویند.» صص 83 - 82
ترکان غز از طریق شمال خراسان وارد ایران شدند. درخراسان مراتع سرسبز کمتر از آذربایجان نبوده و نیست. چگونه درآنجا سکنی نکردند و به آذربایجان سرازیر شدند. حال آنکه به گواهی تاریخ ترکان غز از قرن ها پیش ازاسلام درآن نواحی درآمد ورفت بودند وبخش عمده ای ازغزان در منطقه خراسان ساکن بودند. و سوال اینست که چرا خراسانیها ترک نشدند؟
دیگر اینکه وقتی تاریخ نویسان درقرن 4 ازحضوراقوام مختلف ایرانی یاد میکنند، بعید به نطر میرسد که اقوام مختلف زبان واحدی داشته باشند؟ حتا درارمنستان و جنوب ایران!
رحیم رئیس نیا درباره آذربایجان اشاره ای دارد که نشان میدهد بعد ازحمله اعراب به ایران درگفتگوئی بین معاویه با یکی از سردارانش رخ داده است. مینویسد:
«معاویه پرسید: خداوند تورا خیر دهاد، از حال آذربایجان بگو؟
عبید گفت: آذربایجان از سرزمین ترک است و ترکان درآن گردآمده اند.» (آذربایجان درسیر تاریخ ایران از آغاز تا اسلام. رحیم رئیس نیا ج 2 ص 901).
اینکه آذربایجان به سبب موقعیت جغرافیائی، قبل ازاسلام و همانطوری که میرفطروس نیز اشاره کرده، با حمله و هجوم قبایل به شرق و جنوب غربی به قلمرو ساسانیان مواجه بوده، این احتمال که برخی ازمهاجمان قبایل ترک زبان درآذربایجان سکونت کرده و به تدریج رنگ بومی گرفته اند، بیشتر به واقعیت نزدیک به نظرمیرسد. عربها حدود بیش از شش قرن دراسپانیا حضور فعال داشتند، اسپانیائیها نه تنها عرب زبان نشدند، ولی درفرهنگ و هنر همدیگر چنان غلتیدند که هنوز میراث های هنری و معماری اسلامی دراسپانیا، از مفاخر فرهنگی آن کشور به حساب میآید. یا حضور سه قرن خشونت بار اعراب درایران با آن همه فجایع خونین عریان و تجاوز و سرکوب، درآرزوی تغییر زبان مردم ناکام ماندند. آن وقت چگونه است که آذربایجان با آن موقعیت جغرافیائی، آن هم در مدت یک قرن، یکباره زبان مهاجمان را زبان ملی خود کرده است؟
میرفطروس، درستایش از زبان فارسی و نفوذ آن در نزد ترکان غزنوی و سلجوقی و سلاطین عثمانی مثال های ارزنده ای میآورد و تآکید میکند که (دراوج استیلای ترکان غزنوی و سلجوقی) ... وقتی رسول خلیفه – بغداد نامه اورا به سلطان مسعود غزنوی میدهد متن عربی و سپس ترجمۀ فارسی (ونه ترکی) ... دردوران سلاطین عثمانی مکاتبات به پارسی بود (ته عربی و نه ترکی) ... نه به آیه ای ازقرآن استشهاد نمود، نه شعری به عربی خواند و نه – حتی – کلمه ای به ترکی برزبان راند و این شعر فارسی راخواند:
"بوم نوبت میزند برطارم افراسیاب / پرده داری میکند درقصرقیصر عنکبوت"...» صص 85 – 84
میرفطروس، درتبیین فراست ومهارت بزرگان ترک، موفق شده است، با نگاهِ صادقانه، از وسعت دید و فکر ترکان، دیگر هموطنان را با تنگ نطریهای قالبی و خفتبار ملی آشنا کند.
