کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Friday, January 18, 2008

ضیافت دیوانگان



«... اگر با این نیروی مخرب جامعه و تاریح کهن تسویه نشود، خواه انقلاب مشروطه بشود یا نشود، این "میکربها" میمانند و "من میترسم" درآیندۀ نزدیکی چشم باز کنید و ببینید "هشتصد ملا یکجا خلق شده"، ملا "همۀ امورمملکت را به دست گرفته"، "همۀ ثروت شمارا برباد داده" و شما را به امان خدا سپرده و افسارتان را به بیگانگان رها کرده» ملانصرالدین شماره 25- سال 1908- به نقل از: الفبا شمارۀ 1 . پاریس


ضیافت دیوانگان
جلیل محمدقلی زاده
برگردان: یونس اسکندری
نشر پامس. کلن
نمایشنامه : 80 صفحه

«دلیلر»، این اثرکم نظیر را سالها پیش، خانم هما ناطق با نام «دیوانه ها» ترجمه کردند و درشمارۀ نخست الفبا، در زمستان 1361 درپاریس که به همت زنده یاد غلامحسین ساعدی منتشرمیشد به چاپ رسید.
امتیازترجمۀ اخیر،علاو برچاپ مستقل کتاب، پیشگفتاریست که مترجم با نگاهی ژرف به گذشته، خوانندگان را با حوادث آن سال ها آشنا میکند و بدون اشاره به غفلت ها ازتباهی آرزوهای دیرینۀ مردم سخن میگوید. سایۀ سهمگین تاریک اندیشیها را یادآورمیشود. با دلی آکنده ازدرد واندوه عاملین عقب ماندگی جامعۀ غرقه دراوهام را معرفی میکند.
اسکندری، درمعرفی "ملانصرالدین"، روزنامۀ پرتیراژِی که درطلوع نوخواهی مشروطیت، وحشت مرگ به جان ستنگرایان انداخته ، پرده ازباورهای دیرینه سال مردمی برمیدارد که تا بن و استخوان درگنداب غفلت به نیایش جهل سرگرمند.
دریغم آمد که قبل از شروع بررسی این اثر پرمغز، فرازهایی از پیشگفتارکتاب را نقل نکنم:
«کاریکاتورهائی که "روتر" و "شمرلینگ" آلمانی و"عظیم عظیم زادۀآذربایجانی"
و دیگران برای روزنامه مینگارند نقشی یگانه درمحبوبیت آن میان توده های مردم دارد. درپیشانی شماره نخست ملانصرالدین، کاریکاتوری از "شمرلینگ" ملت مسلمان را جملگی درخواب سنگین و دیرسال غفلت نشان میدهد که درآن، تنها یک دو نفر خمیازه کشان گویی خواب و بیدارند."ملای گردن کلفت و "سید زبردست" مضامین اغلب کاریکاتورهاست و هم ایشانند که "حکم تکفیر" ملانصرالدین را صادر میکنند.»
نخستین شماره ملانصرالدین در هفتم آوریل 1906 درقفقازمنتشر میشود.« ... این زمانی است که چهارماه از صدورفرمان مشروطیت درایران میگذرد.»
الف. رحیم درمقاله سودمندی در الفبای شماره یک دراین باره مینویسد:
« ... ... در 1908 به ایران آمد. هشت شماره روزنامه را درتبریز انتشارداد. نمایشنامۀ مرده هارا در همین شهر به اجرا گذاشت. » با این روایت احتمال زیاد میرود که شماره 25 ملانصرالدین درتبریز منتشر شده است.
دراین صد سال برما چه گذشته؟ چه تحول فکری درسیراندیشۀ ما رخ داده؟ پاسخ اگرچه به ظاهر ساده و آسان است و میتوان تحولات آموزشی و بهداشتی و رفاه و پیشرفت های اقتصاد و قضا را برشمرد، اما، ازنظرگاه تفکراجتماعی، جامعه در کلیت همان است که صدها سال پیش بود. درتجدد نیز با شیفتگی در چنبرۀ فرهنگ بدوی، سینه زنی با کراوات بود و ذکر مصیبت امام حسین با مقداری ازهگل و مارکس، با افکار پریشان، غرقه دراوهام، درانتظارسوار و اسب سفیدش، و تقدیس غل و زنجیر اسارت برای زدودن عقل وشعور. رنگ آمیزی پرستشگاههای گذشته، درهمنوائی بامشروطه، به منظور صیانت از میراث های جاهلیت بیگانگان!
