کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Monday, April 10, 2006

برخی منظره ها و مناظره های فکری-3

نوشته: علی میرفطروس
انتشارات فرهنگ – کانادا – چاپ دوم 2005
میرفطروس با نگاهی به سنت تاریخ نویسی درایران، به درستی مینویسد: « ... تاریخ ایران عموما تاریخ عصبیت هاست ... در 60
– 70 سال اخیر نوعی "تاریخ حزبی" یا "تاریخ ایدئولوژیگ" به عنصر عصبیت درفرهنگ سیاسی ما جان تازه ای بخشیده است» ص 133. در دنباله این بحث، با اشاره به کودتای 28 مرداد، تذکر میدهد: « هیچ لازم نیست که ما بخواهیم کودتای 28 مرداد را فراموش کنیم. بلکه ... با فاصله گرفتن از عصبیتها و عاطفه های سیاسی، وقایع آن دوران را ... میتوانیم موضوع مطالعات منصفانه قرار دهیم.» صص 134. حرفهای میرفطروس واقعا منطقی ست. اما یک طرفه به قاضی میرود. همو، وقتی درگسترۀ هزارساله به دنبال مجهولات میگردد، هدفش کشف تجربه ها و انتقال آن به مخاطبین است؛ در این رهگذر بار توهین و حقارت ملی آن چنان بر دوشش سنگینی میکند که خواننده در منظر خیال، از عصبیت و لرزه های او متآثر میشود. پس چنین انتظار بعید به نظر میرسد. آن هم مردمی که در وفاداری به دلبستگی ها از پایدارترین عاشقان جهان هستند. مثالی میزنم: ما هرکدام بعد از فوت والدین، و گذراندن چهلم و سال، حتا تاریخ فوت شان را هم فراموش میکنیم که طبیعی ست. رود همیشه جاری زندگی حکم میکند که چنین باشد. آن وقت بنگرید به حادثه ای که نزدیک به چهارده قرن پیش درگوشه جهان رخ داده که نه ربطی به اینها داشته و نه درزمان حادثه بُعد آشنانی وسیع دربینشان بوده است؛ ناگهان پس از قرنها بیخبری چنان اخلاص و شیفتگی پیدا میشود که:
«چشم باز و گوش باز و این عمی/ حیرتم از چشم بندی خدا».
با چنین وفاداری چگونه میتوان انتظار داشت که کودتا را که پیشدرآمدی برای انقلاب 57 بود فراموش کنند. مگر حادثه سال 42 هشدار آن طوفان نبود؟
نویسنده با انتقاد ازعمل کرد مصدق، مینویسد: « ... مثلا او با همین "روح قانون اساسی" در 25 مرداد ماه سال 32 فرمان شاه(مبنی برعزل او از نخست وزیری) را رد کرد و ضمن پنهان کردن متن این فرمان از همکاران و وزرای کابینه اش و بازداشت حاملان فرمان شاه، دراقدامی شتابزده، ازطریق رادیو، این امر را "شکست کودتای 25 مرداد" نامید». ص 146
فرمان عزل، در نیمه شب به درخانه نخست وزیر فرستاده میشود وهمان شب نظامیان، دکترفاطمی و چند وزیر دیگررا نیمه شب از خانه هایشان بیرون کشیده به بازداشتگاه میبرند هربچه مکتبی میداند که اینگونه اقدامات از تدارکات کودتاست.