برخورد با "شونیسم فارس" را نباید نفی کرد. افراط گرایانی هستند که به این مسائل دامن میزنند. بستن زبان وخفه کردن فرهنگ بخش عمده ای از مردم، که از صاحبان اصلی این خانه موروثی هستند،
ستم مضاعف است. زندانبانی فرهنگ متعالی اقوام ایرانی نیز، جز لکۀ سیاه وننگین درکارنامه مخالفین چیز دیگری ثبت نخواهد کرد. دموکراسی درایران، با حل مسئله اقوام ارتباط تنگاتنگ دارد. فراموش بناید کرد که
هزاران سال است که مردم ایران با فرهنگ و زبان گوناگون در محدوده جغرافیائی زیسته اند و میزیتد. هرگوشه ای ازایران رنگ و جلایی از زیبائی محل و زبان بومی خود را دارد که جلوه هایی از مواهب طبیعی را به نمایش میگذارد. باحفظ احترام به طرفداران حق تعیین سرنوشت، باید بگویم که هرگز ازتز جدائی طلبی طرفداری نمیکنم. ویران کردن خانه موروثی با تحریک احساسات ناسیونالیستی، کار عاقلانه ای نیست. دیر یا زود دریک فضای تفاهم، حقوق فرهنگی اقوام ایرانی حل خواهد شد. ضرورت توافق ها با توجه به پیوندهای عاطفی، عقلاتی تر است تاتوسل به خشونت وجنگهای ویرانگر خانگی.
درباره "افسانۀ شووینسم فارس" هم نباید زیاد حساسیت نشان داد. قرن هاست که ترک ها ودیگر اقوام ایران درمقابل انواع جملات زشت، با متانت و بردباری همه را تحمل کرده اند. چه ایرادی دارد که آنها نیز صبور باشند. اینکه فحش و ناسزا نیست. "افسانه شووینسم فارس" را متحمل شوند. آنچه وفاق ملی را پایدار میکند حفظ احترام متقابل ومحکم کردن حلقه های انسانیت و یکپارچگی در بین اقوام و ملیت های ایرانی ست که امروزه همگی سخت به آن نیازمند هستیم. دوام این خانواده بزرگ در گسترش احترام و بالا بردن احساس های عاطفی و مهر و محبت های انسانی ست.
درآخرین مصاحبه میرفطروس بانشریه تلاش، نویسنده با تکیه به «هجوم های متعدد اقوام بیابانگرد» و آتش زدن کتابخانه ها توسط اعراب که « ... اهل خوارزم، امی (بیسواد) ماندند... » با ذکر ناکامیها و شکست ها، اشاره ای دارد به عقب ماندگی، مینویسد:
« ... دردوران معاصر– یعنی ازانقلاب مشروطیت تا کنون – سیطره ایدئولوژِیها (خصوصامارکسیستی) باعث گسست دوباره درآگاهی های ملی ما شده اند ... »
این ایدئولوژیها درصدسال گذشته وارد ایران شده همان طوری که میرفطروس میگوید. مارکسیستی هم که به قول عباس میلانی «مارکسیستی روسی» بعد از شهریور 1320 در کشور رواج پیدا کرده است. قبل ازآن ها چه چیز دندان گیری داشته ایم؟ عمرناسالم ایدئولوژی ها درایران به پنجاه سال هم نمیرسد،
از قرن های قبل، پیش ازورود ایدئولوژیها چه توشه ای درچنته داریم؟ در کارنامه فرهنگی و سیر تحول فکری کدام نکته درخشانی را ذخیره داریم؟ راحت است گفتن و بی اعتنا ازکنارش گذشتن، به غفلت خود نیندیشیدن، یقه اسلام را گرفتن و عقب ماندگیهای قرون و اعصار را گردن مهاجمان ترک و مغول و روس و انگلیس انداختن. این ها، شانه خالی کردن از زیربارمسئولیت فردی ست. درنهایت، وجدان های زنگار بسته و غنوده در جهل را راضی نگه داشتن است.
چه نیازی بود دردوران محمد رضاشاه پهلوی، به حضور آقای سیدحسن نصر، (با حفظ احترام مقام علمی آقای نصر) که به مسئولیت دفتر شهبانو فرح برگزیده شود؟ خانم فرح با آن افکار پیشرو و متعالی اش جوانان وطن را با تازه ترین هنرهای جهان آشنا میکرد. آقای نصر باحضور خود در دربار، آن هم با وجود زنی درخشان و مؤثر که برای آزادی زن ایرانی گام هائ بنیادی برمیداشت مانع بزرگی تراشید و جنگیری و روضه خوانی را جایگزین آن همه فعالیت های سرنوشت ساز فرهنگی کرد.