اینکه مردم درهرخیزش هرازگاهی، با فلاکتی تازه ازلون تازه ای گرفتار میشود، از آشفنگی هاست. ازچیرگی افکاریست که فرمان لایزال "تکفیر" را درآستین دارند و همین شمشیر تکفیر است که بستررشد و قدرت اندیشۀ سالم عقل وخرد را دروجود این مردم خشکانده. ذهنیت اجتماعی ازبیم ووحشت دار و طناب دچار گسیختگی و مبتلای بیتفاوتی شده ودرماندگی فکری را به صورت یک عادت نهادی شده پذیرفته است.
این روایت، دیرگاهیست که زیرچتر شوم وسیاه سنت خرافی، سرنوشت این مرز و بوم را رقم میزند:
« ... ملانصرالدین درسیمای روزنامه منطقه ای ظاهرشد که درکانون دقت و توجه آن "پروبلم" دو نهاد همسرشت دین و سلطنت، به ویژه روایت شیعی – ایرانی آن قرارداشت. ازمنظر ملانصرالدین ونویسندگان آن حاصل جمع دونهاد برابربود با "فاناتیزم" و"دیسپوتیزم" دیرپای ملل شرق اسلامی، که تحقق مقال تجدد و ترقی وتآسیس مشروطیت در روایت غربی آن را درمنطقه محال میساخت. گذار از "امت اسلامی" به ملتی کنشگر و بالفعل را " ملانصرالدین چی"ها زمانی ممکن میدانستند که این دو نهاد ازنهاد سیاست یکسره خلع ید شوند.» صص8- 7

«ملانصرالدین برآنست که تجدد و ترقی و سعادت کشورهای مسلمان بدون آزادی زن از قید رسومات و آئین های کهن حقارت آمیز امریست محال. تبلیغ "رسوم آزادی" و "حقوق مساوی زنان با مردان" برپایۀ "اعلامیۀحقوق بشر" موضوع کانونی ملانصرالدین است.» ص 9
درجنبش مشروطیت، وقبل ازآن، درورود فرهنگ نوخواهی غرب به کشور،کمتراهل فکر
واندیشمندی را میتوان سراغ گرفت که به اندازۀ گروه " ملانصرالدین چی" ها و شخص
محمدقلی زاده، ازنیروی ویرانگرو سنگین جهل که عامل عقب ماندگی جامعه های بشری
درشرق اسلامی ست شناخت دقیق ودرستی داشته باشند.
همانگونه است پیگیری آنها دربارۀ آزادی زنان، که در زمانۀ خود کمتر روزنامه ای به
به اندازۀ ملانصرالدین پیگیرماجراست و خواستار جدی آزادی این طیف عظیم بشری را
ازاسارت تحقیر آمیزمردان پر مدعا و سلطه جوی بوده باشد. راه انداختن نهضت بزرگ
اجتماعی، به تکان آوردن مردم برای تحقق آزادی وبرابری زنان از اساسیترین خواسته
ها و نیازهای اجتماعی ملانصرالدین است.
استقبال مردم ازانتشار ملانصرالدین در آذربایجان نیز درآن سال ها شنیدنی ست:
«درفاصلۀ سالهای 1906 تا 1911،بیش از15نشریه به تآسی ازملانصرالدین درتبریز،
ارومیه وخوی انتشارمییابد. روزنامه"آذربایجان" که اول دسامبر1906درتبریزازفلاخن
چاپ رها میشود، دراسلوب، شکل ومضمون شاگردملانصرالدین است.انتشاراین روزنامه
چنان شوری درستارخان برانگیخت که او انتشار آن را
"عیدملی آذربایجان" نامید و اشگ شوق ریخت.» ص11
من اول بار بود که این خبررا اززبان دوستی درکافه اش شنیدم. درکلن. میگفت ستارخان با دیدن روزنامۀ آذربایجان اشگ شوق ریخت و گفت هرسال امروزرا باید عید گرفت." و با تآسف اضافه کرد "آن وقت آن سید در همان هفته های اول رهبری اش گفت "بشکنید این قلم هارا" ببین فرق یک بیسواد با فراست و با شعوررا با این سید که میگوید مجتهد است!" و بعد روکرد به باقر از او پرسید: «کدام یک ازاینها آدم ترند؟ "
باقر که استکان دستش بود، درنیمه راه نگهداشت و با لبخندی گفت:
«هردوآدمند. یکی مال زمانه است و یکی دیگه برآمده از زمانۀ عمر و شمر!»
