کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Monday, March 13, 2006

ماردرمعبد

غلامحسین ساعدی
چاپ نخست. انتشارات به نگار تهران 1372


بیستمین سالگرد خاموشی غلامحسین ساعدی فرصتی شد که با گرامیداشت خاطره های آن عزیز ازدست رفته، یکی دیگر از آثارش را بهانه این بررسی قرار دهم.
ساعدی اگرچه با آفرینش های درخشان، در میان امواج پرتنش دهه های چهل و پنجاه به شهرت رسید و در اوج محبوبیت اما، با گرفتاری های ناخواسته ای که در دهه شصت برایش پیش آوردند به سمت و سویی افتاد که تعادل های متغیر و لرزان بذرِ تلاش های خلاق او را آسیب پذیر کرد و ذهن جوشان و پویایش را که با آفرینش های شگفت آورپیش میرفت و به بار مینشست به شدت زیرضربت برد.
واقعیت این است که او اهل سیاست نبود. نه زبان آن را بلد بود و نه با پیچ و خم بازی های محیلانه آشنائی داشت. از دروغ و دغلباری که نخستین الفبای سیاست است بیزاربود و به شدت از ریاکاری و دودوزه بازی های رایج نفرت داشت. او درمقابل عارضه های زمانه توی چاله ای گیر افتاد که پیش پای همه جوان ها دهن باز کرده بود و روز به روز گشادتر میشد و پر طرفدار برای هدر دادن نیروهای تازه نفس و اندیشه های نورس. به ویژه طیفی که در آن میان اندک درک و شعوری داشتند برای حس دردهای اجتماعی و مزاحم تاخت و تازهای رایج بودند. نسلی نوپا که نمیتوانستند درگوشه ای بنشینند بی اعتنا و گذر عمر را تماشا کنند. مسئولیت روشنفکری و تعهد قلم و ازاین قبیل مفاهیم رایج که مقبولیت اجتماعی داشت و مشروعیت عام، تا حدی که جلوه هائی از آوانگارد بودن را بر سر زبان ها انداخته بود، زیر سلطه سانسورِ قدرت قاهر، زمینه رشد شهامت و جرآت برای « نه » گفتن را گسترده تر و چشمگیرتر میکرد. طغیان علیه نظم موجود و عصیان به ویرانی آنچه که هست، فکر غالب بود برای گشودن افق های تازه و ناشناخته که ابزارش دور ازدسترس بود، درفضایی بس ناهموار. دوران چیرگی و شوریدگی تمام عیار احساسات قالبی بود بر تفکر و اندیشه های سالم.
در چنین بحران، ادبیات تنها راه مفری بود برای تسکین آلام و فرو نشاندن خشم های سرکش آنها که حسی داشتند و شعوری، و حرفی برای گفتن برای مقابله با جنجال های تهییجی و قدرت های موروثی.
نباید فراموش کرد که طغیان خشم مهارشده با ورود قشون متجاوز متفقین به ایران در شهریور 1320 چون آتشفشانی شعله ورشده و سراسر وطن را به لرزه انداخته بود. طغیان و عصیان از زیرپوست به بیرون درز کرده و نسلی تازه که هوشمندانش به ادبیات رو آوردند. آشنائی با دنیای ادبیات چهره های حیرت آوری به ارمغان آورد وفارغ ازعارف و عامی، مذهبی و لامذهب، چپ و راست، همگان بر مطالبه حقوقی پای فشاری میکردند که پدر و پدر بزرگ هایشان از دوران مشروطه طلبکار بودند و حکومت ها به هرعنوانی زیربار نمیرفتند و حاضر به شناسائی آن حق و حقوق نبودند. و اگرهم بودند اصلاحات آمرانه را بهانه ای برای آن پایمال شده ها پیش میکشیدند. اینکه ادبیات دراین باره چقدر توقیق پیدا کرده ابدا مطرح نیست، عمده رسالتِ جوهریِ اش بود از منظر کیفی که دربیداری و باز کردن چشم و گوش خفتگان نقش بنیادی را ایفا کرد و مردم، در ستاندن مطالبات جری تر شدند. ساعدی میراثدار چنین تحولات بود که با تلفیقی از یادمانده های دوران کودکی و تجربه های نوجوانی، از تشکلات سیاسی و عمدتا زیرزمینی به ویژه ازتلخی های وقایع آذر ماه 25 ؛ نقش ادبیات را به درستی دریافته بود.
بی تردید، ساعدی ازپیشقراولان این کاروان بوده با علاقه ای مفرط به دگرگونی وضع اجتماعی با آگاهی از احساس مسئولیت های خود. آثارش سند زنده ایست براین مدعا. زیر و رو کردن افکار و بهمریختن نظم کهن بزرگترین دلمشغولی اوست. لحظه ای آرام نمیگیرد. هرجا که پا میگذارد برتکان اندیشه ها تآکید دارد. صلابت نیروی غالب را میشناسد. از قدرت قاهر آن آگاه است. بیهوده نیست اکثر قهرمانان را که به صحنه میکشاند: عامی و ساده اندیش، زحمتکش و نادان، خل و گیج و بیمار و علیل همگی گرفتار اوهام موروثی.
ساعدی میخواهد نمونه ای از دستاموزهای نیروهای غالب را نه تنها به خود بلکه به جهان نیز بشناساند و حمالان بار امانت را. بنگرید به:
«چوب به دست های ورزیل» - «ترس و لرز» «واهمه های بی نام و نشان» و همچنان نمایشنامه هایش.