میرفطروس که با تیزبینی «محاکمه غیرقانونی و غیرعادلانه دکتر محمد مصدق دریک دادگاه نظامی (که بیشتر به یک نمایش مسخره شباهت داشت) وخصوصا اعدام پیکر مجروح و تب دار جوان ترین و زیباترین چهره این تراژدی، یعنی دکتر حسین فاطمی ...» ص 149 را مطرح میکند، چگونه همه ناکامی ها و انگیزه های شکست تاریخی را، زمانی ازحمله مهاجمان، زمانی ازسلطنت ترکان صفوی و زمانی از نفوذ و رواج ایدئولوژیها میبیند و یکسره چشم بر اهرمهای قدرت می بندد.
بااینکه میرفطروس دراین کتاب، کمتر به بنیادهای فکری و عوامل بازدارنده آن پرداخته و نیروی خودرا بیشتر در حمله مهاجمان و تبعات آن: نزول زبان، سقوط قدرت فرهنگی "آنهم بیشتر" با تسلط ترکان ... معطوف داشته است و به نیروهای ویرانگر خانگی که دستی درقدرت داشتند، کمتر پرداخته، با این حال تحلیل های دقیق او را و به ویژه آن بخش که شامل دوران کوتاهی از دهه های 30 به بعد درگذشته است - باید با دقت مطالعه کرد و سود برد. مینویسد:
« درهیاهوی روشنفکران و فلاسفه تجدد ستیزی ... نه تنها نهال نورس تجدد درایران بارور نگردید بلکه عقاید و افکار این دسته از "متفکرین" میخ هائی بودند برتابوت نوزاد نیمه جان تجدد درایران. بدین ترتیب: روح شیخ فضل الله نوری "همچون پرچمی" نه تنها بربام "حوزه های علمیه" بلکه بربلندای دانشگاه ها . "حوزه های علمی: ما برافراشته شد. »
میرفطروس، سعی میکند ازبرخی حوزه ها دوربماند. نزدیک نشود میداند اماازگفتنش پرهیزمیکند. آنجا
که اشاره های هوشمندانه ای دارد درصفحات 32 – 33. جان مطلب را پیدا کرده، اما رهایش میکند. و
میخواهد، درتاریخ معاصر کلیت بدبختی های ایران را در رواج ایدئولوژِیها، البته در حزب توده و مرام کمونیستی و عمدتا در طیف چپ متمرکز کند. و از همین جاست که خواننده کتاب به سرگیجه میافتد و ازخود میپرسد: ایکاش همان اندازه تحلیل که از دکتر مصدق به دست داه، از حزب توده وکمونیست و دیگر اید ئولوژیها هم مطرح میکرد. انکار خدمات فرهنگی حزب توده، پس از آن اختناق بیست ساله، که نسل بزرگی را برای کتاب خوانی و مطالعه و فکر و اندیشه به بار آورده، خلط تاریخ است. نمیتوان دستاوردهای فرهنگی را زیرپوشش شایعه خیالی " ایجاد ایرانستان وابسته به شوروی" پنهان کرد. هرمورخ و تحلیل گر اجتماعی سیاسی فرهنگی، بدون توجه به تحولات آن 12 سال، نه تنها در پژوهش خود موفق نیست بل که به یقین، آسیب پذیری و گمراهی تاریخ را برای داوری آیندگان فراهم ساخته است.

میرفطروس در برخورد با عقاید برخی معترضان و مخالفان حکومت اسلامی که ازپایه گذاران فکری اولیه بودند نظراتی دارد که به جز اکبر گنجی، به درستی همه شان را درگردونه قدرت میبیند. و ازقول گنجی مینویسد که « دانه دموکراسی یا لیبرال دموکراسی را به دست هرمنوتیک درمزرعه دین نمیتوان نشاند.» ص 172 و با اشاره به مانیفست جمهوریخواهی که گنجی سال1381 در زندان اوین نوشت جمله معروف اورا که تا به امروز بلای جانش شده است آورده که:« نگاه عقلانی به دین، چیز زیادی از دین باقی نمیگذارد.» ص173

آخرین مقاله دراین دفتر، مصاحبه میرفطروس با نیمروز است، با اظهارنطرنویسنده و اندیشمند گرامی، دکتر صدرالدین الهی درباره افکار و عقاید میرفطروس، که با برخوردی صمیمانه، پیام پربار خودرا با صداقت درتایید و تشویق سخنان و محتویات کتاب حاضر بیان میکند.
دراین مصاحبه، دو طیف فکری مطرخ میشود. طیفی با تفکرایمانی که منشاء ان احکام آسمانی ست با قدمت چندین هزار ساله. طیف مقابل با فکر و اندیشه های روشنگری با تکیه به خرد انسانی با تمام متعلقات زمینی؛ که عمر مفیدش در جامعه ایران به صدسال نمیرسد. بااین یادآوری که در صدمین سال برآمدن مشروطیت باکشف «جمکران» واستقبال حیرت آورمردم، ذات تفکر اجتماعی ما عریان میشود. در چنین فضا، شایسته است که نگاه اندیشمندان ما از منظر واقعیِ جامعه، ژرفا را ترسیم کند نه لایه هایی بیرمق از دیدگاه روشنفکرانه را.
دگرگونی اندیشه های دین باوران یعنی فاصله گرفتن آنها از تعصبات گذشته و نگاهی نو به دین را باید به فال نیک گرفت. عقلائی ست که نباید از تئوریسینهای اسلامی که میرفطروس از آنها نام برده ، انتظار فرجی داشت . ولی، ازهمین دگرگونی های اندک، که افکار کهن آنها را تکان داده باید استقبال کرد. عبدالکریم سروش چندی پیش قرائت دوم اسلام را مطرح میکرد. کاری که درتاریخ اسلام خیلی سرها را برباد داده است. این گام ها جدی ست. رنسانس اسلامی با دست دینمداران در ایران شروع شده است.
درباره «آرمان های دکتر شریعتی» به نطر میرسد که میرفطروس کار بسیار بنیادی را طرح کرده است که باید پیروانش پاسخگو باشند. میرفطروس میگوید:
« ... اما متولیان و کلید داران "گنجینه اندیشه های شریعتی" یک بار هم که شده توضیح دهند که فلسفه وجودی آن همه عقاید ضدآزادی و ضد تجدد و حتا فاشیستی درآثار شرعتی چیست؟» در ادامه همین بحث میپرسد: « دکتر شریعتی درآغاز کتاب "فاطمه فاطمه است" مدعی است که با تکیه اساسی براسناد کهن تاریخی ... و با خواندن و جمع آوری همه اسناد و اطلاعاتی که در طول 14 قرن به همه زبان ها و لهجه های محلی اسلامی درباره فاطمه وجود داشت، کتاب "فاطمه فاطمه است: را تآلیف کرده و ...» صص 184.
این گزافه گوئیها فقط درجامعه های عقب مانده رایج است. دکتر شریعتی هم با اطلاع ازماهیت فرهنگی، بدون حس کمترین مسئولیت، برای بزرگنمائی تا مرز دروغ میتازد.
میرفطروس، با انتقاد از عبدالکریم سروش، یادآوری میکتد: « ... مانند دکتر سید حسین نصر، معتقد میشود که :علم و تکنولوژِی نمیتوانند برای ما عزت بیاورند لذا باید به دین تمسک جست.» ص 188
از نطرگاه آقای نصرو هماندیشان حوزوی شان، انگار مردم ایران در آن دوران بیدین و لامذهب شده بودند و سلطنت فقها، به دینداری جامعه ایران منجر میشد.

