سیاه مشق های یک معلم
نوشتۀ » شهربانو باقر موسوی (قایاقیری)
انتشارات: فروغ – آلمان – کلن
چاپ اول: اوریل 2007
حوادث این دفتر در خانواده ها میگذرد. با مضمون های گوناگون در فضاهایی نه چندان متفاوت. اما با دردهایی مشترک و همگانی، پراکنده در سطح جامعه، که با اعتباری یکسان نزد عارف و عامی، دارا و ندار ریشه دوانیده. امروزه، معضل بزرگی شده برای مردمی که بین سنت و تجدد درگیراند. انگارنزد این مردم ، فاصله گرفتن - نمیگویم گسستن – ازسنت های بدخیم بدویت، به مفهوم انکار هویت فرهنگی ست.
این واقعیت را نمیشود کتمان کرد که مشکل آزادی وحقوق زن درایران، سالهاست ازپیچیده ترین معضلات فرهنگی واجتماعی ماست. قوانین به شدت خصمانه وتوهین آمیز به زن، موجب خفت وجدان های بیدار وسرافکندگی اجتماعی شده. فاجعۀ بزرگی که حضورسنگین و ننگینش در روزمرگی، بدون کمترین قباحت وندامت، اهانت وبی حرمتی به حقوق انسانی زن، به صورت قانون درآمده. تجاوز و توهین اعتبار پیدا کرده. بطور رسمی قانون شده. قانونی سراسر طلم و ستم، یادمانده از دوران توحش، که ازکراهت وقبح، تقدس جهل رادرمؤلفه های فرهنگی– دینی رسمیت بخشیده و "زن" شده نیمۀ دیگری از انسان!
به گواهی تاریخ زنان، در بیشتر نقاط جهان با این گونه نابرابری ها به مبارزه برخاستند. با عرضه کردن توانائیها، لیاقت فطری خود را در همه زمینه ها ثابت کردند. بامشارکت درعرصه های گوناگون برابر با مردها، شعور کاردانی خود را اثبات کردند. مدعیان ریش و سبیل دار را کنار زدند . کمر مردسالاری و ستون ریشه دارش را خم کردند. به کهکشان ها رفتند. خط بطلان برآن تئوری سفسطه آمیز ضعف و جبن زن کشیدند.
درایران، اما این کار هنوز باغیرت مردان متعصب درجدال است. حقوق فطری و اجتماعی مادر، به پائین تنه زن راه پیدا کرده وبا فحشا درآمیخته. با این حال سال هاست که زنان برای اخذ حقوق برابری بامردان تلاش میکنند. در رژیم گذشته زمینه هایی آماده شد. در اندک مدت توانایی های زنان در محک آزمایش قرار گرفت و نظرها را جلب کرد. ارتجاع، با احساس خطربالقوه به وحشت افتاد. حادثه خرداد42 واکنش آن وحشت بود.
شهربانو، دلسوخته زنی با احساس مسئولیت به کاروانی پیوسته که میداند شب درازاست ومنادیان جهل بیدار! اما پی برده که زمانش فرا رسیده برای آمادگی و بسیج زنان درآشنائی با حق و حقوق طبیعی خود، به ویژه، "انکار اعتبار" احکام تحمیلی، ازهرنوعش که باید پیگیری شود. با مشکلات آشناست. جان سختی های سنت درتنش نشسته. راه بسیار سختی در پیش رودارد.
تجربه های تاریخی نشان داده هراندازه میزان نشراین قبیل آثارحق طلبانه بازبان انتقادی گسترش پیدا کند و زمینۀ طرح بعنوان یک معضل بزرگ اجتماعی، و تنها ازمنظر حقوقی و فرهنگی، و با استناد به میثاق های حقوق بشر و سایرنهادهای حقوقی بین المللی با مردم درمیان گذاشته شود، درانظارعموم بیشترجا بازمیکند. مثلن با سازماندهی درابعاد گسترده درکوی و برزن،حتا با برگزاری سمینارها ونشست های علنی و با نظرخواهی ها واستمداد از مراجع جهانی میتوان به حل مسئله امیدوار بود. از سوی دیگر صحنه جهانی ، فرهنگ و تمدن امروزی با گذشته ها، حتا با دهۀ قبل تفاوت فاحش کرده. گسترش ارتباطات و علوم مخابراتی جهان را به دهکده کوچکی درآورده است. امروزه درهیچ کجای جهان وهیچ ملت آگاه اجازه نمیدهد که یک فرد به عنوان مثلن مرجع تقلید یا رهبر از طرف دیگران تصمیم گیرنده باشد. یا به نمایندگی از طرف ملیون ها انسان زنده و بالغ، ولایت کند. آن هم به این عذر و بهانه جعلی که هزاران سال پیش ولایت و کفالت تو را به من سپرده اند!
کمترانسان عاقل را در جهان امروزه میتوان پیدا کرد که به برده وار زیستن مادرخود افتخارکند.
درست است که گشودن چنین پرونده سنگین با سابقۀ دیرینۀ هزاره ها، شرایط مطلوب میطلبد که درحال حاضر حتا طرح جدی آن مشکل به نظر میآید؛ اما با رفتار سنجیده زن ها که بوی متانت مادرانه ش به وضوح قابل درک است، افقهای تازه و درخشانی باز شده که امید زیادی را نوید میدهد. ساماندهی این حرکت بزرگ را باید با یاری مردان مساوی طلب هماهنگ کرد. بر روشنفکران وحقوقدانان وپیشگامان فکری جامعه است که برای دریدن این پرده ننگین و سیاه که بازمانده ای از بدویت وجاهلیت است، عوام الناس را با گوهرخرد انسانی و حقوق فردی آشنا کنند. قصه های دروغ راویان پرت و پلا گوی تاریخ که بعد مذهبی گرفته را نقد کنند. دمل های بدخیم تحمیلی را از پیکر استوارمادران بزدایند.
خوشا، آن فرخنده روزدرخشان، که نوزایی شگفت انگیزی درتاریخ کشور ما خواهد بود.
«سیاه مشق های یک معلم» را بازمیکنم . بایاتی های ترکی اش دلم را به درد میآورد. چشمانم پر میشود.