ساعدی در زمان حیاتش با همه شهرتی که داشت، آثارش آنگونه که باید مورد بررسی قرارنگرفت. جوهر آثارش به درستی نقد نشد. آن بررسی های سطحی نیز درطاس لغزنده نشریات بدآموز و جنجالی، به کل بیراهه رفت؛ مانند منتقدانش که از مرحله پرت بودند، گیج و کج اندیش و گرفتار تنگ نظری ها و حسادت های حقیرانه برای خالی کردن عقده ها .
و حالا با گذشت زمان، اندک اندک پرده ها کنار میرود. و آگاهانی که دل در گرو بیداری مردم از گران خوابی قرون و اعصار، از طریق ادبیات دارند و خادمان اندیشه و فرهنگ را پاس میدارند، با چشم باز و نگاهی ژرف آثار ساعدی را زیر ذره بین میبرند. فارغ از حب و بغض ها با عقل نقاد به نقد آثارش میپردازند. درمعرفی چهره واقعی ساعدی کارنامه پربار او را با جلوه های تازه ای برای هموطنان روایت میکنند. توجه به آثار ساعدی بعد از گذشت دودهه از مرگش، نوید خوشی ست در تسری این امر به دیگرخدمتگزاران ادب، که توجه بیشتر به درگذشتگان دهه های اخیر امریست فرض و ضروری .
ساعدی هرچه از مرگش میگذرد بیشتر مورد مکاشفه قرار میگیرد. نبوغ و ناشناخته های دیگری از آثارش جرقه میزند. روشنای ذهن خلاقش ازجلوه های تازه تری سخن میگوید. جالب اینکه خلاف زمان حیات ش، این بار اهل اندیشه بیشتر از منظر «خرد نقاد» با او برخورد میکنند که با دریغ باید گفت یادآور قصه دردآور مرده پرستی و مهمتر، سرسری گرفتن هر متن ادبی – هنری از طرف مدعیان و نخبگان فرهنگی را نیز تداعی میکند.
با این حال توجه به آثار و افکارساعدی که درپس چند سال، تازه آغاز شده امید آفرین است . نخستین بار جواد مجابی بود که «یادنامه ساعدی» را تدوین و منتشر کرد (کتاب تازه ای هم درراه است درباره ساعدی، اثر خانم مجابی همسرآقای مجابی که به زودی منتشرخواهد شد). بعد از آن اسماعیل جمشیدی «گوهرمراد و مرگ خود خواسته» را به چاپ رساند و چند بررسی خواندنی به ویژه نقد فاضلانه احمد غلامی و دراین اواخر، نگاه تازه امیرحسین چهل تن داستان نویس معاصردر سایت بی بی سی که از لونی دیگرست. چهل تن، به کشف های تازه هایی از ساعدی نائل آمده و زبان به ملامتش گشوده که هم تکان دهنده است و هم قابل تآمل.
چهل تن بعد از شاملو، نویسندهِ هوشمند دیگریست از نسل بعد که به نبوغ و خلاقیت ساعدی پی برده و از استعداد های کم نظیرش یاد میکند. نوشته است :
« ... هنوز فرصت کشف ساعدی فراهم نیامده است. ... درمیان همه داستان نویسانی که بدنه اصلی ادبیات داستانی معاصر ما را میسازند ساعدی چهره ممتاز و کاملا ویژه ای است» .
شاملو، دو دهه پیش گفت :
«در سال های دهه پنجم (41 تا 50) عزاداران بیل را داریم از ساعدی (که به عقیده من پیشکسوت گابریل گارسیا مارکز است) و ترس و لرز را داریم و توپ را و آثار کوتاه و بلند دیگرش را.» گوهرمراد ومرگ خودخواسته . اسماعیل جمشیدی ص 326 به نقل از مجله آدینه شماره 15 مرداد 1366.
با سپاس از همه عزیزان اهل قلم که در بالا اشاره شد امید است که بررسی آثار ساعدی بیشتر مورد توجه اهل اندیشه قرار گیرد و یاد بود سالانه او در پرلاشز، با گرامیداشت خاطره ها و صمیمیت و وفاداری ش به آرمان های انسانی و حفظ فضیلت قلم جلوه های تازه ای از آثار او را درحد «گسترده ای» به کتاب و کتابخانه ها منتقل کند.

