کتاب سنج- نقد وبررسی ودیگر یادداشتها...

Sunday, June 04, 2006

خواب آشفته نفت ( بخش اول)

از کودتای 28 مرداد تا سقوط زاهدی
محمدعلی موحد
تهران نوروز 1384
نشر کارنامه – 545 صفحه

جلد اول و دوم این کتاب در مرداد1378 و جلد سوم در نوروزسال 1384 ، درفاصله ای بیش ار پنج سال، مقارن با چاپ دوم جلد یک و دو درتهران توسط نشرکارنامه منتشر شده است. نشر دیرهنگام چاپ سوم، نشان از اهمیت ویژه ای دارد که به کنار از وسواس نویسنده در بررسی اسناد ومدارک، اطلاعات تازه ای را نیز گواهی میدهد که از پرده برون افکنده و میتوان گفت که برای خوانندۀ فارسی زبان تازگیهای پرباری دارد که قابل تآمل است. به هرحال این حلد کتاب با تآخیر چند ماهه به دستم رسید و در اولین فرصت شروع به مطالعه کردم . راستش برخی ازکتاب ها هستند که با تشویق ذوق مطالعه درخواننده، خواب و خوراک را ازآدم سلب میکند. مطالعۀ آثار موحد، برای من چنین حالت را داشته و دارد که نمیتوانم به زبان ساده ویژگی های آن را تعریف کنم. اما همینقدربگویم که تحت جاذبۀ کلام موحد درکتاب فرو میروم و روایت هایش را با جان و دلم مینوشم تا پایان.
دوجلد خواب آشفته نفت را زمانی خواندم که کمی بعد ازآن و به فاصلۀ کوتاهی اثر جالب دیگری با نام («درهوای حق و عدالت» ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر) ازایشان توسط نشر کارنامه منتشر گردید. که به نطرم از پرمایه ترین آثاری است در باب "حق و عدالت" که هنوز زود است درجامعۀ جنجالی و پر از تضادهای گمراه کننده و نهادی شده، منزلت این اثر، جایگاه واقعی خود را پیدا کند. اثری تکان دهنده که با واقع بینی و تکیه به فرهنگ اجتماعی، غول سیاه اندیشی استبداد و ارتجاع را، رو درروی حقوق طبیعی انسان وحقوق بشر برکرسی داوری مینشاند وچهرۀ کریه استبدادیان را به نمایش میگذارد.و متجاوزان و ستمگران را به چالش فرا میخواند .