فلکین قهری منه / گلمدی رحمی منه/ دولدوردو غم پیاله سین / ایچیرتدی زهری منه»
قهر این فلک برمن/ رحم نکرد فلک برمن/ پیمانۀ غم را پر کرد/ زهرش را نوشانید برمن.» ص
20
اصالت و ژرفای سخن به خیام پهلو میزند. مخاطب این بایاتی خداست. خدا را به چالش میگیرد. توضیح میدهم:
درادبیات ترکی آذربایجان، منظورازفلک پروردگارهستی ست. که بطور رندانه برای پرهیز از چماق تکفیر به کار گرفته شده. دراین بایاتی ها مخاطب خداست، با زبانی ساده اما گزنده درد دل خود را با او درمیان میگذارد، ولی درواقع خدا را ملامت میکند:
" چرا پیمانه غم را که زهر است پرکردی و به من نوشاندی؟"
همچنانکه معجز شبستری میگوید:گدا گولنده فلک بیقرار اولار معجز / مباد خنده سسی آسمانه واصل اولا!
وقتی که گدا میخندد خداوند بیقرار(ناراحت) میشود. / مبادا صدای خنده به آسمان برسد!
شهربانو به دنبال ده ها شهربانوی دلسوختۀ تاریخ این سرزمین ادامه دهندۀ فاشگوئی هاییست که با روایت های تازه، پرده ازسیاهکاریهای جامعۀ مردسالاری برمیدارد.
کتاب، دربرگیرندۀ هفده داستان دربارۀ مسائل و گرفتاری های ریشه دارزنان است که نویسنده در هربخش بطورمستقل، مشاهده ها وخاطره های خودرا در قالب داستان، همراه با بایاتی های ترکی که ازاصیل ترین شاخه های فرهنگی رایج درآذربایجان است، هماهنگ بامتن هربخش با زبانی ساده به خوانندگان روایت میکند .
شهربانو، تصویرزنده و روشن جامعه را دراین دفتربه نمایش گذاشته. شمه ای ازمعضلات دیرینۀ زن ایرانی را شرح میدهد. سنت های چرکین جامعۀ مردسالاری غرقه درسیاهی های عصر توحش، ازپستوی خانه ها، ازدل های آکنده از اوهام وسنن را به کوچه و بازار میکشاند، نقاب از چهره ها برمیکشد. رنگ و لعاب باسمه ای اجتماع مردانه را درمنظردید خوانندگان میگذارد.
داستان اول، حکایت "صنم و صادق" است. روایت با ضمیر اول شخص شروع میشود. صنم سه دختر زائیده. زندگی ساده و راحتی دارد ولی چون پسرنزاییده، پدرشوهررا خوش نمیاد. با دخالت هموبرای صادق زن دیگری میگیرند. فریده پسر میزاید. صنم ازچشم میافتد. توجه کلی صادق به فریده، شخصیت صنم را بهم میریزد. ازخانه میرود و با این حال دل همیشه با صادق دارد در کمال صدق و صفا. و سرانجام درپناه و حمایت دخترانش بار زندگی را بردوش میکشد.
مایه حیرت است، انگاربه عقل شان نمیرسد که نوع جنسیت درزایمان اتفاقیست . اختیارش دست مادرنیست که پسربزاید یا دختر. ودرد آور اینکه کسی نمیپرسد چرا دراین میان مادر مورد تحقیر و توهین قرارمیگیرد به خاطر دخترزائیدن ش!
داستان دوم "ترلان"، شیرزنی ست که با رختشویی درخانه های مردم، 5 فرزند بزرگ کرده است. نویسنده ، ترلان را این گونه معرفی میکند:
«ترلان زن جوان ومادرپنج فرزند قد و نیم قد بود. او ماهی دوبار به خانه مان میآمد همراه بامادر و خاله ام لباس می شست. کاملن بی سواد و روستائی مهربان و خوش صحبتٍ، و درضمن دهن لق بود. مادرم میگفت :
"اگر ایسترسن گیزلی سوزون آشکاراولا ترلانین یانیندا دانیش"
اگر می خواهی سخن محرمانه ات آشکار شود پیش ترلان صحبت کن.
او برایمان قصه ها وحکایتهای شیرینی تعریف میکرد. خودش هم زن خرافی بود. روزی درمورد جن ها حرف میزد که به دهشان حمله کرده بودند. ... چشم راست ترلان بینائی خودرا ازدست داده بود. روزی مادرم پرسید ترلان باجی چه بلائی برچشم راستت آمده است؟ ... شوهرم دست بزنی داشت. توی روستای ما کتک خوردن زن امری طبیعی است. چندسال پیش یکی ازروزها شوهرم مرا به سختی کتک زد. من هم فحشش دادم. او لگدی برسرم زد که به چشم اصابت کرد. من حرفش را بریدم و پرسیدم: مگر اسب بود؟ خواهرم بلافاصله جواب داد: نه خر بود. مادرم عصبانی شد: مگر به شما نگفتم جلوی حرف بزرگترها نپرید.» صص 24-23
شهربانوادامه میدهد. «به مناسبت روزگارگرخواستم نام و خاطراتش را بنویسم. ازمادرم درمورد سرنوشت او پرسیدم گفت: ترلان با رختشوئی و کارگری درخانه ها، هرپنج فرزندش را به نان و نوائی رسانید واکنون اوتوسط فرزندانش بازنشسته شده وامسال به حج عمره خواهد رفت. ص 27
ترلان، وقتی با خانواده اش روستارا ترک کرده و به شهر کوچ میکند، روزی دراثر کتک خوردن از دست شوهرش، با راهنمائی همسایه، به کلانتری شکایت میکند. شوهربازداشت میشود. ولی هرگز اخلاقش عوض نمیشود. تفاوت شهر وروستا، زمینه های آشنائی با قانون، توسعه امکانات، تحصیل و سامان گرفتن بچه ها درشهر؛ ازجمله مسائل قابل تآمل دربارۀ تخلیه روستاهاست، که نویسنده، گذرا به اشاره یادآورمیشود .
درداستان "جیران"، خواهربزرگ که عروس خانوادۀ عموست جوانمرگ میشود. خواهرکوچکتر را که اسمش جیران است به جای متوفا به عقد پسرعمو درمیآورند. نگرانی ازتربیت درست بچه های بی مادر، انگیزۀ اصلی این ازدواج است. این گونه گذشت و فداکاریها باهمه تعلقات به گذشته ها، یادآوراحساسی ست از ریشه داربودن عواطف خویشاوندی که در زمانه کنونی رنگ باخته به نظر میرسد.