حالا بعد ازسال ها میفهمم که تشبیهات باقرچقدر بجاودرست بوده است! یادمان باشد که سابقۀ این هشدارها عمر دراز دارد. هزارسال پیش فردوسی گفته :
چو با تخت منبر برابرشود همه نام بوبکر و عمر شود
سعیدی سیرجانی نیز در "ای کوته آستینان" با اشاره به غزل حافظ مینویسد:
«این مظهر نبوغ رندی ایرانی درظلمات وحشت خیز قرن هشتم چه کشیده است و این همه فریادی که ازشعبدۀ زرافان زمانه و ریای شریعت سوز زاهدنمایان روزگار و درازدستی کوته آستینان عصر خود سرداده محصول چه عواملی بوده است»به نقل از"قدرت روشنفکران باقراستعدادی شاد.ص 94نشرباران2002 "

درسراسراین دفتر،انگارمردم به اغمافرورفته و ازتکان های اطراف خود بیخبراند و خواننده درکمال بهت وتآسف، هرچه پیش میرود،صمیمیت وپیام اصلی نویسنده را بیشتر و بهنر درک میکند. مفهوم نمایشنامه را درمییابد. علت ذاتی تکفیر روشن میشود و معنایش، برای خواننده و نسل امروزی، تاریخ فکری سراسرسیاه اندیشی سنتگرایان را توضیح میدهد.
از ترکیب بازیگران و آفریدۀ های او دراین نمایشنامه، پیداست که زمان، زمان
والیگری حاج مخبرالسلطنه هدایت درآذربایجان است. وازآنجائی که موضوع حفظ زبان مادری برای نویسنده ازعمده ترین دلمشغولی های او در دوران دگرگونی و تحولات اجتماعی – سیاسی ست – بنگرید به کتاب « آنامین دیلی» - میتوان حدس زد که از نخستین صحنۀ این نمایش، لزوم طرح مسئله زبان به ضرورت دیدگاه ویژۀ او دربقا و حفظ استقلال کشور چند ملیتی ایران، احساس آینده نگری او را نیز روایت میکند.

دراین نمایش همه طبقات جامعه شرکت دارند. اولین جلسه حاجی ها - بازاری ها هستند که به دستور حاکم (حضرت اشرف) جمع شده اند
حاجی نایب: [رو به حاضران] حاجی ها! حضرت اشرف ازبرای امری واجب حضرات را به اینجا دعوت فرموده اند. اما شمارا سوگندتان میدهم به بازوان بلند حضرت ابوالعباس، اگرممکن شود ترکی صحبت نفرمایید چون حضرت اشرف به بنده نامقدار خشم میگیرند.
حاج جعفر کمپانی :[به حاجی نایب] حاجی آقا، شمارا قسم به پنج تن آلعبا، این بار مارا ببخشایید و مطلب را به زبان خودمان بیان فرمایید تا سر دربیاوریم، چون همانگونه که مستحضرید، به زبانی که حضرت اشرف فرمایش میفرمایند هیچکس از ما آشنا نیست. ازترس صدایش را اندکی پائین میاورد. به پیغمبر قسم، جسارت مباشد، ما اززبان حضرت اشرف هیچ نمیفهمیم. بنا براین منبعد قول میدهیم که در حضور حضرت اشرف لام تا کام چیزی نگوئیم. هان، آهان. بادست چپ محکم دهان خودرا میبندد.» صص26-27
دیگران نیز درتایید او میگویند چیزی نمیگوئیم وبادست جلو دهانشان را میگیرند.