تاریخ ملل هریک سرگذشت بومی خود را دارد. هیچ ملتی را نمیتوان پیدا کرد که از روز نخست در رفاه و آرامش بوده باشد. نگاهی به تاریخ معاصر در تآیید این مدعاست. اروپا و به ویژه آلمان درجنگ دوم جهانی با آن همه تلفات انسانی و ویرانی های وحشتناک، قد راست کرد، ژاپن فاجعه بمب اتمی را پشت سرگذاشت، وامروزه آنها از بزرگترین منابع صنعتی و مالی جهان هستند. گرفتاری در منطقه از قماش دیگریست. انگار«ازترس نتوان چغیدن». رعب و وحشت، ذهن و شعور را مهار کرده، به امید جهان نابوده آرمانی. دگرگونی این نهادینه شده ها را باید چاره ای اندیشید؛ ایدئولوژیها که عمرکوتاهی دارند خواه ناخواه ازبین میروند و فراموش میشوند.
لطفا برای مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ های زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.comwww.ketabedastan.blogspot.com
راستش نمیدانم میرفطروس از کدام دانش و فلسفه و اندیشه صحبت میکند که توسط ترکان صفوی خاموش شده. ایکاش از فلاسفه و اندیشمندانی که به دست آنها خاموش شده اند، اسم میبرد. حتا بنا به شواهد تاریخی در زمانه صفویان بود که حکمت اشراق شهاب الدین سهروردی، که بعد از نزدیک به سه قرن، صحبتی از آن در میان نبود، توسط دو فیلسوف اسلامی : میرداماد و ملاصدرا، که مورد پشتیبانی شاه عباس بود به طرح و اشاعه آرای سهروردی پرداختند. بنگرید به ص 195 ایران درعصر صفویه. راجر سیوری. ترجمه احمدصبا نشرتهران چاپ اول 1363.
این درست است که ترکان صفوی با سنی کشی هولناک، ایرانیان را از بدنه مسلمانان جهان و منطقه جدا کردند. نفاق بین مذاهب اسلامی را دامن زدند. خیلی ها نیز مذهب تازه را برنتافتند و همراه شاعران کوچیدند وبه هند رفتند. این هم درست است که از مدتها پیش از صفویه، هرگوشه این منطقه پادشاهانی که شادروان کسروی به درستی از آنها با نام «شهریاران گمنام» یاد کرده است، حکومت خانخانی داشتند. اما نباید فراموش کرد که صفویه با تشکیل دولت مرکزی، حداقل توانستند حدود جغرافیائی کشور را که تا اوایل سلطنت پهلوی اول «ممالک محروسه ایران» خوانده میشد از چنگ دشمنان درآورده و حاکمیت خود را برآن سرزمین ها تثبیت کنند.
کسروی مینویسد: « شاید بسیاری باورننمایند که ازسال سی ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال 1344 که تاریخ برافتادن قاجاریان میباشد، دردرون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد وپنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کرده اند و از میان ایشان تنها خاندان سلجوقیان، مغولان، صفویان و نادرشاه را میتوان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند.» شهریاران گمنام صص 9 - 10 چاپ: چاپخانه آذر موسسه انتشارات امیرکبیر.
بهتر نبود که مطامع ترکان عثمانی برای تسلط سرزمینهای متعلق به ایران، از آذربایجان وباکو دربند و ... تا شمال قفقاز دراین بحث ملحوظ میشد. ترکان صفوی درآن روزگاران با همسایه قدرتمندش که بخش بزرگی از اروپا را زیر نگین اسلامی داشت و شاه عثمانی عنوان پر طمطراق خلیفۀالله را یدک میکشید و در دارالاسلام "اسلامبول" سیاست دین مبین اسلام را تعیین میکرد؛ دست و پنجه نرم کردند. باهمۀ اختلاف ها وجنگ های داخلی یکپارچگی کشور را از گزند آسیب های بیگانگان حفظ کردند. جنگ های ویرانگر داخلی دراثر فشار و تثبیت مذهب رسمی، هجوم ازبکان از شرق و تصرف قندهار و هرات و پیشروی به سمت خراسان، لشکرکشی های ایذائی عثمانی به آذربایجان و قفقاز و تصرف باکو ودربند شاماخی و ... به این گرفتاری ها اضافه کنید : اختلافات و کشمکشهای خانوادگی و قبیله ای را با آن تربیت وفرهنگ بیابانی وایلی بارنگ و لعاب مرید و مرادی.
