کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Sunday, February 19, 2006

شصتمین سالگرد نهضت آذربایجان(2)

حمله متفقین به ایران و طلیعه دگرگونی ها:
درسحرگاه سوم شهریور 1320 در بحبوحه جنگ دوم جهانی، ایران بی دفاع ازطرف قوای متفقین موردحمله قرار گرفت. انگلیسی ها جنوب ایران را باقوای قهریه تصرف کردند . وروس ها سراسر شمال و شمالغربی را از سرخس تا ارس دراختیار گرفتند. درچنین اوضاع بنابه سنت تاریخی، آذربایجان سهم مهاجمین شوروی شد و با تمام تجهیزات جنگی مثل یک دولت متجاوز، کران تا کران در سراسر آن خطه بساط خود را پهن کرد و به امر و نهی پرداخت. طولی نکشید که با تمام ادعاهای سوسیالیستی و حفظ حرمت همسایگی قدرت اصلی حکومت را درخطه شمال و آذربایجان مختل کرد. (14)
ورود قوای متفقین اوضاع کشوررا بهم ریخت. نمایندگان سیاسی دول مهاجم فشارآوردند که رضاشاه باید از سلطنت خلع شود و کشور را ترک کند. رضاشاه ازایران رفت و تاج و تخت را به فرزند ارشدش محمدرضا شاه سپرد. به قول روزنامه های آن زمان، شاه جوانبخت براریکه شاهی تکیه زد. مقارن با این تغییرات، زندانیان سیاسی آزاد شدند که در مجموع به یکصد نفر نمیرسیدند. ازمیان زندانیان سیاسی چند نفری گرد هم آمدند و نخستین حزب منسجم ایرانی را پی ریختند. دراندک مدتی طیف عظیم از طبقات گوناگون درآن حزب گرد آمدند. نیروی حزب توده وپشتیبانی مردم چشمگیربود.
«روز پنجم آبان ماه 1323 درتظاهرات علیه حکومت ساعد حدود 150 هزارنفرروشنفکر وکارگر به خیابان ها ریختند» (15).
حزب توده ایران درشهرهای بزرگ و کوچک به فعالیت پرداخت. با جلب کارگران و کشاورزان و دهقانان و روشنفکران و تشکیل حوزه های آموزشی برای جوانان، اکثریت مردم و به ویژه فرودستان را با حقوق مدنی و سیاسی آشنا کردند. طبیعی بود که زمین داران و مالکان عمده و کارخانه داران و سرمایه داران این حرکت ها را بر نمی تافتند و با برچسب لامذهب و وطن فروش با تحریک اجامر و اوباش به مقابله پرداختند. یک تاجر معروف مالک کارخانه فرشبافی در تبریز، دختر خردسال بافنده را به جرم اینکه برادرش عضو حزب توده است به باد کتک گرفت و آنقدر زد که دختربچه فلج و زمین گیر شد. نفرت از تاجر که موجب فلج شدن دختر بچه 9 دهساله شده بود در ذهن مردم ماندگار شد تا چندسال بعد وقتی از دنیا رفت، جنازه اش را بطور مخفی ازشهرخارج و با عجله به قم رساندند و به خاک سپردند و مدتها بعد مرگش را اعلام کردند.
اشاره به اهانت های مستمر عبدالله مستوفی استاندار خبیث که در دوران خدمتش لحظه ای از توهین و تحقیر به مردم بومی غافل نماند و با افکار عقب مانده، خشم و نفرت مردم را به حکومت برانگیخت تا جائی که در عکس العمل اسفبار حرکت های توهین آمیز آن مرد کثیف، انبوه مردم تحقیر شده، ستیز با حکومت مرکزی را برگزیدند. مستوفی با رفتارهای مغرضانه وغیرانسانی خود، درناراضی تراشی مردم بزرگترین خیانت ها را مرتکب شد. پرده بر حقایق کشید. با وارو نشان دادن نیازهای مردم منطقه، دشمنی و خصومت مرکز را برعلیه مردم آذربایجان بسیج نمود. شگفتا که چنین عنصر مغرض و بیکفایت در دوران بازنشستگی تاریخ نگاری را بر میگزیند که کارش بیشتر به نقالی شبیه است تا تاریخ نویسی. روایت کسروی درباره او صدق میکند :
«تاریخنگارانی که جز چاپلوسی و ستایشگری خواست دیگری نداشته اند و ... از برای نان خوردن راه های دیگر فراوان است. » (16).