جروبحث ها دردارالحکومه ادامه دارد. دکترلالیبوز، حکیم معالج دیوانگان هم بین آنهاست. زبان ترکی نمیداند. حاج محمدعلی، با اینکه بیسواد است وکلمه ای فارسی نمیداند، اما ایرادهایش درست و منطقی ست. محکم حرف میزند و درست. میگوید:
این نابغه وقتی زبان ما را نمیداند چگونه میخواهد دیوانه هارا معالجه کند؟ میگوید« اگر یک مرض دیگری بود زیاد اشکالی نمیداشت. اما همانطور که حاج نایب آقا فرمودند اینجا قضیه روح درمیان است. ... احوالات دیوانگان درمیان است. ... ... حاجی نایب میگوید: مگر حضرت اشرف زبان ما را میدانند؟ حاج محمدعلی پاسخ میدهد ... کار حضرت اشرف توفیر دارد . ایشان حاکم تشریف دارند و وظیفه شان فقط حکم کردن و امرو نهی فرمودن است. اینجا اصلا وابدا لازم نمیشود که زبان بیگانه ای را بدانند! اما حکیم اگر اندکی بدانند چه اشکالی دارد؟» ص29
تجار که از شنیدن مبلغ بیست هزارتومان خودرا باخته اند، باترفندهایی، معالجۀ دیوانه ها را به مشیت خدا و دعای جوشن کبیر و صغیر احاله میدهند که حضرت اشرف سرش را ازاندرونی تو آورده فریاد میزند:
پول! پول!
و حاجی ها هراسناک میشوند.
شمرعلی فراش وارد میشود.
حاجی ها بادیدن شمرعلی دستپاچه شده سرکیسه ها را شل میکنند. وآنچه را که حاکم خواسته تقدیم میکنند.

طنز قوی و گزندۀ دیالوگ ها درسراسر این اثر ازتوانائی وچیرگی نویسنده ای آگاه خبرمیدهد. همچنان ازهوش و نقش کاسبکارانۀ تجارو بلاهت و حرص و آز والی!
منظور ازاحضار تجاراین است که والی درنظردارد یک آسایشگاه برای دیوانه ها بسازد. برای این منظورتجاررا خواسته تابیست هزارتومان ازآنها بگیرد و میگیرد.
دراین میان، شریعتمدارشهر به نام فاضل محمد فتوا میدهد که زن های دیوانه ها باید صیغۀ دیگرمردان شوند. پیداست که مؤمنان از این عمل خیر! با سرفرازی استقبال میکنند و برای ماه عسل! عازم زیارت عتبات میشوند.
فاضل محمد برادری دارد به نام ملاعباس که ظاهرا دیوانه است اما نیست. زنش صونا شلخته، زن زیبائی است که هم لوند است و هم خوب میرقصد. با لباس های پاره پوره بیشتر اعضای بدنش درمنظر دید مردان نامحرم است. فاضل محمد شریعتمدار نظرش او را گرفته و سخت دلبستۀ صوناست و میخواهد اورا تصاحب کند. صونا که از تمایلات فاضل محمد به خودش آگاه است " با حرمتی آرام در حالی که گیسوانش روی شانه هایش ریخته است درمقابل فاضل می خرامد" و میرقصد ومیگوید من میخواهم زن امام زمان بشم!
درصحنه ای درخانه فاضل دکتر وارد میشود و دیوانه ها را معاینه میکند. صونا شلخته با التماس به دکتر میگوید:
" ای حکیم، ترا بخدا، دورسرت بگردم به این داداش فاضل منم دوا بده تا سرعقل بیاد و اینقدر منو نیشگون نگیرد!»
غیراز دکتر و فاضل همه میزنند زیر خنده.
فاضل سرش را بلند کرده با خشم داد میزند دروغ نگو بی حیا!
صونا میخواهد گریه کند. وای وای . دروغ چرابگم ایناش پس اینها را کی نیشگون گرفته. جای نیشگون را دربازو و بدن خود نشان میدهد.» ص47
دکتر که زبان نمیداند و از حرفهای دیگران هم سردرنمیاورد، با شم حرفه ای حوادث را فهمیده ازرفتارمؤمنان و تاجران ومآموران حکومتی به تردید افتاده، به ظن قوی در دیوانگی دیوانه ها شک میکند.
چاوش عازم عتبات است با باری ازاستخوان مرده ها. زائران درکجاوه نشسته اند.