آینده نگری برخی از پادشاهان آن دودمان را نباید دست کم گرفت. وسعت فکری «ترکان صفوی» زمانی بیشتر متجلی میشود که توجه آنها به منطقه ای که اصلاحات و شاهکارهای هنری را آفریده اند، نگاهی منصفانه و به دوراز تنگ نطریها انداخته شود. آنها منطقه ای را برگزیدند که نه نشیمنگاه ترکها بود و نه اتراق ایل و تبارشان . اصفهان مرکز فارس زبانان. اصولا برای آنها ایران مطرح بود، تا سرزمین قومی ویژه. در مازندران نیز همان کردند: «شهر جدید اشرف. (بهشهر امروزی) درحدود سال 1612 میلادی به فرمان شاه عباس اول پایه گزاری شد. ایران درعصر صفویه ص 86»
«سفرایی از اسپانیا، پرتغال و انگلستان، نمایندگانی از فرقه های رهبانی غیرمسلمان مانند راهبان کارملیت Carmelites اگوستین . گاپوچین ... که اجازه تبلیغ آئین خود و تآسیس صومعه درایران یافتند. همان صص 86 -87 .»
اطمینان دارم که اشاره میرفطروس به "تونل وحشت"، فرار شاعران در عصر صفویه به هند است. اشاره کنم که رضاقلیخان هدایت ومحمد تقی بهار سبک هندی رابه باد انتقاد گرفتند. مجمع الفصحاء به کوشش مظاهر مصفا ج1 موسسه امیرکبیر1336 – دیوان اشعار ملک الشعرای بهار چاپ دوم امیرکبیر 1345.
با توجه به اثر پنج جلدی بسیار درخشان شبلی نعمانی «شعرالعجم» " انحطاط شعر فارسی نه در دوره صفوی بلکه در قرن هیجدهم و بعد از سقوط امپراتوری صفویه و دوره امیراتوری تیموری واقع شد." ص 188 ایران درعصر صفویه.
و پرسش این است که آن همه میراث های هنری، معماری و یادگارهای تاریخی که از «ترکان صفوی» به جا مانده و ازافتخارات امروزی تمدن این سرزمین محسوب میشود، آیا از «تونل وحشت» عبور کرده است؟
درفاصله هخامنشی تا صفویه، از پاسارگاد و تخت جمشید تا آثار هنری اصفهان، کدام اثر با ارزشی از شاهان یا حکومتگران ایران بوده تا به آن اعتبار، ضرورت نفی تمدن صفوی را باید پیش کشید؟
درباره گذشتگان نباید شتاب زده داوری کرد. مداقه و امعان نظر بیشتری میطلبد و وارسی همه جانبه. اگر تلاش خادمان درهرلباس ومشرب فکری، با امانتداری بررسی نشود، همان میرود که به دست برخی تاریخنویسان غیرمسئول برتاریخ معاصر رفته، در زمانه حاضر؛ با تآسف باید گفت: تنها نگاهشان یکسره معطوف به اشتباهات و برجسته کردن خطاها گردیده. آیا این درست است که 57 سال حکومت پهلوی ها با آن همه اصلاحات بنیادی، ولو آمرانه، تنها در زنجیر و سانسور و حیف ومیل و آدمکشی و زندان گذشته است؟. همانقدر که انکار ضعف ها کار نادرستی ست، مطلق کردن خدمات نیر نادرست است. درزمانه پهلویها هم زندان بود و خفقان و کشتار و بیعدالتی و هر آنچه که گفته شده، اما به حکم انصاف باید هر دو کفه ترازو را با چشم باز دید و سنجید ؛ گفت و نوشت.