جیران، داستان شب زفاف را تعریف میکند :
« ... با جیغ و داد عمویم را صدا کردم. بیچاره سراسیمه ازاتاق بیرون آمد و پرسید:
جیران جان چی شده؟ درحالی که رنگ پریده بود گفتم : پسرعمو بی تربیت شده کارهای بدبد میکند ...» ص 38
در آن دوران، بچه روستائی ها دراثرشرایط زندگی دهقانی وطبیعت آزاد، بیشتراز بچه شهریها دربارۀ مسائل جنسی میدانستند. درتعطیلات تابستانی وقتی برای مدتی با والدینم به ده میرفتیم. از بچه هایی که دوسه سالی هم ازمن کوچکتر بودند، حرفهائی به گوشم میرسید که ازخُنگی خودم خجالت میکشیدم. وقتی رسیدم به این بخش از روایت شهربانو ازقول جیران، دیدم ازمن ساده ترها هم کم نبوده اند. راستش از شرمساری گذشتۀ خودم پشیمان شدم!
بگذریم که بعد ازمدتی، جیران به کمال میرسد . با آن همه تلاشی که درتربیت بچه های خواهرش
با مهری یکسان و شقه شده – هم خاله و هم مادر- برعهده داشته است. هرگز از گزند و طعنۀ زخم زبان ها مصون نمیماند.
«... بااینکه آنها بچه های آبجی جوانمرگم جگرگوشه هایم بودند اما باز طعنه ها و زخم زبان ها درامان نبودم. مردم به چشم نامادری بچه ها نگاهم میکردند.» ص 39
این حرف ها زمانیست که جیران، به دخترخود بتول به اندازۀ بچه های خواهرش توجه ندارد.
دربگومگوها، بتول همیشه معترض مادراست. از بی توجهی و بیمهری او شکایت دارد و مادر،
خود را گناهکارمیداند.
بتول برخلاف خواستۀ مادربا پسردلخواهش ازدواج میکند. مشکلات زیادی را پشت سر میگذارد.
سال ها بعد روز تولد جیران تلفن میکند:
«زنگ زدم تا بردستانت بوسه زنم. زنگ زدم تا بردل زنج کشیده ات بوسه زنم. زنگ زدم تا
بازوانم را دورگردنت حلقه کنم وبرگونه هایت که دراشگ های جگرسوزت هنوز باقیست بوسه
زنم.» ص42
داستان "افسانه"
شهربانو، شاگردی به نام افسانه دارد. گاهی اوقات درمسیرخانه و مدرسه افسانه را می بیند با
برادرش که دختر بچه را به مدرسه میبرد. نویسنده بعد از تعریف مهر و محبت های برادربه خواهرش و آواز خوانی های نرم ولطیف او، روزی متوجه میشود که دردفترتکالیفش که همیشه کلمه آفرین نوشته میشد، این بار نوشته نشده. میپرسد:
- چرا داداش نگاه نکرده"
- دیشب به خانه نیامد
- مسافرت رفته؟
- نمیدانم.
- حتمن خونه دوستش مهمون رفته؟
- هرجا میخواست بره به مامان و بابامون خبر میداد. نمیدونیم کجا رفته.
افسانه در آن سن و سال بچۀ حساس و تیز و گستاخ است. که نویسنده با اشاره های کوتاه صفات
ذاتی او را به خواننده منتقل میکند. من خواننده را خوش میاد این زبلی و حاضرجوابی افسانه.
همو روی تابلو کلمه ای نوشته دراعتراض به معلم ش. و شهربانو درحال سرزنش اوست.
افسانه به ناگهان با دل پردرد کودکانه اش منفجر میشود:
« خانم معلم دیروز به بابامون خبردادند که پسرت مردار شده و بیا لباس هاشو ببر. بعدش هم
گفتند که براش مجلس نگیرید. او مردار شده است و نجس که ترحیم ندارد. بعدشم یک پلاستیک
سیاه رنگ گرد و خاکی به بابام داه بودند .
- پس داداشت چی؟ خودشو نداده بودند؟ (میخواستم درمورد سرنوشت جسد بدانم.)
نه خانم معلم. فقط لباسهاشو داده بودند. بابا ومامانمون لباسهاشو بغل کرده بودند وگریه میکردند.
ماهم گریه میکردیم. آخه به خدا داداشمون کثیف نبود. اون خیلی تمیز بود.
بعد درحالی که صدای گریه اش بلندتر و به فریاد شبیه تر میشد گفت :
خانم معلم بابامون میگه، دیگه هیچوقت داداشمون به خونه نخواهد آمد.
کلاس به یکباره درسکوتی غم انگیز فرو رفت.گوئی این بچه های کوچک فهمیده بودند برای
شادی روح داداش افسانه باید یک دقیقه سکوت کنند. تنها صدای هق هق افسانه فضای کلاس را
پرکرده بود ... » صص106- 104
افسانه، دراین دفتر میدرخشد. یکی ازبهترین های این مجموعه است که شهربانو درنهایت صفا و
صمیمیت، گوشۀ چشمی به حال وروزگارسیاسی دارد. ازهرآنچه درجامعه خفقانی برمردم رفته،
ازتعلیم وتربیت وروحیۀ افسانه های نوشکفته، مهروعاطفۀ انسانی برادروخواهر، رفتار سنجیدۀ
معلم، درک احساس وشعور درحال رشد کودک؛ وازهمه مهمترافشای جنایت های رژیم اسلامی
و کشته شدن برادر دانشجوی افسانه.
درداستان "نیلوفر" مردی زن خود را در رابطۀ ناموسی جلو چشم بچه هایش به قتل میرساند.
شهربانو در سرراه مدرسه، خبرجنایتی که شب گذشته رخ داده جسته گریخته شنیده است. با دل
آشوبه وارد کلاس میشود. باقی ماجرا را اززبان خودش بشنویم:
« - نیلوفر تا این لحظه کجا بودی؟
با چشمانی گریان و صدایی لرزان که از شدت جیغ و داد و شب گذشته گرفته بود جواب داد:
خانم معلم اجازه، شب بابامون، مامانمون رو با چاقو تکه پاره کرد ما و داداشمون به صدای
فریاد مامانمون ازخواب پریدیم و داداشمون را بغل کردیم وهردومون جیغ کشیدیم. همه جای
مامانمون خون بود ودست بابامون چاقوی خون آلود بود. دست و لباسهایش هم خون بود. خواستیم
بریم پیش مامانمون بابامون نذاشت دررو بست و بعد پلیس آمد و ...» ص 112
نویسنده ازسرنوشت قاتل چیزی نمینویسد. ولی دراین گونه زن کشی ها که سر از آخور ناموس و غیرت مردانه درمیآورد، به حکم شریعت آزادی قاتل تضمین شده است!
