کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Monday, May 26, 2008

درتیررس حادثه:4 بخش پایانی

"قوام استاد مسلم شگرد و تدبیرسیاسی"، و قتل عام مردم آذربایجان
موقعش رسید. به بهانه شروع انتخابات نیروی نظامی با تدارکات جنگی عازم آذربایجان شد. آقایان
مهندس مهدی بازرگان وسید محمود طالقانی که گویا درآن سالها به تازگی به امام جماعت مسجدی درخیابان استامبول برگزیده شده بود درپادگان باغشاه حاضر شدند. قرآن بالا سر سربازان گرفتند و دعا کردند که از جنگ باکفار به سلامت برگردند!
نخستین جنایت های وحشیانه در زنجان رخ داد. جهت پرهیز ازاطاله کلام مطالعۀ صفحات 418 تا 422 کتاب«گذشته چراغ راه آینده است»، به علاقمندان توصیه میشود تا عمق توحش جنایات سازمان یافته توسط ذوالفقاری ها و ارتشی ها را دریابند.
با رسیدن ارتش به تبریز کشت و کشتارآغازشد. جنایت ارتش بیسابقه بود.
سروصدای کشتارهای ارتش و ملاکین فراری و پرشدن زندان های آذربایجان از دهقانان گرسنه و لخت، فصل ننگینی از قدرت مهارنشدنی حکومت را به نام قوام ثبت کرد. قوام از آن بیدادگریهای ارتش، درلفافۀ نجات کشور برای خود افتخاری آفرید وبرای حفظ آن افتخار پوشالی دربارۀ فجایع خونین کلمه ای برزبان نیاورد.
نظرنویسنده کتاب نیزحکایت ازشک وتردیدخودش دارد وتوجیهش بدترازگناه. اگر سکوت میکرد و مثل خیلی مسائل نادیده میگرفت، به نفع خود و قهرمانش تمام میشد.
آنجا که مینویسد:
«قوام را میتوان، تا آنجا که به خشونتهای ارتش درآذربایجان مربوط میشد، ازهر مسئولیتی مبرا دانست، زیراارتش به واقع درفرمان او نبود؛ هرچند که این واقعیت نمیتواند مسئولیت او را به عنوان رئیس دولت دراین عرصه منتفی سارد ...» صص 72 – 271رفتارشرافتمندانه یک نخست وزیر مسئول ایجاب میکرد که قوام، یکبار هم که شده راهی انتخاب میکرد که از خونریزی مردم و آوارگیهای جماعتی جلوگیری میشد. به نام شروع انتخابات، لشگرمجهزو تمام عیاربا ابزارجنگی به آذربایجان اعزام نمیکرد. به دروغ متوسل نمیشد. با تزویر وریا و یک کاسه کردن "انتخابات" با "فتح آذربایجان"، مرتکب آن همه خونریزی وجنایت نمیشد؟ مگرخبرجنایت های زنجان و دهات اطراف را همان روزهای نخست نشنید؟ مگر رئیس دولت نبود؟ تاریخ ،نیرنگ و ناتوانی عملی قوام را هرگزفراموش نخواهد کرد. هراندازه هم که بخواهند چهرۀ او را بزک و دوزک کنند، باز هم سیمای بزه کارودستان خونالودش ازخاطرۀ مردم وتاریخ وطن زدوده نخواهدشد.
خدمات حکومت یکساله فرقه دموکرات وشرح فاجعۀ هجوم نظامی و رفتارهای وحشیانۀ ملاکین فراری که به قصد قلع و قمع رعایای گرسنه همراه ارتشیها درحلقۀ دسته ای از فواحش واوباشان بادف و سرنا وارد شهر شدند، در این مقال نمیگنجد. جای گشودنش اینجا نیست. گوشه هایی از آن جنایات سازمان یافته را در کتاب« گذشته چراغ راه آینده است» میتوان خواند. وهمچنین در کتاب «سرزمین عجیب بامردمی مهربان» نوشته ویلیام داگلاس قاضی امریکایی – چاپ نیویورک 1951 ملاحظه کرد که سالی بعد ازواقعۀ سقوط فرقه،شخصاازآذربایجان دیدن کرده است.ازخواندن آن روایتهانفس خواننده بندمیآید.