جلد سوم "خواب آشفته نفت " در15 فصل تنظیم شده، و هرفصل دربرگیرندۀ موضوع ویژه ای ست با اطلاعات مستند که نویسنده، دراختیار خواننده قرار میدهد. از مزایای کتاب " یادداشتها" "پی نوشت" و "شناسنامه رجال و روزشمار رویداد های مهم و فهرست نام ها و نمایه فهرست و راهنما" و جالب تر دیباچه ایست در چند صفحه، حاویِ چکیده ای از محتویات دوجلد قبلی و کتاب حاضر. و درهمین دیباچه است که با اشاره به محاکمه دکترمصدق و محکومیت او مینویسد:" ... بیست سالی پیش از ماجرای مصدق سه نفر ازوزیران درجه اول رضاشاه : (نصرت الدوله، تیمورتاش و داور) به همبن دستاویز گرفتارشده و جان باخته بودند. از ده وزیرکه دردوره حکومت تقریبا صدسالۀ ایلخانان ایران جبۀ صدارت برتن کردند تنها یکی (خواجه علی شاه جیلان) به اجل طبیعی مرد ... داستان معامله ای را که انوشیروان عادل با وزیر بی نظیری چون بزرگمهر روا داشته بود فردوسی درشاهنامه آورده است روایتی دیگر ازآن داستان را بیهقی درتاریخ خود آورده است : ... فرمود تا وی را درخانه ای کردند سخت تاریک چون گوری، و به آهن گران اورا ببستند و صوفی سخت دروی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کفه نمک و سبوئی آب او را وظیفه کردند ... و آخر بفرمود تا اورا کشتند و مٌثله کردند و وی به بهشت رفت و کسری به دوزخ." صص 34 و 35
قدرت، فرهنگ ویژۀ خود را دارد. تابع هیچیک از قواعد منطقی و عقلائی نیست. خدا و دین و وجدان نمیشناسد. قتل بزرگمهر، در دورانی اتفاق میافتد که ایرانیان زرتشت مذهب هستند و اساس و ذاتِ دین زرتشت که به روایتی: "کردار نیک و پندار نیک " است، شاه ساسانی وزیر کاردان ش را مثله میکند. قرنها بعد در ظهور اسلام و حملۀ اعراب به ایران و مسلمانیِ ایرانیان، همان جنایت ها به دست قدرتمندان با همان شیوه ادامه پیدا میکند، و فقها و علمای اسلام پرچمدار ابن بار امانت شوم اند که بردوش گرفته برای پاسداری سبعیت که مبادا تنور وحشت به سردی گراید و جویبار خون رو به خشگی رود. بنا به نوشتۀ موحد، در قتل حسنک وزیر به دست شاه "اموال و و املاک خودرا به نام شاه قباله کند." آن هم با چه تمهیدات و ظاهر سازیهای ریاکارانۀ شرعی !
از قول بیهقی مینویسد:
" جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت ... و قضات بلخ و اشراف و علما و فقها و معدّلان ومزکیّان کسانی که نامدار و فراروی بودند همه آن جا حاضر بودند و بنشسته. ... دوقباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان، و یک یک ضیاع بروی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت، و آن سیم که معین کرده بودند بستد و آن کسانی گواهی نبشتند وحاکم سجل کرد درمجلس، و دیگر قضات نیز علی الرسم فی امثالها." ص36
موحد با اشاره به فضای دادگاه در محاکمه دکتر مصدق مینویسد: آری دراین محاکمه کسی را برای گرفتن اعتراف یا امضای توبه نامه شکنجه و آزار ندادند و متهمین آزادانه هرچه را که دلشان خواست گفتند و من هروقت این روزها میشنوم یا میخوانم که دردادرسی ها به کمترین بهانه ای دادگاه سری اعلام میشود یا متهمی را برای گرفتن اعتراف به انحای مختلف زیرفشار میگذارند یا وکیلی را به جرم دفاع از موکل خود مجرم میخوانند .... برخود میلرزم که آیا دستگاه دادگستری ما پس از نیم قرن که برآن حکومت کودتا گذشته است برچه نمط می تند و برچه پهلو میخسبد. ... در آن دادگاه دکترمصدق بی هیچ تعارف گفت : "شاه فقید را انگلیس ها آوردند " با صراحت تمام خطاب به دادستان کفت : "توچه هستی؟ تو یک آلتی هستی که داری میرقصی." ص 37
یا "وقتی، لطفی وزیر دادگستری دکتر مصدق را که خود به عنوان متهم بازداشت بود احضار کردند تا از او توضیح بخواهندف با عصبانیت گفت " احضار بنده به عنوان گواه بوده است. با گواه دردادگاه چنین رفتاری نمیکنند که دادستان ارتش بفرمایند بایستی فلان کاررا کرده باشی چرا نکرده ای؟ و چون دادستان ارتش اجازه خواست تا توضیح دهد لطفی فریاد کرد " نه خیر بنشین، بنده اعتراض میکنم، جایش نیست." و دکتر معظمی وزیر پست و تلگراف مصدق هم به صدای بلند گفت " من اهل سانسور نبودم وظیفۀ پست و تلگراف، آقای دادستان این نیست که تلگرافات مردم را کنترل کند یا نامه های مردم را بخواند و مخابرات ادارات را سانسور کند. وزارت پست و تلگراف، آقای دادستان خواندن تلگرافات و اسرار مردم نیست." ص 38 – 37
روایت های کتاب، تکان دهنده است . حکومت 27 ماهه دکتر مصدق درتاریخ سراسر استبدادی ما نمونه ای بود از دوره ای خاص در فراهم آوردن زمینه های راهیابی ملی به سوی آزاد اندیشی و رهائی افکار عمومی از چنگال بیعدالتی های مرسوم و عادت های دست و پاگیر که حکومت ها بیشتر مدافع آن زشت کاریها بودند. با حسرت بگویم حالا که حوادث آن دوران را مرور میکنم نه تنها با فضای امروزی ، بلکه با حال و هوای سیاسی – اجتماعی گذشته های دور و نزدیک نیز درتضاد بوده است. در یک اثر 2 جلدی به نام "گزارشات نظمیه از محلات تهران درسال 1377 از طرف سازمان اسناد ملی ایران" که درتهران منتشرگردیده نشان میدهد که پلیس مخفی در محلات تهران و شهرستانها حتا از روضه خوانیها و حمام رفتن فلان کس گزارش محرمانه ثبت کرده است . با چنین سابقه و کنترل پلیسی است که دربررسی این کتاب، با مشاهدۀ سخنان مسئولان کابینۀ دکترمصدق، خواننده لحظه ای همه چیزرا فراموش میکند تا جائیکه انگار حوادث آن دوران، در سرزمین های خیالی ماورای ایران و در یک کشور دیگر با آدمهای دیگری رخ داده است و ربطی به فضای ایران و بافت سیاسی - اجتماعی نداشته است.
اغراق نیست که بگویم، ظهور مصدق در صحنۀ سیاسی آن روزگاران نا بهنگام بود. زمانه اش، ظرفیت لازم او را نداشت. در آن چیرگی استبداد نهادی شده و استعمارغالب، جامعه از درک و فهم اهداف او درمانده بوده اند؟ اینکه: بعد از گذشت بیش از نیم قرن حرمت و فضیلت شرفِ اعضای آن کابینه دراین اثر یادآوری میشود ونسل امروزی، حضور آزادی و رعایت قانون و حفظ حقوق فردی مردم را درآن زمانه درمییابد غرور آفرین است و آن روی سکه، انگیزۀ خشم نویسنده را درسنجش داوریِ نیم قرن پیش دستگاه قضائی دولت کودتا، با حکومت فعلی اسلامی، که لرزه به اندام اش انداخته و فریادش به هوا رفته قابل درک است .
درجریان پیشامد کودتا، راز دیگری هم از پرده برون افتاد که درآن بگیر و ببندها درمحاق بیم و وحشت پلیسی رنگ باخت و بین مردم چندان مورد بحث قرار نگرفت. دشمنان مصدق گذشته از شرکت نفت و دولت انگلیس و اعوان و انصار بیگانه و دربار، سنتگرایان و اسلامگرایان را نیز درمقابل داشت که با تساهل و تسامح با آنها مدارا میکرد. تلگرافهای تهنیت مراجع تقلید اعلامیه های فدائیان اسلام و در هفته اول کودتا گوشه هائی ازاین مخالفت هارا با دولت ملی آشکار میکند.
"شاه از رم به محض دریافت خبر پیروزی کودتاگران تلگرافی برای آیت الله بروجردی درقم، وتلکراف دیگری برای آیت الله بهبهانی فرستاد. ... جواب آیت الله (بروجردی) چنین بود ... تلگراف مبارک که از رم مخابره فرموده بودید و مبشر سلامت اعلیحضرت همایونی بود موجب مسرت گردید. نظر به آن که تصمیم مراجعت فوری بوده وجواب تآخیر شد امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مفاسدِ دینیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد. حسین طباطبائی بروجردی" ص 154 همین کتاب .
" صبح 28 مرداد میخواستم قیام کنم. چونکه دیگر تحمل جایز نبود. و ازدست توده ایها داشتم دیوانه میشدم ... مصدق درتمام حکومتش از ترس من و برادرانم درگوشه خانه اش متحصن بود و هرواسطه ای برای سازش با من میفرستاد چون حاضر نبود که تسلیم احکام خدا شود مآیوس میشد ... بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی بود ... مملکت به خاطر اسلام و نیروی ایمان حفظ گردید و هرنفعی به هرکه رسید درپناه اسلام رسید." از اعلامیه ها و بیانات نواب صفوی. ص 156
معلوم میشود حکومت کودتا، برگزیدۀ اسلام بوده و حلقه های ارتباطی کهن، برای صیانت همان رسوم دیرینۀ گذشته اورا وارد میدان کرده بود، نه طرح و نقشۀ امریکا و انگلیس بلکه، عامل و آمر اصلی در این کودتای ننگین اسلام بوده است و منافع شرکت نفتی هم درپرتو این حکم : "... و هرنفعی به هرکه رسید درپناه اسلام رسید" جایزبوده است. خدا بدهد برکت به این اسلام نفتی . بیجا نبود که دادستان مفلوک دادگاه فرمایشی، دکتر مصدق را بی دین میخواند! و میخواست هرچه زودتر سرو ته قضایا را هم بیاورد تا قرارداد نفت با کنسرسیوم منعقد شود و دفع شر از امور مسلمینِ نفتی های جهان گردد و بعون الله تعالی حاصل شد.
دولت کودتا در دشمنی با دولت ملی دکتر مصدق، درشور اسلامگرائی غرقه میشود:
" مخالفت صریح فدائیان اسلام با دکترمصدق وتآیید آنان ازسرکوب توده ای ها ومصدقی ها برای شاه و زاهدی مغتنم بود. ... زاهدی پس اراین بیانیه نمایندگانی را به ملاقات با نواب فرستاد و پیشنهاد کرد که او مسئولیت وزارت فرهنگ را در دولت بپذیرد ولی نواب این پیشنهاد را نپذیرفت." ص 157
تظاهرو دینداری فرصت طلبانۀ شاه به اسلام و ائمۀ اظهار بعد از کودتا، با ویران کردن حظیره القدس و ارسال ضریح خاتم برای حضرت زینب و ضریح دیگری برای حضرت علی، با آن تبلیغات گستردۀ روضه خوانی و علم و کتل، نشان تازه ای از تحولات ایمانی او را نشان میداد. حال چه نیازی و چه ضرورتی به آن تظاهرات عوامفریبانه بود، روشن نیست. آنچه بعد ازچند سالی روشن شد، واگذاری تخت و تاج سلطنت بود به فقهای چپاولگر شیعه، که اسلام ِ آغشته به نفت شان مستدام باد.