اما درباره هویت ملی و فرهنگی، و وجه تمایز آن دو از هم، گفتنی زیاد است و گمان میکنم در صورت اثبات برتری هریک نیز، مشکل اساسی را حل نخواهد کرد. امروزه مذهب چنان با زندگی مردم درهم تنیده که مجرای تنفسی ملت ایران از کانالهای مذهب عبورمیکند. قدمت مذهب تا آنجاست که ریشۀ بخشی از بدنه اصلیِ هویت ملی ایرانیان ازمذهب آبیاری میشود. این روایت که ایرانیان با حمله عرب دین دار شدند به کل پرت است . قبل ازاسلام نیز ایرانیان، زیر عنوان «حکمت خسروانی» بندگان مطیع ومومنان باورمند دین زرتشت بودند. گره خوردگی فره ایزدی وشاه بهمان معنا مورد اطاعت بود با همان معیارهای رایج: تحقیرانسان، خفقان غالب،سختگیریهای مناسک مذهبی وفرامین هولناک مغ ها. پیشینۀ استوار ومحکمی باید داشته باشد تانخستین کتاب فقهی دراوایل قرن سوم هجری، بنام «کافی» توسط محمدبن یعقوب کلینی فقیه شیعی مذهب، ساکن شهرری تدوین گردد و مهمتر اینکه اسناد و مدارک تمدن اسلامی، بخش عظیم علوم عقلی و نقلی اسلامی را مرهون تلاش های مستمر ایرانیان معرفی میکند. با استناد به همین دلبستگی هاست که حضور دائمی"واقعه کربلا" در اذهان عام بیشتر به هویت ملی فرهنگی نزدیک است تا درک و نفاذ نظر درست میرفطروس درباره اینکه شاهنامه جزو هویت فرهنگی ست.
تحلیل های جامعه شناسانه نویسنده واشاره اش به احوال شاعرانی که به هند کوچیده بودند؛ یادآور درد و ملال تبعیدیانی ست که امروزه درچهار گوشه جهان پراکنده اند. و چه با حسرت سروده:
«گرچه درخاک وطن، گوشه ء آبادی نیست
باز دلبستۀ آن خاک خراب آبادم.» ص 76
میرفطروس درنگاه به «تاریخ ایران، تاریخ حکومت ایل ها» تآملی دارد در ویژگیهای فرهنگی قبایل مهاجم چادرنشین و بیشتر مکث میکند روی «حکومت 900 ساله ترکها و افسانۀ "ستم فارس ها"» و مینویسد: «موقعیت جغرافیائی و مراتع سرسبز آذربایجان همواره برای قبایل و عشایر بیابانگرد جاذبه بسیار داشت. پس از حمله ترکان غز به آذربایجان دراواسط قرن 6 هجری /12 میلادی، دسته های قبایل ترک به سوی آذربایجان سرازیر گردیدند. بطوریکه یک قرن بعد سراسر روستاها و شهرهای آذربایجان از ترکان غز و سلجوقی و ... پرشدند.(تآکید ازماست) با این حال تا آغاز حکومت ترکان صفوی، زبان پارسی هنوز در آران و آذربایجان، موقعیتی ممتاز داشت.» میرفطروس با آوردن ماخذ اضافه میکند: « درتمامت دوران 900 ساله حکومت ایلات ترک و ترکمن برایران مرم ما، خصوصا درسنگر زبان پارسی، تاریخ و آئین های ملی و مشترک توانستند هویت تاریخی و ملی (قومی) خویش را حفظ کنند. مورخان معتبری – مانند ابن حوقل و مسعودی – درقرن 4 هجری / 10 میلادی ضمن سفر به نواحی مختلف ایران، از اقوام مختلف ایرانی یاد کرده (تآکید از ماست) که درنواخی اران، آذربایجان، دربند، قفقاز، نواحی جبال و خراسان و سیستان و ارمنستان و دیگر مناطق شرق و غرب و جنوب ایران زندگی میکنند و همه به زبان پارسی سخن میگویند.» صص 83 - 82
ترکان غز از طریق شمال خراسان وارد ایران شدند. درخراسان مراتع سرسبز کمتر از آذربایجان نبوده و نیست. چگونه درآنجا سکنی نکردند و به آذربایجان سرازیر شدند. حال آنکه به گواهی تاریخ ترکان غز از قرن ها پیش ازاسلام درآن نواحی درآمد ورفت بودند وبخش عمده ای ازغزان در منطقه خراسان ساکن بودند. و سوال اینست که چرا خراسانیها ترک نشدند؟
دیگر اینکه وقتی تاریخ نویسان درقرن 4 ازحضوراقوام مختلف ایرانی یاد میکنند، بعید به نطر میرسد که اقوام مختلف زبان واحدی داشته باشند؟ حتا درارمنستان و جنوب ایران!