شوکت مینویسد: «با سقوط جمهوری مهاباد، از نفرتی که درآذربایجان نسبت به فرقه دموکرات داشت، اثری دیده نشد.» 264
کدام نفرت؟ اگرنفرتی وجود داشت چگونه دیده نشد؟ کجا باید دیده میشد که نشده؟ سقوط جمهوری مهاباد، چه رابطه ای با نفرتی که اثرش "درآذربایجان نسبت به فرقۀ دموکرات داشت" دارد؟ توضیحاتی که هم پشت سرهمان مطلب آمده کمکی به روشن شدن موضوع نمیکند. در صفحه بعدی نیز بااشاره به روابط قوام با ایل قشقایی و نفوذ حزب دموکرات صحبت از "نزدیکی او با جریان چپ، شکاکیت و ناخرسندی دربار و نیروهای دست راستی را برانگیخته بود...» است، مشکل را حل نمیکند
قوام سیاستمداری بودکه به دروغ و حیله گریهاش میبالید. بین مردم بدنام بود. اساسا برای مردم اهمیتی قائل نبود. خلاف مصدق که خوشنام و صادق و پاک و منزه بود. قدرت خود را ملهم از مردم میدانست وعمیقا به مردم ایمان داشت. نجابت ذاتی او اجازه نمیداد دروغ بگوید، فکر و اندیشۀ خود رابه خدعه و نیرنگ بیالاید. قوام خلاف اواز صداقت و پاکی و راسنتگوئی بی بهره بود. بلند پروازی که در راه رسیدن به هدف ازهمه چیزمیگذشت. خود را بالاترازشاه میدانست. دربار پهلوی را جدی نمیگرفت. اشرف پهلوی گفته بود :
«قوام السلطنه دشمن ماست» ص 267. برای مقاصد خاص وجاه طلبی های خود، سرسجاده دستی به قرآن و دستی به صراحی با شیطان چانه میزد. برای چنین آدمی چپ وراست چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ باعلم به این، ارزشگذاری درصفات نبودۀ او، مثلا درباره مذاکره نفت با استالین، ربطی به قوام نداشت. قبل از آن مذاکره، توسط دکتر مصدق درمجلس قانون منع مذاکره درباره نفت با دول خارج به تصویب رسیده بود. که نویسنده، این را هم به حساب "تدبیرسیاسی" قوام میگذارد.
آن نامۀ سرگشاده هم که قوام به شاه در مخالفت خود برای تشکیل مجلس موسسان دربارۀ افزایش قدرت و اختیارات شاه، مینویسد، از اعتبارحقوقی چندانی برخوردارنیست. مقام مسئول که خود درمظان قانون شکنی های فراوان بوده: از توطئه قتل مجاهدین درپارک اتابک گرفته تا واقعۀ خراسان وفسادمالی و افکارتجزیه طلبانه، تا کشتارمردم آذربایجان و بستن روزنامه های مخالف، فکرانحلال مجلس دروقایع سی تیر، با چنین سیاهه ای از خلاف کاریهای استبدادی، چگونه میتوان ارزشی به آن نامه متصورشد!
قوام، درموقعیت های حساس، مانند همه سیاستمداران حرفه ای، ازحضور و تماس با چپ و راست ومیانه گرفته تا روحانیت و بازاری و طبقات گوناگون جامعه استفاده میکرد. بازی های ماهرانه ش در شرایط بحرانی، تنها نکتۀ مثبت اوبود که نباید فراموش کرد.
و بالاخره با فروپاشی فرقه دموکرات وعدم موفقیت درمسئله نفت با شوروی، قوام بعد از 22 ماه از نخست وزیری کنار میرود.

فصل هشتم : درتیررس حادثه
درتیرماه 1331 بعد ازاستعفای دکترمصدق، قوام با تمهیداتی که ازقبل تدارک دیده بود به دریافت فرمان نخست وزیری از طرف شاه نائل آمد.