در خاتمه اضافه کنم که بعد از مجلس اول، به علت جنگ جهانی اول و هجوم قوای نظامی بیگانه ها به کشور، سرتاسر ایران را هرج ومرج فرا گرفت. مشروطیت تعطیل شد تا برآمدن رضاشاه. درآن 57 سال سلطنت هم همانطوری که قبلا اشاره رفت، اصلاحات آمرانه، این بخش از مشروطیت را به حاشیه راند. در چنین شرایط، درطول سلطنت پهلوی ها، سیاست کشور، براساس ملغمه ای التقاطی ازاندیشه های مشروطیت و مذهب و تجدد اداره میشد و بنیاد نظری منسجمی نداشت. به اضافۀ: ایدئولوژیهای: پان ایرانیست- سومکا – حزب توده – فدائیان اسلام – و بعداز کودتای 28 مرداد 32 با انواع مرام های سیاسی که از مرزهای بی درو پیکر وارد کشور می شد.
اما، آنکه امور کشوررا در ید قدرت داشت، شالودۀ فکری اش همان ملغمۀ التقاطی بود. به زمانۀ پهلوی دوم، توجه ویژه به مذهب، تعادل دوران رضاشاه را بهم زد. گسترش مدارس مذهبی و حضور فعال مدرسین فقه درمدارس، زمینه های کسب اختیارات گذشته فقها را فراهم آورد. آثار تجدد، زیر چتر مذهب، دکتر شریعتی را با افکاری که مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی و تنی چند ازامرای ارتش طرفدارش بودند، وارد عرصۀ سیاسی کرد. مهم این نبود که او چه میگوید: مهم این بود که در خلال سخنان تهییجی او، جوانی که پای منبرش نشسته یا کتابش را میخواند، رگه هائی از نابودی سیستم شاه و دولت اورا درمییافت و در خیال، با حکومت علی به آزادی و دموکراسی غربی نقب میزد!

میرفطروس با اشاره به کتاب «یادمانده ها، از برباد رفته ها» (خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی)، مطلب جالبی را از ملاقاتی که با ارتشبد حسین فردوست داشته ذکر میکند.
«به روایت دکترموسوی: ارتشبد فردوست معروف به "چشم شاه" آن چنان قدرتی داشت که حتا سپهبد نصیری رئیس ساواک نیز بی اراده او آب نمی خورد. ... در نخستین ملاقات دکتر موسوی با فردوست، دو چیز نظرش را جلب میکند: یکی باقیمانده غذای خشک شده برروی یقۀ کتش و دیگری تخت کفشش که کنده شده بود ... نویسنده با حیرت این سئوال اساسی را مطرح میکند: آدمی که قدرت دیدن حتا لکۀ بزرگ روی کتش را هم ندارد، چگونه میتواند "چشم شاه" باشد و بازرسی دقیق مسائل و حل مشکلات مملکتی را برعهده داشته باشد؟» ص 197

دربازنگری به تاریخ فروپاشی رژِیم گذشته، و برآمدن انقلاب 1357 میباید به سراغ عوامل خانگی و به ویژه اندرونی ها هم رفت. آنها که در دولت و دربار، با نقشی ویرانگر، زمینه را برای حکومت اسلامی آماده میکردند و نارضائی های عمومی را دامن میزدند. تکیه بر ایدئولوژیهای نوظهور و گرایشهای جنبی، با پایگاه ضعیف و مهمتر، غفلت روشنفکران؛ از نیروی متعین و پنهانِ مذهب، گریز از واقعیت هاست.

کتاب را می بندم با این امید که تلاش میرفطروس و دیگر اصحاب قلم به گشودن گره معضلات دیرینه ملی، در زمانه ای که اندیشه دینی چیرگی پیدا کرده است، فائق آید.
کتاب اخیر میرفطروس، کتابی ست برای اندیشیدن و تفکر. مهم نیست که با همه نظرات او موافق باشیم. مهم اینست که میرفطروس مارا به تفکر و بازخوانی تاریخ فکری ایران فرا میخواند.

لندن - مارس 2006

0 Comments:

Post a Comment

<< Home