«دکتر درمانده است که چه بکند. ... پیش چاوش میرود که هنوز زارزنان برسر میکوبد. دکتر عرق چین او را برمیدارد و به شیارهای فرق سرش مینگرد که یادگار قمه های روزعاشورا است، و سپس در چشمان او خیره میشود. ... سراغ حاجی بغداد میرود که او نیز همچنان ورد میخواند و چشمانش درآسمان به دنبال خداست. درچشمان او نیز خیره میشود. رستم فراماسیون و حیدرسرسام میخندند. مؤمنان ناراضی اند وکفری این بار دکتر به سراغ کبلائی تربت میرود که او نیز وردگویان چشمانش در جستجوی خداست. درچشمان او نیز باریک میشود. دیوانه ها ازخنده غش و ریسه میروند. دکترباهمان شیوه پیشین به محمدمکه هم زل میزند. آخرسرازجیب خود کتاب لغت درمیآورد ... ... به سختی هجی میکند «دیوانه». دیوانه ها میخندند. مؤمنان ناراضی و پکرند. "این دیگر چگونه حکیمی است..." صداها هرچه بیشتر اوج میگیرد. شمرعلی فراش، باشلاق دیوانه ها و عاقل ها را ساکت میکند.» ص 77
چاوش آواز میخواند. جماعت صلوات میفرستند. زن ها به سوی کجاوه میروند فاضل، یک یک صیغۀ زن ها را با صدای آهسته میخواند.
... ... .... فاضل، صونا را بازور به سوی کجاوه میکشد. صونا فریاد میزند. دیوانه ها به سوی فاضل و مؤمنان هجوم میبرند. فاضل و جماعت هراسناک فرار میکنند. دیوانه ها دنبال آنها میدوند. ملاعباس صونا را درآغوش میگیرد،اطراف را میپاید و آنگاه که مطمئن میشود کسی آنجا نیست روی زانو بر زمین میافتد و شروع میکند به بوسیدن دستان صونا. چندین سال است که خودم را به این حال انداخته ام تا تو در میان دیوانه ها تنها نباشی. .... ... بریم ما پیش دوستان خودمان. ...
... .... .... دیوانه ها میخندند. صونا میگرید. مصطفی جنی مشت به سوی زوار گرفته و فریاد میزند. پرده میافتد. ص80 - 79
خواننده درتمام مدتی که سرگرم مطالعه است بااحساس صمیمیت همراه نویسنده به قلب جامعۀ صد سال پیش میرود، با گشت و گذاری آشنا مردم را میبیند سرگردان، که جملگی به خوابند وهنوزهم به خواب! جز آن دو نفر که ملا نصر الدین گفته. صد سال پیش گفته. درست گفته و حالاهمان هشتصد نفربرتخت سلطنت نشسته حکمرانی میکنند و بازیگران نیزهمان ها هستند، با کفش ها و لباس هایی که عوض شده. اما، نجوای آرام و خاموشی در جوششی مدام جریان دارد که بیم و وحشت زندانبان را با ضرب آهنگی سنگین در توسل به چوبه دار های روزانه نوید میدهد.
داوری دربارۀ نقش بازیگران، را باید به اهل فن واگذاشت. اما به نظرمیرسد نقش صونا شلخته وملاعباس دراین اثر بیشترواقع بینانه ودرعین حال دیوانه واراست. صونا در نقش دیوانه و یک زن ساده اندیش، حرکات و رفتارش با صفای ذاتی اش هماهنگ است. به درستی، مثل یک زن عامی حرف میزند. به شوهرش وفادار است. ملا عباس را دوست دارد. ریا کاری و توطئه های پشت پردۀ مؤمنان و ثروتمندان متظاهر به مذهب را برملا میکند. فاضل محمد مجتهد را رسوا میکند. و در همان حال، رفتاراحترام آمیزش با همو نشان میدهد که از عقوبت های مذهبی دربیم وهراس است. وسرانجام، شخصیت انسانی ملاعباس که در پایان پردۀ آخر بهتر میدرخشد.
و کلام آخر اینکه: جلیل محمدقلیزاده درضیافت دیوانگان، تاریخ تیره بختی ملت باستانی ای را روایت میکند که در چنبرۀ فرهنگ بدوی بیگانه، هویت انسانی خود را تباه کرده است .
من نیز درمیان بهت و حیرت این دفترپر محتوا و سودمند را میبندم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home