شوکت مینویسد:
«چهارهفته پیش ازسقوط مصدق، برای نخستین بار با میدلتون، سفیرانگلیس، در تجریش ملاقات کرد. جزئیات این ملاقات پنهانی که به توصیه هندرسون سفیر آمریکا صورت گرفته بود حاوی نظریات کارگزارسیاست بریتانیا درایران پیرامون ضرورت سقوط کابینه مصدق و جایگزینی آن با دولتی جدید بود؛ جرئیاتی که از کوشش همه جانبه قوام برای جلب رضایت خاطر میدلتون درانتخاب وی به عنوان جانشین مناسب مصدق حکایت میکرد. او، پیشاپیش، درجریان گفتگویی سه ساعته با هندرسون به چنین تفاهمی دست یافته بود.» ص 273
تصمیم گیرندکان اصلی برای حکومت ایران، دراین دوره انگلیس و امریکا بودند. قوام با کمک آن ها درتوطئه برای براندازی دولت دکتر مصدق و حکومت قانونی او مشارکت میکند تا بار دیگر به مقام نخست وزیری برسد وکار نفت را سامان بدهد. نفوذ بیگانگان تاحدیست که وقتی قوام تصمیم میگیرد آیت الله کاشانی را بازداشت کند، دو ساعت جلوتر رادیو لندن خبررا فاش میکند:
«بنا بر آن بود که آیت الله کاشانی بعد ازظهر 29 دی ماه بازداشت شود. به گفته ارسنجانی رادیولندن دوساعت پیش ازاین اقدام قراربازداشت را فاش ساخته بود»
این هم قابل تآمل است که :آقای کاشانی به عنوان وکیل مجلس مصونیت پارلمانی دارد و بازداشت او خلاف قانون است. این را به قوام یادآور میشوند. ولی او پاسخ میدهد:«مملکتی رابه آتش کشیده اند ودرپناه مصونیت ایستاده اند. من این حریم را میشکنم وآنها را تسلیم دادگاه میکنم تا معلوم شود آیا این اشخاص حق دارند یک مملکتی را به این روزها بیندازند.» ص 289
حرمت به قانون، فرهنگ خود را دارد که هنوز دراین سرزمین بیگانه است. حتا آدمی مثل قوام درمقام مسئول به قانون شکنی رسمیت میدهد. آیت الله کاشانی نماینده مجلس است و مصونیت پارلمانی دارد. ولی قوام میخواهد او را بازداشت و محاکمه کند. وجه مشترک او با باقرخان بیسواد، دراستبداد فکری و بیقانونی یک سان است. باقرخان سالارملی هم سی سال پیش درهمان واقعه خلع سلاح گفته بود:
«خودم میروم دست چند نفرازکلای انقلابی را میگیرم و ازمجلس بیرون میکنم.» صص 70 -69
در چنین برهوتی با افکارپوسیده واستبدادی نمیتوان ذات قانون را فهمید، مفهوم وحد و حدودش را درک کرد. فرق چندانی هم ندارد این شخص عین الدوله مستبد باشد یا قوام السلطنۀ یا باقرخان سالار ملی بیسواد .
تنهاقوام نیست که دراین وادی منحوس، درمجلس مشروطه با افکاراستبدادی فرمان میراند. مظفربقائی که استاد فلسفه در دانشگاه تهران بود و وکیل مجلس، وازحزب بازان و هوچیگران پرمشغله آن روزگاران، به وکلایی که همان روزها برای قوام رآی تمایل داده بودند خط و نشان میکشد و در یک نطقی اعلام میکند:
«ما این چهل نفررا به چهل تیر چراغ برق آویزان خواهیم کرد. ... » ص 297
بقایی به این حکم "دادگاه بلخ" اکتفا نمیکند . پا را فراترمیگذارد. شوکت مینویسد:«بقایی درفرصتی دیگربا اشاره به این که "زندگی مسلمانان درقصاص وانتقام است." خواهان مجازات سخت سربازان و افسرانی شد که مسئول وقایع سی ام تیر بودند. اوازمردم خواست "آنان راشناسایی وقطعه قطعه" کنند؛ خواست تاخانه های شان طعمه حریق شود و "نسل منحوس" آنان که "خون ایرانی" نداشتند، از صحنه پاک گردد. بقایی مردم را به انتقام فرامیخواند وازآنان میخواست تا به " زنان و بچگان ومادران و پدران" افسرانی که عامل وقایع سی تیر بودند "رحم" نشود. او آنگاه به سراغ قوام، "جنایتکار اصلی" رفت و درصدد بود تا برایش "محاکمه صحرایی" تشکیل دهد.»