رحیم رئیس نیا درباره آذربایجان اشاره ای دارد که نشان میدهد بعد ازحمله اعراب به ایران درگفتگوئی بین معاویه با یکی از سردارانش رخ داده است. مینویسد:
«معاویه پرسید: خداوند تورا خیر دهاد، از حال آذربایجان بگو؟
عبید گفت: آذربایجان از سرزمین ترک است و ترکان درآن گردآمده اند.» (آذربایجان درسیر تاریخ ایران از آغاز تا اسلام. رحیم رئیس نیا ج 2 ص 901).
اینکه آذربایجان به سبب موقعیت جغرافیائی، قبل ازاسلام و همانطوری که میرفطروس نیز اشاره کرده، با حمله و هجوم قبایل به شرق و جنوب غربی به قلمرو ساسانیان مواجه بوده، این احتمال که برخی ازمهاجمان قبایل ترک زبان درآذربایجان سکونت کرده و به تدریج رنگ بومی گرفته اند، بیشتر به واقعیت نزدیک به نظرمیرسد. عربها حدود بیش از شش قرن دراسپانیا حضور فعال داشتند، اسپانیائیها نه تنها عرب زبان نشدند، ولی درفرهنگ و هنر همدیگر چنان غلتیدند که هنوز میراث های هنری و معماری اسلامی دراسپانیا، از مفاخر فرهنگی آن کشور به حساب میآید. یا حضور سه قرن خشونت بار اعراب درایران با آن همه فجایع خونین عریان و تجاوز و سرکوب، درآرزوی تغییر زبان مردم ناکام ماندند. آن وقت چگونه است که آذربایجان با آن موقعیت جغرافیائی، آن هم در مدت یک قرن، یکباره زبان مهاجمان را زبان ملی خود کرده است؟
میرفطروس، درستایش از زبان فارسی و نفوذ آن در نزد ترکان غزنوی و سلجوقی و سلاطین عثمانی مثال های ارزنده ای میآورد و تآکید میکند که (دراوج استیلای ترکان غزنوی و سلجوقی) ... وقتی رسول خلیفه – بغداد نامه اورا به سلطان مسعود غزنوی میدهد متن عربی و سپس ترجمۀ فارسی (ونه ترکی) ... دردوران سلاطین عثمانی مکاتبات به پارسی بود (ته عربی و نه ترکی) ... نه به آیه ای ازقرآن استشهاد نمود، نه شعری به عربی خواند و نه – حتی – کلمه ای به ترکی برزبان راند و این شعر فارسی راخواند:
"بوم نوبت میزند برطارم افراسیاب / پرده داری میکند درقصرقیصر عنکبوت"...» صص 85 – 84
میرفطروس، درتبیین فراست ومهارت بزرگان ترک، موفق شده است، با نگاهِ صادقانه، از وسعت دید و فکر ترکان، دیگر هموطنان را با تنگ نطریهای قالبی و خفتبار ملی آشنا کند.
برخورد با "شونیسم فارس" را نباید نفی کرد. افراط گرایانی هستند که به این مسائل دامن میزنند. بستن زبان وخفه کردن فرهنگ بخش عمده ای از مردم، که از صاحبان اصلی این خانه موروثی هستند،
ستم مضاعف است. زندانبانی فرهنگ متعالی اقوام ایرانی نیز، جز لکۀ سیاه وننگین درکارنامه مخالفین چیز دیگری ثبت نخواهد کرد. دموکراسی درایران، با حل مسئله اقوام ارتباط تنگاتنگ دارد. فراموش بناید کرد که
هزاران سال است که مردم ایران با فرهنگ و زبان گوناگون در محدوده جغرافیائی زیسته اند و میزیتد. هرگوشه ای ازایران رنگ و جلایی از زیبائی محل و زبان بومی خود را دارد که جلوه هایی از مواهب طبیعی را به نمایش میگذارد. باحفظ احترام به طرفداران حق تعیین سرنوشت، باید بگویم که هرگز ازتز جدائی طلبی طرفداری نمیکنم. ویران کردن خانه موروثی با تحریک احساسات ناسیونالیستی، کار عاقلانه ای نیست. دیر یا زود دریک فضای تفاهم، حقوق فرهنگی اقوام ایرانی حل خواهد شد. ضرورت توافق ها با توجه به پیوندهای عاطفی، عقلاتی تر است تاتوسل به خشونت وجنگهای ویرانگر خانگی.