گفتن دارد که آذربایجان، در کنار ضربه های خودی و مآموران نالایق مرکزی، هرگز از گاهی نیز از حمله ها و کشتارهای همسایه روسی عزادار میشد. روزهای سیاهی که مجلس شورای ملی در تهران، به سرکردگی لیاخف بمباران میشد، در مرز بیله سوار، هموندان لیاخف وشاپشال به بهانه فرار اسبی به خاک ایران، با گذشتن ازمرز، برسر جماعتی بی خبر از دهقانان ریخته و آن هارا قتل عام میکنند. (17). یا در حمله به آذربایجان در دوران مشروطیت و محاصره تبریز به بهانه آذوقه رسانی به مردم شهر، جنگ خیابانی راه میاندازند وبه کشتارجنون آمیز مردم کوچه و بازار میپردازند. « ... خبردار شدیم که حدود چهارهزار و پانصد نفر از نظامیان روسی در داخل شهر پراکنده شده اند. آنها به فرماندهی افسران خود مناطق خروجی شهر را اشغال کرده بودند و عابرین را متوقف و تفتیش میکردند.» (18) و « ... کنسول تزار ... در سرزمینی که بدون جنگ و مقاومت اشغالش کرده بود علاوه بر قتل عام و غارت اموال و هستی آنها، دخترها و زن هایشان را هم به عنوان غنائم جنگی همراه با اموالشان میبرد.» (19) یحیا دولت آبادی از تجاوزهای مکرر وجنگ های موحش روس ها درتبریز گزارش های تکان دهنده ای دارد.» (20) دار آویختن هشت تن از پیشقراولان انقلاب مشروطه، در عاشورای 1330 و غارت کردن وبمب گذاردن و ویران کردن خانه ستارخان و ده ها جنایت هول انگیز روس ها، هنوز درخاطره های قومی آذربایجانی ها باقی ست. همچنان که نیرنگبازی حکومت وقت (سردار اسعد بختیاری) در طرح دعوت ستارخان به تهران به منظور مهمان کشی با زمینه های خدعه آمیز که با تبانی شخص صدر اعظم مشروطه و دول خارجی (21) صورت گرفته، هرگز از ذهنیت آذربایجانیان و نسل های آینده زدوده نخواهد شد. ستارخانی که در سخت ترین روزهای مبارزه وقتی کنسول روس پیشنهاد کرد:
«بیرقی از کنسولخانه روس فرستاده شود و او به درخانه اش زده در زینهار دولت روس باشد.» در مقابل باختیانف ایستاد و با گردنی فراز پاسخ داد:
«جنرال کونسول من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.» (22).
ایکاش یک جو از غیرت و شرافت این دلال اسب قره داغی «فارسی مدان»، دروجود این همه رجال کراواتی و دستاربند مرکزنشین وجود داشت که امروزه شاهد فروش دختران ایرانی دربازار مکاره دوبی وفاحشه خانه های خلیج فارس نمیشدیم!
این یادآوری از آن جهت قابل تآمل است که مدعیان نفخ کرده بی رگ و ریشه، که برحفظ حدود و ثغور خاکی کشور وناموس وطن تآکید دارند، و هنوز در ورق پاره ها وبلندگوهای آلوده خود، کشتار مردم بی پناه را، روز نجات ملی میخوانند، آیا به حکم وجدان در این فاجعه های مصیبت بار نیز تآملی کرده اند؟ آیا مفهوم پیام ستارخان عامی روستازاده را درک کرده اند؟ و ابعاد فاجعه را که در بالا اشاره شد، دریافته اند؟

حزب توده، در دورانی که قحطی وبیکاری سراسرمنطقه را فراگرفته بود، در آذربایجان تشکیل شد. روزی نبود که درمحله های تبریز چند نفری سرگیرآوردن یکی دو نان سنگک کشته نشوند.
«کنسول انگلیس درتبریز، دراواخرسال 1321 مینویسد که حزب توده و اتحادیه های کارگری آن حزب شنوندگان مشتاقی دربین کارگران گرسنه پیدا کرده است؛ کارگرانی که قیمت نانشان از اواسط سال 1320، به هشت برابر دستمزد هایشان رسیده است ...» (23)
نو آوری های آن حزب درآذربایجان نیزمورد استقبال قرار گرفت. این که حزب توده ایران بعدها به بیراهه رفت حکایت دیگری ست. ستیزه جوئی ها و کارشکنی های دائمی حزب توده با دولت ملی دکتر مصدق، درنهضت ملی کردن صنعت نفت، هنوزهم وجدان های آگاه را آزار میدهد. تهمت و افتراها وسرمقاله های سراسرناسزای روزنامه های حزبی که به تضعیف دکترمصدق انجامید؛ لکه ننگینی از خطاکاری ها و نابخردی های حزب توده ایران است. اینکه برخی سران حزب باتصمیم گیریهای غلط ویابه سفارش حزب برادرخلاف مصالح ملی، آلوده به خیانت شدند، نباید گریبان دیگران را گرفت و ده ها هزار عضو ساده یا طرفدار بیخبر را خائن و گناهکار شناخت. به حکم عقل سلیم، میباید که کارنامه حزب را از زوایای گوناگون سنجید. تاریخ شکل گیری وفعالیتش را درنظر گرفت و سپس به داوری نشست. درآن دهه، همزمان با تشکیل حزب توده ده ها حزب و سازمان درگوشه و کنار کشور راه افتادند که سالی نشده تعطیل شدند. منظور اصلی ابدا مقایسه نیست، باعلم به اینکه قیاس های نطری همیشه به بیراهه میافند. به یقین راز ماندگاری حزب توده – ولو رنگ باخته – را باید، درخدماتش، درنحوه بیداری مردم وارسید. این نوشته باچنین هدف، یعنی تآثیر پذیری جامعه دربسط وتوسعه ادبیات وهنروآثارفرهنگی اجتماعی را توضیح میدهد.