حیرت انگیزسخنان انتقامجویانه ودل پرکینه کسی که فلسفه خوانده وازبد حادثه در دانشگاه هم برای جوانان ایرانی تدریس میکرده است، که اگر شوکت، اسم اورا حذف میکرد،مخاطبینش چنین سخنانی که بوی خون وخشونت ازآن به مشام میرسد را به خلخالی و لاجوردی نسبت میدادند.
یا، محمد مسعود در روزنامه خود مرد امروز اعلام میکند که:
«من یک میلیون ریال جایزه ازبین بردن قوام السلطنه را به خود یا وارث معدوم کننده او میپردازم و این پول ازفروش خانه من خواهد بود. خانه ای که شش سال است ازدست این جنایتکاران شش شب درآن استراخت نکرده ام.»
محمدمسعود که نسل من ازاو بسیار آموخته است، خود متوجه نبود که همین تفکر غلط او بی قانونی و ابزار سلب آسایش اورا فراهم آورده و تسری آن به جامعه را سبب شده است در کجای قانون اجازۀ چنین عمل زشت قید شده که یک روزنامه نگار حکم قتل نخست وزیر کشوررا صادرکند؟ عبرت آموزاینکه عمرجوان خوداو نیز بدون کمترین خون بهایی درهمین بسترکج اندیشی ها تباه شد و در خاک سیاه آرمید.
عدم موفقیت قوام در نخست وزیری و پیشامد خونین سی تیر 1331، آنطوری که شوکت روایت میکند :
« ... اما خطای قوام درتقاضای صدور فرمان انحلال مجلس – آنگونه که او آن را رمز موفقیت خود میدانست - درآن نهفته بود که میبایست پیش ازقبول مقام نخست وزیری انجام میگرفت ونه پس ازآن. ... ... میدلتون نیز درگزارشی که پس از سقوط قوام به وزارت خارجه انگلستان فرستاد برآن تآکید کرد. میدلتون نوشت او و هندرسون هر دو به قوام پیغام فرستاده بودند که پیش از گرفتن فرمان انحلال مجلس، ازقبول نخست وزیری خودداری کند. میدلتون عدم توجه این نکته را یکی از دلایل شکست قوام شمارد.» صص 88- 287
و جالب تراینکه خود شاه هم قوام را به بازی گرفته و درملاقات با نمایندگان جبهه ملی و به روایت کاظم حسیبی، « شاه به آنان گفته بود : " پی راه قانونی برای برکناری قوام بگردید." و نکته آن که، همان شب قوام به ارسنجانی گفت: "اعلیحضرت با پیشنهاد من موافقت فرموده اندو پیغام داده شده است که صدور فرمان انحلال مانعی ندارد.» ص 288
نویسنده، دوست دارد که به هربهانه ای شده مصدق را دراز کرده وسرش فریاد بکشد.
درهمین فصل هشتم باز مطالبی آورده که زمینه سازی برای انحراف فکرخواننده را القا میکند. تقاضای اختیارات قوام و مصدق ازمجلس،تنها برای برجسته کردن آن وسیاه کردن این یکی ست. ماهیتا کار هردو خلاف قانون بوده که میباید یکسان بررسی کرد و در ارزشگذاری، درنفس خلاف نیز منصفانه رفتارکرد.
«او ازدیرباز، ارهمان روزگاری گه برای نخستین بار برمسند صدارت تکیه زد، پیرامون مسئله نفت براین نظربود که میبایست با استخراج منابع ثروت مملکت ... موجبات ازدیاد منافع عمومی وتکثیرعایدات و ترفیه حال اهالی فراهم شده و ضمنا برای عده کثیری .... تهیه شغل شده باشد.» وبعد میگوید: قوام دستیابی به چنین هدفی را منوط به اتخاذ راه و روشی فارغ ازتکیه بر "پرنسیب وئئوری"، فارغ از تکیه بر"مرام وآرزو" میدانست. برای او حل مسئلۀ نفت و، درافق گسترده تری، مقوله سیاست دروجهی عمومی تر، جوهرخودرا درپافشاری براصولی خدشه ناپذیر، که درتدوین قوانینی "مفید وقابل اجراء" به حال مملکت بازمییافت...»