درباره "افسانۀ شووینسم فارس" هم نباید زیاد حساسیت نشان داد. قرن هاست که ترک ها ودیگر اقوام ایران درمقابل انواع جملات زشت، با متانت و بردباری همه را تحمل کرده اند. چه ایرادی دارد که آنها نیز صبور باشند. اینکه فحش و ناسزا نیست. "افسانه شووینسم فارس" را متحمل شوند. آنچه وفاق ملی را پایدار میکند حفظ احترام متقابل ومحکم کردن حلقه های انسانیت و یکپارچگی در بین اقوام و ملیت های ایرانی ست که امروزه همگی سخت به آن نیازمند هستیم. دوام این خانواده بزرگ در گسترش احترام و بالا بردن احساس های عاطفی و مهر و محبت های انسانی ست.
درآخرین مصاحبه میرفطروس بانشریه تلاش، نویسنده با تکیه به «هجوم های متعدد اقوام بیابانگرد» و آتش زدن کتابخانه ها توسط اعراب که « ... اهل خوارزم، امی (بیسواد) ماندند... » با ذکر ناکامیها و شکست ها، اشاره ای دارد به عقب ماندگی، مینویسد:
« ... دردوران معاصر– یعنی ازانقلاب مشروطیت تا کنون – سیطره ایدئولوژِیها (خصوصامارکسیستی) باعث گسست دوباره درآگاهی های ملی ما شده اند ... »
این ایدئولوژیها درصدسال گذشته وارد ایران شده همان طوری که میرفطروس میگوید. مارکسیستی هم که به قول عباس میلانی «مارکسیستی روسی» بعد از شهریور 1320 در کشور رواج پیدا کرده است. قبل ازآن ها چه چیز دندان گیری داشته ایم؟ عمرناسالم ایدئولوژی ها درایران به پنجاه سال هم نمیرسد،
از قرن های قبل، پیش ازورود ایدئولوژیها چه توشه ای درچنته داریم؟ در کارنامه فرهنگی و سیر تحول فکری کدام نکته درخشانی را ذخیره داریم؟ راحت است گفتن و بی اعتنا ازکنارش گذشتن، به غفلت خود نیندیشیدن، یقه اسلام را گرفتن و عقب ماندگیهای قرون و اعصار را گردن مهاجمان ترک و مغول و روس و انگلیس انداختن. این ها، شانه خالی کردن از زیربارمسئولیت فردی ست. درنهایت، وجدان های زنگار بسته و غنوده در جهل را راضی نگه داشتن است.
چه نیازی بود دردوران محمد رضاشاه پهلوی، به حضور آقای سیدحسن نصر، (با حفظ احترام مقام علمی آقای نصر) که به مسئولیت دفتر شهبانو فرح برگزیده شود؟ خانم فرح با آن افکار پیشرو و متعالی اش جوانان وطن را با تازه ترین هنرهای جهان آشنا میکرد. آقای نصر باحضور خود در دربار، آن هم با وجود زنی درخشان و مؤثر که برای آزادی زن ایرانی گام هائ بنیادی برمیداشت مانع بزرگی تراشید و جنگیری و روضه خوانی را جایگزین آن همه فعالیت های سرنوشت ساز فرهنگی کرد.
تاریخ ملل هریک سرگذشت بومی خود را دارد. هیچ ملتی را نمیتوان پیدا کرد که از روز نخست در رفاه و آرامش بوده باشد. نگاهی به تاریخ معاصر در تآیید این مدعاست. اروپا و به ویژه آلمان درجنگ دوم جهانی با آن همه تلفات انسانی و ویرانی های وحشتناک، قد راست کرد، ژاپن فاجعه بمب اتمی را پشت سرگذاشت، وامروزه آنها از بزرگترین منابع صنعتی و مالی جهان هستند. گرفتاری در منطقه از قماش دیگریست. انگار«ازترس نتوان چغیدن». رعب و وحشت، ذهن و شعور را مهار کرده، به امید جهان نابوده آرمانی. دگرگونی این نهادینه شده ها را باید چاره ای اندیشید؛ ایدئولوژیها که عمرکوتاهی دارند خواه ناخواه ازبین میروند و فراموش میشوند.
لطفا برای مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ های زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.comwww.ketabedastan.blogspot.com
0 Comments:
Post a Comment
<< Home