اساسا یک کاسه کردن عملکردهای حزب توده خلط مبحث خواهد بود. آن که زمینه های بنیادی سازندگی و ابزار تکان همگانی و غنای فرهنگی جامعه را فراهم میسازد هدفش افزایش شعور همگانی ست برای درک بهتر هستی. پس فرق فاحشی دارد با دلالی که قراردادهای نفتی و دیگر معاملات سیاسی را دنبال میکند. این قبیل اختلاط ها و پریشان گوئی های گمراه کننده، تهی کردن ذات مفاهیم است از واقعیت ها .
حزب توده ایران با برنامه های مترقی، نسل تازه ای را به وجود آورد. فرهنگ سیاسی را متحول کرد که از قرن ها پیش به حالت نزع افتاده بود. جوانان را به خواندن و مطالعه کتاب واداشت. طبقات مردم را با هنر و ادبیات روزجهان آشنا کرد. روزنامه و نشریه و کتاب را در سطح گسترده دراختیار عموم قرار داد. برای فکر و اندیشه جوانان راه های تازه ای باز کرد. حاصل آن تلاش ها، نویسندگان وهنرمندانی بودند که ازآن مکتب سر برآوردند و تا چندین دهه حاکم برادبیات و هنر و پیشتاز تحولات در سیر اندیشه گری شدند. هنوز هم درعرصه های فرهنگی و هنری حضور دارند. نسل دهه های بعدی تحت افکار آنان و تابعی از افکار آن پیشگامانند. آموزشی که حزب توده به جامعه داد، این نکته را نیزروشن کرد که رشد فکری جامعه در فضای سانسور و خفقان پلیسی هم غیرممکن نیست. ادبیات مردم زیر چتر سانسور، با زبان رازآلود خود میتواند به حیاتش ادامه دهد. البته این سخن کم بها دادن به تحول و پیشرفت هنر و ادبیات درفضای آزاد نیست، بلکه تآکید در کمرنک کردن قدرت سانسور و خفقان، درجوامع استبدادی است.
از نطرگاه سیاسی. شکی نیست که حزب توده مورد تآیید شوروی ها بود. همانگونه حزب اراده ملی سید ضیا طباطبائی مورد تآیید انگلیسی ها بود. همانگونه که بنا به اقوال عموم ، اهل عمائم وابسته انگلیسی ها و هکذا زمینداران و سرمایه داران. و اساسا این فکرهنوز رایج است که اگر ایرانی جماعت بخواهد یک کار جمعی به ویژه سیاسی، انجام بدهد، باید زیر پرچم یکی از دولت ها سینه بزند و الا کارش به سامان نمی رسد. کارکشته ها و قدیمی ها میگفتند تشکیل و راه انداختن هرگروه و سازمان و حزب و سندیکا بدون کسب اجازه دو دولت نیرومند روس وانگلیس محال است. انگار که بی ارادگی و با ساز دیگران رقصیدن، مرده ریگ سنتی ونهادی شده ایست که مردم پذیرفته اند.
شکل گیری فرقه دموکرات در آذربایجان که دراشغال قوای نظامی شوروی بود، هرگز مایه شگفتی نبود. دولت مرکزی اصلا از مدتها پیش آن منطقه را به امان خدارها کرده بود. استاندار از مدتها پیش به مرخصی رفته و درتهران مانده بود. در 21 شهریور 1324 (روز تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان) تآسیس آن به اطلاع همگان رسید، حزب توده با تشکیل فرقه موافق نبود، با این که بعضی از رهبران فرقه عضو حزب توده بودند. کنگره بزرگ گشایش یافت. «روز 29 مهرماه 1324 به نام کنگره خلق آذربایجان در میان شور و شعف عمومی به وسیله حاج عظیم خان برادر ستارخان سردار ملی گشایش یافت. (24) کنگره خلق آذربایجان که از نطرگاه مردم عملکردش مانند مجلس موسسان بود با حضور هفتصد نفر که درانتخابات محلی به آن کنگره راه یافته بودند با اکثریت آرا تشکیل فرقه دموکرات و دولت ملی آذربایجان را تصویب کرد. متعاقب آن کابینه دولت تشکیل و صدراعظم آن کابینه (جواد زاده) سیدجعفر پیشه وری بود که هرگز عضو حزب توده نبود.(25) سال ها درتهران سردبیر روزنامه حقیقت بود. بعد ازرهائی اززندان سردبیری
روزنامه آژیررا برعهده داشت.
دنباله دارد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home