این بحث آنقدرمغشوش و درهم است که اگر قوام فارغ از مرام و آرزو بوده پس آن ادعای مشروطه خواهی و مداحی درباره شادمانی او دربه امضا رساندن فرمان مشروطیت چیست؟ .جانبداری و اختفای مشروطه خواهان چه ضیغه ایست؟
برای اثبات طرفداری یکجانبه، ازاندیشه ای مفروض، نیازی به تئوری بافی نیست.اگر در نظرنویسنده، یک نخست وزیر مسئول فارغ از"پرنسیب وتئوری" و فارغ ازتکیه بر"مرام و آرزو" هدف غائی ست، اورا به امان خدا باید رها کرد. صادقانه بگویم اگربا آثارگذشتۀ شوکت آشنا نبودم، فکرمیکردم ایشان درتآیید نظرات شرکت نفت انگلیس، زحمت تحریر کتاب را بعهده گرفته. بااین یادآوری که بعیداست نظربیگانگان اینقدرآشفنه بوده باشند.

شوکت، درنخستین برگهای آغاز کتاب در" اشاره" از ناکامی قوام در سی تیر، با تآسف از "فرصت تاریخی ازدست رفته" یاد میکند و میگوید:
« ... شکست قوام السلطنه درتیرماه 1331، فرصت تاریخی ازدست رفته ای بود که بازگشت مصدق به قدرت وپیامد هولناکی چون کودتا را دنبال داشت. میتوان گمان کرد که درصورت موفقیت او، نه تنها کودتائی در میان نمی بود، بلکه آن چه سرنوشت ما را درسال های دور و نزدیک رقم زده است، درمسیر دیگر و چه بسا به گونه ای متفاوت صورت میگرفت ودروجدان تاریخی مان، نقشی جزآنچه هست برجای می نهاد.» ص 10
پیشگویی درآن شرایط زیاد مشکل نبود. قوام با همه هشیاری ها با موج شایعه ها به بزرگنمائیهایش بالید ولافید. او، درداخل کشور درمظان تهمت بود. ازنظرحزب توده که پایگاه کارگران وپایین ترین قشرهای جامعه بود رافریفت، و درخارج زمامداران وقت شوروی را. سوداگران بین المللی با خدعه های درونی او به ویژه با تجاوز و خونریزی هایش کاری نداشتند، ولی بازیهای سیاسی او با شوروی هرگز از نظرگاه شرکت های نفتی پنهان نبود .
گذشته ازآن، چپ ستیزی قوام، درهردو جبهه داخلی و خارجی، همراه با بلند پروازی هایی که داشت خطربزرگی برای سلطنت هم به حساب میآمد که از نظرشاه واطرافیانش دورنبود. درست است که همو درواقعۀ آذربایجان باخون هزاران تن ازمردم این سرزمین، افتخاری خونالود برای خود به دست آورده بود، اما درآن موقعیت، یعنی درحادثۀ 30 تیر 1331 یک برگ سوخته بود وانظارعمومی ازاوبعنوان رجلی مارکدار یاد میکرد با آن سوابق وبازی های گذشته اش.
نه، آقای شوکت، اگر در روز سی ام تیر قوام السلطنه موفق میشد، هم دربار با آن همه تردید و نگرانی که از جاه طلبیهای او داشت و هم شوروی زخمی از فریب های قوام، با آن همه تنش ها درمراکز کارگری، نه تنها کار نفت حل نمیشد، بلکه با اوج گیری نارضایتی عموم به ویژه با بهم خوردن «سیاست موازنه منفی»، تعادل سیاست خارجی دکترمصدق، اوضاع بدتر و خراب تر هم میشد.
شرایط میبایست برای قدرت گرفتن شاه و تغییرات زمانه برای خنثی کردن آثار «ملی کردن صنعت نفت ایران» پیش میآمد تا نیروی پنهان شرکتهای نفتی برای جهانیان روشن میشد ومهمتر، نسخه وسرمشقی عبرت آموزبرای کشورهای نفتخیز در جهان سوم.
نویسنده، در بخش پایانی از روایت های مستند، ابعاد مداخلۀ بیگانگان و گردانندگان سیاست کشوررا معرفی میکند:
شوکت، درباره تصویب ماده واحده ای که به آزادی خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا انجامید و به موجب آن قاتل را بیگناه تشخیص دادند و اززندان آزادشد مینویسد:
«باتصویب این دوماده واحده، قوای مقننه با دخالت آشکار درقوه قضائیه و مجریه، اصل تقسیم قوا را که ازاصول انکارناپذیرمشروطیت بود زیرپاگذاشت ... » ص299
استدلال درستی نیست. قوه مقننه قانون وضع کرده است. واین قانون است که خودش غلط است. اما وقتی وضع شد دیگر دخالت نیست.