چند سال پیش شنیدم فرزند جوان و ورزشکار قنادی معروف درتبریزکه راننده تاکسی بود زنش را به قتل میرساند وازطرف دستگاه شریعت به نام دفاع ازناموس تبرئه میشود.
امام جمعه گفته بود" ما نیازمند اینگونه جوانهای باغیرت هستیم!" نمیدانم این داستان غم انگیزکه
شهربانو در این دفتر آورده آیا همان است؟
گفتم که درد همه گیراست وعمومی. آبشخورفکری گنداب جهل وتعصب است، بامغزهای پوک و
موریانه ای،عارف وعامی درچنبرۀ جاهلیت به بند اند! داستان "شب بو" از این دست روایتهاست:
شب بو14 ساله به شاهین نامه عاشقانه ای نوشته ومادرشاهین که زن تحصیل کرده ایست وادعای
مثلن روشنفکری راهم یدک میکشد نامه عاشقانه را به پدر دخترکه ناظم مدرسه است برمیگرداند.
پدر، دخترش را به شدت تنبیه میکند. حرف وحدیثی ازتعلیم وتربیت وخزعبلاتی از آبرو وغیرت
مردانه ش را به رخ میکشد. شهربانو برآشفته شده و میگوید :
« حالم به هم خورد از آبرو و غیرت و تعلیم و تربیت، مرد حسابی تو باید به عنوان مآمورشکار
در زندانها و یا اخته کردن گاو در چراگاهها استخدام میشدی، چرا معلم شدی؟» ص 128
درداستان "راحله"، فضا همان گونه است که درداستان های دیگر، اما این جا زن جوانی در مقابل
شوخی های بیمزه شوهر جرئت به خرج میدهد و با همان زبان شوهرش پاسخگو میشود تا ...
شهربانو، درماه رمضان برای افطاری خانه راحله دعوت شده است. پس از صرف افطار یوسف
آقا (شوهر راحله) میگوید:
«دستت درد نکند راحله خانم ... این خانم ما خیلی خانم خوبیست، اما حیف که اجازه نمیدهد یکی
دیگر بگیرم و بیاد دم دستش کلفتی بکند. نمیدانم راحله چه به عقلش رسید که به یکباره گفت: این
آقا یوسف ما مرد بسیارخوبی است اما حیف که نمی گذارد یکی دیگر بیاورم دم دستش نوکری
بکند. آقا یوسف قندان را برداشته و به طرف راحله پرتاب کرد قندان به سرش نخورد اما به دیوار
اصابت کرد و ریزریز شد و شدت عصبانیت یوسف را نمایان ساخت خیزی برداشت و به طرفش
حمله ورشد موهایش را به دستش رسید و دور سرش پیچید زن بیچاره و بی دفاع زیر پنجه های
قوی او اسیرشد ...» ص141
کتاب را می بندم درحالی که داستان هنوز باقی ست. قرارنیست به این زودیها بسته شود. جامعه
این را میداند هم چنین شهربانوها که بار اصلی روی دوش شان است و سرانجام، خفت و خواری
مرد سالاری به دست زنان باید نابود شود تامساوات زن ومرد درتمامی عرصه های زندگی عملی
گردد. بی تردید این لکۀ ننگین فرهنگی بدون مبارزۀ زنهاهرگزازدامان اجتماع زدوده نخواهد شد.
برعهدۀ جامعه است که با احساس مسئولیت، زمینه های محو و نابودی افسانۀ "نیمه انسان" بودن
زن و قیمومیت مرد را فراهم سازند. مدعیان تن پرور وانگل های اجتماعی که با نام نمایندگان
خدا باجباریت تام، تنورجهل وغفلت مردسالاری را داغ نگه داشته ومیدارند را، به حذف قوانین
غیرانسانی مجبورکنند.
ادبیات اعتراضی زنان و تجاوز نهادینه که برزن ایرانی تحمیل شده، میباید به نوعی دادخواهی در سطح بین المللی مطرح شود. به ضرورت چنین اقدام، توجه بیشتر به ادبیات زنان و طرح مسائل بنیادی مولفه های این ظلم فاحش را باید گسترش داد. یادمان باشد جامعه زمانی به آزادی و سلامت نفس میرسد که مادر، برخوردار از حقوق فردی و انسانی خود باشد. زن را نیمه شمردن درردیف محجوران و دیوانگان قراردادن، و سخن گفتن ازکرامت انسانی مادر، فریبی بیش نیست.
واضعان قانونی که زن را نیمه ای ازمرد توصیف کرده و ضعیف النفس، آیا شرمسار وجدان خود نیستند به کسی که شیرۀ جانش رامکیده، درآغوشش بزرگ شده وانسان شدن را ازاو یاد گرفته، نیمه آدم ش بخواند!
نویسندۀ "سیاه مشق های یک معلم" در اجتماع بزک کردۀ غرقه دراوهام میلولد. با نشانی های زنده و زبده ازلایه های مردم، با دست پر، پرده از ننگینی ها برمیدارد فرهنگ آلوده و پرهیاهوی زن ستیزی را به زمانه ای که تفکر و اندیشۀ انسان دروازۀ کهکشان ها را روی بشریت گشوده؛ عریان میکند. ابعاد عقب ماندگی و سیطرۀ آمریت جهل را به نمایش میگذارد.
شهربانو دلسوخته زنی زخمی ست، آشنا با دردهای زنان. گواینکه دراین دفتر چیزی ازخود نمیگوید و نگفته، اما پیداست که دردعمیق ش روی برگ برگ اثرماسیده. همان اشاره کوتاه کافی ست آنجا که میگوید :
«آقا شوهر ما صدایم را شنید و گفت "ائوه گیتمییه جاخسان کی!" صبرکن به خانه برسیم پدرت را درمیاورم» ص 142
روایت های شهربانو را باید شنید. با دل وجان، با ذهن باز نوشید. بایاتی های ترکی را که مفهوم عمیقتری به داستانها داده با دقت خواند، تا ابعاد گستردۀ ویرانگر وخفتبار مردسالاری را دریافت.