قابل تآمل است که درپیگیری جهت یافتن علل "دشمنی و تقابل اسلامگرایان" با "طرفداران اندیشۀ ملی و حامیان استقلال کشور" البته با کمی کنجکاوی ، درمیان فریادها و هیاهوهای آشنا میشود، صدای پای استعمار را شناخت . به عنوان مثال: زمانی که مصدق برای گرفتن حقوق حقه مردم ایران با دولت انگلیس به کارزار پرداخت، صرفنطر ازحامیان موروثی استعمار که درمجلس ودربارو دستگاه های دولتی و اجتماعی ریشه داشتند، آیات عظام وفدائیان اسلام و عوامل جنبی، لمپن های فاسد و بی آبرو و چاقوکشان حرفه ای مانند شعبان بی مخها، از دکترمصدق و بیرون راندن شرکت نفت انگلیس و ایران، خشمگین میشوند و بهانه های دشمنی نیز چیرگی حزب توده است. همان بهانۀ نفتخواران جهان که درظاهر امر، انگیزۀ کودتای 28 مرداد را فراهم ساخته است؛ حس غریبی برذهن خواننده سایه میاندازد و درمنظر خیال، مجموعۀ تشکیلاتِ فلاکتباراستعماری را میبیند و پایوران اسلام را، که این یکی با آبیاریِ بذرهای جهالت با آن یکی همجوش میشود و با چهرۀ یکسانی درحکومت اسلامی تبلور پیدا میکند.