***

و اما دربازه مار در معبد

این کتاب، بعد از مرگ زودرس ساعدی، به همت برادرش اکبر ساعدی درتهران، آماده چاپ شد و در اداره ممیزی وزارت ارشاد دستخوش تغییراتی گردید. اسم کتاب را تغییردادند. نام اصلی که نویسنده انتخاب کرده بود «مار در محراب» بود. محراب بار اجتماعی دارد و بیشتر با زبان مردم آشناست. با فرهنگ بومی سازگارتر است تا معبد که عبادتگاه ترسایان وبودائیان و آتش پرستان را به اذهان مخاطب ایرانی متبادر میکند. حال آن که هر بچه مکتبی میداند محراب، محل ایستادن امام جماعت است رو به قبله برای اقامه نماز در مساجد. بگذریم که با تعویض نام محراب به معبد، واندک تغییرات درمتن اصلی، کتاب منتشر شد. با طرح جالب روی جلد، از هنرمند گرامی، «زنده یاد» مرتضی ممیز.
بنا به توضیح پشت جلد کتاب « این نمایشنامه درسال 1352 نوشته شده و درآن زمان نتوانسته ازصافی سانسور بگذرد. ... ساعدی دراین اثر به ماجرای سوداگری میپردازد که از ساده دلی و نیاز مادی اقشار مختلف جامعه سود جسته و آن ها را با وعده هائی که میدهد میفریبد.»
اما نه، کتاب فراتر از فریب یک سوداگر شیاد گفتنی دارد. او جهل و ساده اندیشی و ذهن های راکد و تنبل جامعه را به نمایش میگذارد، جماعتی انبوه که به فکر نکردن معتاد هستند. نویسنده به ژرفای جامعه نقب میزند و پرده از تبانی ها برمیدارد. نماینده قدرت غالب مجری قانون و حافظ امنیت عمومی یعنی، «حاکم» ان را از پشت صحنه ، به پیش روی مردم میکشاند ومعرفی شان میکند همدستانی که مجری قانون اند.
«مار در معبد» نمایشنامه است در چهار پرده. به بازیگری مردم کوچه بازار. بقال، قصاب، معلم ، پیرزن، عکاس، خیاط و تاجر و مآموران دولتی و چند پادو مزدور. قهرمانان اصلی: سوداگر، حاکم و تاجر کلاهبردارانی هستند، که در موقعیت های یکسان با دستبرد به اموال مردم جیب ساده لوحان را خالی میکنند.
پرده اول: در میدان کوچک جلو خانه سوداگر، دوپادو هرکدام با یک دسته ورقه کاغذی پشت پیشخوانی ایستاده و مردم را به خرید سهام برای دسترسی به قند و شکر و روغن و پوشاک مجانی تشویق میکنند و فریاد میکشند آی بشتابید که:
«انجمن کمک میکنه احسان میکنه، آرد مفتی، روغن مفتی، شکر مفتی و صابون مفتی آهای های. ... آهای شلوغ نکن. نوبت نوبت این جا هیشکی رو نمی چاپن بیا جلو ... آذوقه، آذوقه نمیخواِی ... پوشاکی، لباسی لازم نداری؟ ...ص 13و 14 »
های هوی پادوها ادامه دارد. ولی مشتری نیست. چند نفری آمده و در گوشه ای ساکت ایستاده اند. با آمدن قصاب جماعتی سرمیرسند. قصاب «درحالی که ساطور را دور سرخود میچرخاند به وسط میدان میپرد و فریاد میزند دزدای سرگردنه» و جماعت به سمت خانه حمله میکنند. تاجر که بین آن عده جزو شاکیان است مانع حمله مردم به خانه میشود. و از دو پادو میخواهد که به رئیس شان خبربدهند بیاد بیرون. بعد از کلی چانه زدن سوداگر میاد و درمقابل اعتراض شاکیان میگوید درست است که من از شماها پول گرفتم. درسته حق با شماست. من که منکر بدهی ام نیستم ولی نگفتم که کی باید بدهم .ازاین قبیل عذر و بهانه ها . تا بالاخره میروند پیش حاکم به شکایت و دادخواهی. ...
دنباله دارد....

لطفا برای مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ های زيرديدن کنيد.
www.naghdha.persianblog.com
www.ketabedastan.blogspot.com

0 Comments:

Post a Comment

<< Home