انتشارات: فروغ – آلمان – کلن
چاپ اول: اوریل 2007
حوادث این دفتر در خانواده ها میگذرد. با مضمون های گوناگون در فضاهایی نه چندان متفاوت. اما با دردهایی مشترک و همگانی، پراکنده در سطح جامعه، که با اعتباری یکسان نزد عارف و عامی، دارا و ندار ریشه دوانیده. امروزه، معضل بزرگی شده برای مردمی که بین سنت و تجدد درگیراند. انگارنزد این مردم ، فاصله گرفتن - نمیگویم گسستن – ازسنت های بدخیم بدویت، به مفهوم انکار هویت فرهنگی ست.
این واقعیت را نمیشود کتمان کرد که مشکل آزادی وحقوق زن درایران، سالهاست ازپیچیده ترین معضلات فرهنگی واجتماعی ماست. قوانین به شدت خصمانه وتوهین آمیز به زن، موجب خفت وجدان های بیدار وسرافکندگی اجتماعی شده. فاجعۀ بزرگی که حضورسنگین و ننگینش در روزمرگی، بدون کمترین قباحت وندامت، اهانت وبی حرمتی به حقوق انسانی زن، به صورت قانون درآمده. تجاوز و توهین اعتبار پیدا کرده. بطور رسمی قانون شده. قانونی سراسر طلم و ستم، یادمانده از دوران توحش، که ازکراهت وقبح، تقدس جهل رادرمؤلفه های فرهنگی– دینی رسمیت بخشیده و "زن" شده نیمۀ دیگری از انسان!
به گواهی تاریخ زنان، در بیشتر نقاط جهان با این گونه نابرابری ها به مبارزه برخاستند. با عرضه کردن توانائیها، لیاقت فطری خود را در همه زمینه ها ثابت کردند. بامشارکت درعرصه های گوناگون برابر با مردها، شعور کاردانی خود را اثبات کردند. مدعیان ریش و سبیل دار را کنار زدند . کمر مردسالاری و ستون ریشه دارش را خم کردند. به کهکشان ها رفتند. خط بطلان برآن تئوری سفسطه آمیز ضعف و جبن زن کشیدند.
درایران، اما این کار هنوز باغیرت مردان متعصب درجدال است. حقوق فطری و اجتماعی مادر، به پائین تنه زن راه پیدا کرده وبا فحشا درآمیخته. با این حال سال هاست که زنان برای اخذ حقوق برابری بامردان تلاش میکنند. در رژیم گذشته زمینه هایی آماده شد. در اندک مدت توانایی های زنان در محک آزمایش قرار گرفت و نظرها را جلب کرد. ارتجاع، با احساس خطربالقوه به وحشت افتاد. حادثه خرداد42 واکنش آن وحشت بود.
شهربانو، دلسوخته زنی با احساس مسئولیت به کاروانی پیوسته که میداند شب درازاست ومنادیان جهل بیدار! اما پی برده که زمانش فرا رسیده برای آمادگی و بسیج زنان درآشنائی با حق و حقوق طبیعی خود، به ویژه، "انکار اعتبار" احکام تحمیلی، ازهرنوعش که باید پیگیری شود. با مشکلات آشناست. جان سختی های سنت درتنش نشسته. راه بسیار سختی در پیش رودارد.
تجربه های تاریخی نشان داده هراندازه میزان نشراین قبیل آثارحق طلبانه بازبان انتقادی گسترش پیدا کند و زمینۀ طرح بعنوان یک معضل بزرگ اجتماعی، و تنها ازمنظر حقوقی و فرهنگی، و با استناد به میثاق های حقوق بشر و سایرنهادهای حقوقی بین المللی با مردم درمیان گذاشته شود، درانظارعموم بیشترجا بازمیکند. مثلن با سازماندهی درابعاد گسترده درکوی و برزن،حتا با برگزاری سمینارها ونشست های علنی و با نظرخواهی ها واستمداد از مراجع جهانی میتوان به حل مسئله امیدوار بود. از سوی دیگر صحنه جهانی ، فرهنگ و تمدن امروزی با گذشته ها، حتا با دهۀ قبل تفاوت فاحش کرده. گسترش ارتباطات و علوم مخابراتی جهان را به دهکده کوچکی درآورده است. امروزه درهیچ کجای جهان وهیچ ملت آگاه اجازه نمیدهد که یک فرد به عنوان مثلن مرجع تقلید یا رهبر از طرف دیگران تصمیم گیرنده باشد. یا به نمایندگی از طرف ملیون ها انسان زنده و بالغ، ولایت کند. آن هم به این عذر و بهانه جعلی که هزاران سال پیش ولایت و کفالت تو را به من سپرده اند!
کمترانسان عاقل را در جهان امروزه میتوان پیدا کرد که به برده وار زیستن مادرخود افتخارکند.
درست است که گشودن چنین پرونده سنگین با سابقۀ دیرینۀ هزاره ها، شرایط مطلوب میطلبد که درحال حاضر حتا طرح جدی آن مشکل به نظر میآید؛ اما با رفتار سنجیده زن ها که بوی متانت مادرانه ش به وضوح قابل درک است، افقهای تازه و درخشانی باز شده که امید زیادی را نوید میدهد. ساماندهی این حرکت بزرگ را باید با یاری مردان مساوی طلب هماهنگ کرد. بر روشنفکران وحقوقدانان وپیشگامان فکری جامعه است که برای دریدن این پرده ننگین و سیاه که بازمانده ای از بدویت وجاهلیت است، عوام الناس را با گوهرخرد انسانی و حقوق فردی آشنا کنند. قصه های دروغ راویان پرت و پلا گوی تاریخ که بعد مذهبی گرفته را نقد کنند. دمل های بدخیم تحمیلی را از پیکر استوارمادران بزدایند.
خوشا، آن فرخنده روزدرخشان، که نوزایی شگفت انگیزی درتاریخ کشور ما خواهد بود.
«سیاه مشق های یک معلم» را بازمیکنم . بایاتی های ترکی اش دلم را به درد میآورد. چشمانم پر میشود.