برگهای پایانی کتاب، بحث "وحدت کلمه"، درخواست علما وتلگراف آیت الله چهارسوقی که منع مشروبات الکلی راخواستارهستند، یا منع کشت خشخاش که درمجلس تصویب میشود و آزادی نواب صفوی و همه پرسی و تعطیل مجلس و آمال تحقق نیافته قوام و تحلیل هایی که نویسنده درباره حزب توده ودربار و دولت مصدق و شوروی و کودتای 28 مرداد به دست میدهد.
و «احمد قوام در 31 تیرماه 34 درتهران دیده از جهان فرو بست.» ص327

کتاب به پایان میرسد. این گفتار نیز با اظهارنظر سیاستمداری دربارۀ قوام بسته میشود.
«شولنبورگ» سفیروقت آلمان درشوروی ست و قبل ازآن به "مدت 9 سال درایران به سر برده" در گزارشی به وزارت خارجه آلمان مینویسد:
«قوام نخست وزیرکنونی ایران را "دوست انگلستان" خواندن نادرست است. او هیچ گاه چنین نبوده است. قوام نه جزو "دوستداران انگلستان" بود و نه جزو "دوستداران روس"ّ بلکه همواره بی طرف و کاملا ملی بوده است ... قوام امروز نیز مجبور است به انگلستان که تمام ایران را اشغال کرده است امتیازاتی بدهد. اما این امر تغییری دراین واقعیت نمیدهد که او در حقیقت ناسیونالیست است و راه ها و امکاناتی را دنبال میکند تا مجددا از شر بیگانگانی که در ایران نفوذ کرده اند رهایی یابد. همین واقعیت که او تاکنون مانع شده است ایران به آلمان اعلام جنگ بدهد، نشان دهنده آن است که واقعا میکوشد درمقابل خواسته های انگلستان بایستد.» ص 168
درآشنائی با شیوۀ محکم ووسواس فاضلانۀ شوکت، این اثررا مغشوش دیدم. وجانبدارانه.
حقیقت اینکه با تآسف بگویم نمیدانم چه براورفته که "ارتشا وتجزیه طلبی و خباثت قوام در (نبش قبرکلنل پسیان) وبی مسئولتی نخست وزیروقت درکشتارمردم آذربایجان"، را شاهکار"قوام استاد شگردی تدبیر سیاسی" قلمدادمیکند. درحیرتم که پاک و ناپاک را میسنجد و داوری را به نفع خیانت ورذالت پایان میدهد.
بی تردید شوکت، آدم دقیق و موشکافیست. درحسن نیت او تردیدی ندارم. من هنوز از وسواس و سماجت او درگفتگو با فعالان چپ، به راستی لذت میبرم. کمترمصاحبه گر نویسنده را میتوان دراین حوزه ها با شوکت سنجید. زحمات وخدماتش همیشه قابل ستایش است ولی از لغزش های آزار دهندۀ کتاب حاضرنمیتوان گذشت، همچنان ازتآکید بر فرضیه های متغیرو تحلیل های لرزان، ازهمه مهمتر: ضعف درسنجش "تفاوت" های بنیادی دو رجل سیاسی، یکی بازیگری محیل وبلندپروازی معتاد به ناپاکی ازنوجوانی، و دیگری سیاستمداری پاکیزه و سالم، معتقد به حرمت آرای مردم درهمۀ زمینه ها؛ و همین ها ست که به آسیب پذیری کتاب راه گشوده. حاصل اثررا فاقد استحکام و اصالت کارهای قبلی نویسنده کرده است. اما این امید راهم دارم که همو درتلاش زدودن آثارتنفرو تقدس از چهرۀ رجال سیاسی کشور، نگاهی تازه از دریچه ای دیگر به تاریخ معاصررا دارد. تا گوهر نقد و پیکرۀ عقل نقاد را شفاف تر بنمایاند. شوکت، چنین فضائی را گشوده است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home