فلکین قهری منه / گلمدی رحمی منه/ دولدوردو غم پیاله سین / ایچیرتدی زهری منه»
قهر این فلک برمن/ رحم نکرد فلک برمن/ پیمانۀ غم را پر کرد/ زهرش را نوشانید برمن.» ص
20
اصالت و ژرفای سخن به خیام پهلو میزند. مخاطب این بایاتی خداست. خدا را به چالش میگیرد. توضیح میدهم:
درادبیات ترکی آذربایجان، منظورازفلک پروردگارهستی ست. که بطور رندانه برای پرهیز از چماق تکفیر به کار گرفته شده. دراین بایاتی ها مخاطب خداست، با زبانی ساده اما گزنده درد دل خود را با او درمیان میگذارد، ولی درواقع خدا را ملامت میکند:
" چرا پیمانه غم را که زهر است پرکردی و به من نوشاندی؟"
همچنانکه معجز شبستری میگوید:گدا گولنده فلک بیقرار اولار معجز / مباد خنده سسی آسمانه واصل اولا!
وقتی که گدا میخندد خداوند بیقرار(ناراحت) میشود. / مبادا صدای خنده به آسمان برسد!
شهربانو به دنبال ده ها شهربانوی دلسوختۀ تاریخ این سرزمین ادامه دهندۀ فاشگوئی هاییست که با روایت های تازه، پرده ازسیاهکاریهای جامعۀ مردسالاری برمیدارد.
کتاب، دربرگیرندۀ هفده داستان دربارۀ مسائل و گرفتاری های ریشه دارزنان است که نویسنده در هربخش بطورمستقل، مشاهده ها وخاطره های خودرا در قالب داستان، همراه با بایاتی های ترکی که ازاصیل ترین شاخه های فرهنگی رایج درآذربایجان است، هماهنگ بامتن هربخش با زبانی ساده به خوانندگان روایت میکند .
شهربانو، تصویرزنده و روشن جامعه را دراین دفتربه نمایش گذاشته. شمه ای ازمعضلات دیرینۀ زن ایرانی را شرح میدهد. سنت های چرکین جامعۀ مردسالاری غرقه درسیاهی های عصر توحش، ازپستوی خانه ها، ازدل های آکنده از اوهام وسنن را به کوچه و بازار میکشاند، نقاب از چهره ها برمیکشد. رنگ و لعاب باسمه ای اجتماع مردانه را درمنظردید خوانندگان میگذارد.
داستان اول، حکایت "صنم و صادق" است. روایت با ضمیر اول شخص شروع میشود. صنم سه دختر زائیده. زندگی ساده و راحتی دارد ولی چون پسرنزاییده، پدرشوهررا خوش نمیاد. با دخالت هموبرای صادق زن دیگری میگیرند. فریده پسر میزاید. صنم ازچشم میافتد. توجه کلی صادق به فریده، شخصیت صنم را بهم میریزد. ازخانه میرود و با این حال دل همیشه با صادق دارد در کمال صدق و صفا. و سرانجام درپناه و حمایت دخترانش بار زندگی را بردوش میکشد.
مایه حیرت است، انگاربه عقل شان نمیرسد که نوع جنسیت درزایمان اتفاقیست . اختیارش دست مادرنیست که پسربزاید یا دختر. ودرد آور اینکه کسی نمیپرسد چرا دراین میان مادر مورد تحقیر و توهین قرارمیگیرد به خاطر دخترزائیدن ش!
داستان دوم "ترلان"، شیرزنی ست که با رختشویی درخانه های مردم، 5 فرزند بزرگ کرده است. نویسنده ، ترلان را این گونه معرفی میکند:
«ترلان زن جوان ومادرپنج فرزند قد و نیم قد بود. او ماهی دوبار به خانه مان میآمد همراه بامادر و خاله ام لباس می شست. کاملن بی سواد و روستائی مهربان و خوش صحبتٍ، و درضمن دهن لق بود. مادرم میگفت :
"اگر ایسترسن گیزلی سوزون آشکاراولا ترلانین یانیندا دانیش"
اگر می خواهی سخن محرمانه ات آشکار شود پیش ترلان صحبت کن.
او برایمان قصه ها وحکایتهای شیرینی تعریف میکرد. خودش هم زن خرافی بود. روزی درمورد جن ها حرف میزد که به دهشان حمله کرده بودند. ... چشم راست ترلان بینائی خودرا ازدست داده بود. روزی مادرم پرسید ترلان باجی چه بلائی برچشم راستت آمده است؟ ... شوهرم دست بزنی داشت. توی روستای ما کتک خوردن زن امری طبیعی است. چندسال پیش یکی ازروزها شوهرم مرا به سختی کتک زد. من هم فحشش دادم. او لگدی برسرم زد که به چشم اصابت کرد. من حرفش را بریدم و پرسیدم: مگر اسب بود؟ خواهرم بلافاصله جواب داد: نه خر بود. مادرم عصبانی شد: مگر به شما نگفتم جلوی حرف بزرگترها نپرید.» صص 24-23
شهربانوادامه میدهد. «به مناسبت روزگارگرخواستم نام و خاطراتش را بنویسم. ازمادرم درمورد سرنوشت او پرسیدم گفت: ترلان با رختشوئی و کارگری درخانه ها، هرپنج فرزندش را به نان و نوائی رسانید واکنون اوتوسط فرزندانش بازنشسته شده وامسال به حج عمره خواهد رفت. ص 27
ترلان، وقتی با خانواده اش روستارا ترک کرده و به شهر کوچ میکند، روزی دراثر کتک خوردن از دست شوهرش، با راهنمائی همسایه، به کلانتری شکایت میکند. شوهربازداشت میشود. ولی هرگز اخلاقش عوض نمیشود. تفاوت شهر وروستا، زمینه های آشنائی با قانون، توسعه امکانات، تحصیل و سامان گرفتن بچه ها درشهر؛ ازجمله مسائل قابل تآمل دربارۀ تخلیه روستاهاست، که نویسنده، گذرا به اشاره یادآورمیشود .
درداستان "جیران"، خواهربزرگ که عروس خانوادۀ عموست جوانمرگ میشود. خواهرکوچکتر را که اسمش جیران است به جای متوفا به عقد پسرعمو درمیآورند. نگرانی ازتربیت درست بچه های بی مادر، انگیزۀ اصلی این ازدواج است. این گونه گذشت و فداکاریها باهمه تعلقات به گذشته ها، یادآوراحساسی ست از ریشه داربودن عواطف خویشاوندی که در زمانه کنونی رنگ باخته به نظر میرسد.
جیران، داستان شب زفاف را تعریف میکند :
« ... با جیغ و داد عمویم را صدا کردم. بیچاره سراسیمه ازاتاق بیرون آمد و پرسید:
جیران جان چی شده؟ درحالی که رنگ پریده بود گفتم : پسرعمو بی تربیت شده کارهای بدبد میکند ...» ص 38
در آن دوران، بچه روستائی ها دراثرشرایط زندگی دهقانی وطبیعت آزاد، بیشتراز بچه شهریها دربارۀ مسائل جنسی میدانستند. درتعطیلات تابستانی وقتی برای مدتی با والدینم به ده میرفتیم. از بچه هایی که دوسه سالی هم ازمن کوچکتر بودند، حرفهائی به گوشم میرسید که ازخُنگی خودم خجالت میکشیدم. وقتی رسیدم به این بخش از روایت شهربانو ازقول جیران، دیدم ازمن ساده ترها هم کم نبوده اند. راستش از شرمساری گذشتۀ خودم پشیمان شدم!
بگذریم که بعد ازمدتی، جیران به کمال میرسد . با آن همه تلاشی که درتربیت بچه های خواهرش
با مهری یکسان و شقه شده – هم خاله و هم مادر- برعهده داشته است. هرگز از گزند و طعنۀ زخم زبان ها مصون نمیماند.
«... بااینکه آنها بچه های آبجی جوانمرگم جگرگوشه هایم بودند اما باز طعنه ها و زخم زبان ها درامان نبودم. مردم به چشم نامادری بچه ها نگاهم میکردند.» ص 39
این حرف ها زمانیست که جیران، به دخترخود بتول به اندازۀ بچه های خواهرش توجه ندارد.
دربگومگوها، بتول همیشه معترض مادراست. از بی توجهی و بیمهری او شکایت دارد و مادر،
خود را گناهکارمیداند.
بتول برخلاف خواستۀ مادربا پسردلخواهش ازدواج میکند. مشکلات زیادی را پشت سر میگذارد.
سال ها بعد روز تولد جیران تلفن میکند:
«زنگ زدم تا بردستانت بوسه زنم. زنگ زدم تا بردل زنج کشیده ات بوسه زنم. زنگ زدم تا
بازوانم را دورگردنت حلقه کنم وبرگونه هایت که دراشگ های جگرسوزت هنوز باقیست بوسه
زنم.» ص42
داستان "افسانه"
شهربانو، شاگردی به نام افسانه دارد. گاهی اوقات درمسیرخانه و مدرسه افسانه را می بیند با
برادرش که دختر بچه را به مدرسه میبرد. نویسنده بعد از تعریف مهر و محبت های برادربه خواهرش و آواز خوانی های نرم ولطیف او، روزی متوجه میشود که دردفترتکالیفش که همیشه کلمه آفرین نوشته میشد، این بار نوشته نشده. میپرسد:
- چرا داداش نگاه نکرده"
- دیشب به خانه نیامد
- مسافرت رفته؟
- نمیدانم.
- حتمن خونه دوستش مهمون رفته؟
- هرجا میخواست بره به مامان و بابامون خبر میداد. نمیدونیم کجا رفته.
افسانه در آن سن و سال بچۀ حساس و تیز و گستاخ است. که نویسنده با اشاره های کوتاه صفات
ذاتی او را به خواننده منتقل میکند. من خواننده را خوش میاد این زبلی و حاضرجوابی افسانه.
همو روی تابلو کلمه ای نوشته دراعتراض به معلم ش. و شهربانو درحال سرزنش اوست.
افسانه به ناگهان با دل پردرد کودکانه اش منفجر میشود:
« خانم معلم دیروز به بابامون خبردادند که پسرت مردار شده و بیا لباس هاشو ببر. بعدش هم
گفتند که براش مجلس نگیرید. او مردار شده است و نجس که ترحیم ندارد. بعدشم یک پلاستیک
سیاه رنگ گرد و خاکی به بابام داه بودند .
- پس داداشت چی؟ خودشو نداده بودند؟ (میخواستم درمورد سرنوشت جسد بدانم.)
نه خانم معلم. فقط لباسهاشو داده بودند. بابا ومامانمون لباسهاشو بغل کرده بودند وگریه میکردند.
ماهم گریه میکردیم. آخه به خدا داداشمون کثیف نبود. اون خیلی تمیز بود.
بعد درحالی که صدای گریه اش بلندتر و به فریاد شبیه تر میشد گفت :
خانم معلم بابامون میگه، دیگه هیچوقت داداشمون به خونه نخواهد آمد.
کلاس به یکباره درسکوتی غم انگیز فرو رفت.گوئی این بچه های کوچک فهمیده بودند برای
شادی روح داداش افسانه باید یک دقیقه سکوت کنند. تنها صدای هق هق افسانه فضای کلاس را
پرکرده بود ... » صص106- 104
افسانه، دراین دفتر میدرخشد. یکی ازبهترین های این مجموعه است که شهربانو درنهایت صفا و
صمیمیت، گوشۀ چشمی به حال وروزگارسیاسی دارد. ازهرآنچه درجامعه خفقانی برمردم رفته،
ازتعلیم وتربیت وروحیۀ افسانه های نوشکفته، مهروعاطفۀ انسانی برادروخواهر، رفتار سنجیدۀ
معلم، درک احساس وشعور درحال رشد کودک؛ وازهمه مهمترافشای جنایت های رژیم اسلامی
و کشته شدن برادر دانشجوی افسانه.
درداستان "نیلوفر" مردی زن خود را در رابطۀ ناموسی جلو چشم بچه هایش به قتل میرساند.
شهربانو در سرراه مدرسه، خبرجنایتی که شب گذشته رخ داده جسته گریخته شنیده است. با دل
آشوبه وارد کلاس میشود. باقی ماجرا را اززبان خودش بشنویم:
« - نیلوفر تا این لحظه کجا بودی؟
با چشمانی گریان و صدایی لرزان که از شدت جیغ و داد و شب گذشته گرفته بود جواب داد:
خانم معلم اجازه، شب بابامون، مامانمون رو با چاقو تکه پاره کرد ما و داداشمون به صدای
فریاد مامانمون ازخواب پریدیم و داداشمون را بغل کردیم وهردومون جیغ کشیدیم. همه جای
مامانمون خون بود ودست بابامون چاقوی خون آلود بود. دست و لباسهایش هم خون بود. خواستیم
بریم پیش مامانمون بابامون نذاشت دررو بست و بعد پلیس آمد و ...» ص 112
نویسنده ازسرنوشت قاتل چیزی نمینویسد. ولی دراین گونه زن کشی ها که سر از آخور ناموس و غیرت مردانه درمیآورد، به حکم شریعت آزادی قاتل تضمین شده است!
چند سال پیش شنیدم فرزند جوان و ورزشکار قنادی معروف درتبریزکه راننده تاکسی بود زنش را به قتل میرساند وازطرف دستگاه شریعت به نام دفاع ازناموس تبرئه میشود.
امام جمعه گفته بود" ما نیازمند اینگونه جوانهای باغیرت هستیم!" نمیدانم این داستان غم انگیزکه
شهربانو در این دفتر آورده آیا همان است؟
گفتم که درد همه گیراست وعمومی. آبشخورفکری گنداب جهل وتعصب است، بامغزهای پوک و
موریانه ای،عارف وعامی درچنبرۀ جاهلیت به بند اند! داستان "شب بو" از این دست روایتهاست:
شب بو14 ساله به شاهین نامه عاشقانه ای نوشته ومادرشاهین که زن تحصیل کرده ایست وادعای
مثلن روشنفکری راهم یدک میکشد نامه عاشقانه را به پدر دخترکه ناظم مدرسه است برمیگرداند.
پدر، دخترش را به شدت تنبیه میکند. حرف وحدیثی ازتعلیم وتربیت وخزعبلاتی از آبرو وغیرت
مردانه ش را به رخ میکشد. شهربانو برآشفته شده و میگوید :
« حالم به هم خورد از آبرو و غیرت و تعلیم و تربیت، مرد حسابی تو باید به عنوان مآمورشکار
در زندانها و یا اخته کردن گاو در چراگاهها استخدام میشدی، چرا معلم شدی؟» ص 128
درداستان "راحله"، فضا همان گونه است که درداستان های دیگر، اما این جا زن جوانی در مقابل
شوخی های بیمزه شوهر جرئت به خرج میدهد و با همان زبان شوهرش پاسخگو میشود تا ...
شهربانو، درماه رمضان برای افطاری خانه راحله دعوت شده است. پس از صرف افطار یوسف
آقا (شوهر راحله) میگوید:
«دستت درد نکند راحله خانم ... این خانم ما خیلی خانم خوبیست، اما حیف که اجازه نمیدهد یکی
دیگر بگیرم و بیاد دم دستش کلفتی بکند. نمیدانم راحله چه به عقلش رسید که به یکباره گفت: این
آقا یوسف ما مرد بسیارخوبی است اما حیف که نمی گذارد یکی دیگر بیاورم دم دستش نوکری
بکند. آقا یوسف قندان را برداشته و به طرف راحله پرتاب کرد قندان به سرش نخورد اما به دیوار
اصابت کرد و ریزریز شد و شدت عصبانیت یوسف را نمایان ساخت خیزی برداشت و به طرفش
حمله ورشد موهایش را به دستش رسید و دور سرش پیچید زن بیچاره و بی دفاع زیر پنجه های
قوی او اسیرشد ...» ص141
کتاب را می بندم درحالی که داستان هنوز باقی ست. قرارنیست به این زودیها بسته شود. جامعه
این را میداند هم چنین شهربانوها که بار اصلی روی دوش شان است و سرانجام، خفت و خواری
مرد سالاری به دست زنان باید نابود شود تامساوات زن ومرد درتمامی عرصه های زندگی عملی
گردد. بی تردید این لکۀ ننگین فرهنگی بدون مبارزۀ زنهاهرگزازدامان اجتماع زدوده نخواهد شد.
برعهدۀ جامعه است که با احساس مسئولیت، زمینه های محو و نابودی افسانۀ "نیمه انسان" بودن
زن و قیمومیت مرد را فراهم سازند. مدعیان تن پرور وانگل های اجتماعی که با نام نمایندگان
خدا باجباریت تام، تنورجهل وغفلت مردسالاری را داغ نگه داشته ومیدارند را، به حذف قوانین
غیرانسانی مجبورکنند.
ادبیات اعتراضی زنان و تجاوز نهادینه که برزن ایرانی تحمیل شده، میباید به نوعی دادخواهی در سطح بین المللی مطرح شود. به ضرورت چنین اقدام، توجه بیشتر به ادبیات زنان و طرح مسائل بنیادی مولفه های این ظلم فاحش را باید گسترش داد. یادمان باشد جامعه زمانی به آزادی و سلامت نفس میرسد که مادر، برخوردار از حقوق فردی و انسانی خود باشد. زن را نیمه شمردن درردیف محجوران و دیوانگان قراردادن، و سخن گفتن ازکرامت انسانی مادر، فریبی بیش نیست.
واضعان قانونی که زن را نیمه ای ازمرد توصیف کرده و ضعیف النفس، آیا شرمسار وجدان خود نیستند به کسی که شیرۀ جانش رامکیده، درآغوشش بزرگ شده وانسان شدن را ازاو یاد گرفته، نیمه آدم ش بخواند!
نویسندۀ "سیاه مشق های یک معلم" در اجتماع بزک کردۀ غرقه دراوهام میلولد. با نشانی های زنده و زبده ازلایه های مردم، با دست پر، پرده از ننگینی ها برمیدارد فرهنگ آلوده و پرهیاهوی زن ستیزی را به زمانه ای که تفکر و اندیشۀ انسان دروازۀ کهکشان ها را روی بشریت گشوده؛ عریان میکند. ابعاد عقب ماندگی و سیطرۀ آمریت جهل را به نمایش میگذارد.
شهربانو دلسوخته زنی زخمی ست، آشنا با دردهای زنان. گواینکه دراین دفتر چیزی ازخود نمیگوید و نگفته، اما پیداست که دردعمیق ش روی برگ برگ اثرماسیده. همان اشاره کوتاه کافی ست آنجا که میگوید :
«آقا شوهر ما صدایم را شنید و گفت "ائوه گیتمییه جاخسان کی!" صبرکن به خانه برسیم پدرت را درمیاورم» ص 142
روایت های شهربانو را باید شنید. با دل وجان، با ذهن باز نوشید. بایاتی های ترکی را که مفهوم عمیقتری به داستانها داده با دقت خواند، تا ابعاد گستردۀ ویرانگر وخفتبار مردسالاری را دریافت.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home