نویسنده درنقد متن قرارداد کنسرسیوم که کسی از آن سر درنمیاورد مینویسد :
" ... استفاده از تعبیرات دوپهلو وناروشن درمتن یک قرارداد نشانه فریبکاری ست" .ص 40
و بعد اشاره میکند به سخنان سپهبد زاهدی، وقتی که قرارداد را درجلسه هیئت دولت مطرح میشود خطاب به وزیران میگوید :
" آقای دکتر امینی سه ماه است هرروز مشغول این کار است. آقایان اصلا هیچ وارد نیستند. این را هم تا آخر بخوانید نخواهید فهمید ... بنا براین وقت تلف نکنید این تصویب نامه را امضا بکنید ." کار به جائی میکشد که عاقد قرارداد، علی امینی وزیر دارائی وقت " ... درکمیسیون خاص نفت که از نمایندگان دو مجلس سنا و شورای تشکیل شده بود میگوید از مبهم بودن عبارات فارسی قرارداد نترسید زیرا وضع نفت مبهم تر از آن است. نسخۀ انگلیسی قرارداد هم مبهم است." همان ص.

نویسنده، برای تفهیم و درک درست روایت هایش ، دست مخاطبین را میگیرد و به قلب حوادث آن سال ها میبرد. با گرفتن نقاب از چهره ها سوداگران و شیادان همیشه رسوای جامعه را معرفی میکند. زمانه ای که هنوززخم ها تازه است. وآثار جراحت درسیمای جامعۀ تحقیرشده پیداست. شرافت ملی آسیب دیده، شکست ازدرون همه را گیج و پریشان کرده، آن هم دراستثنائی ترین دوران بیداری مردم بعد ازشکست مشروطیت. وموحد، عاملان و بازیگرانِ چندچهرۀ این شکست را مانند: آیت الله سید ابوالقاسم کاشانیِ و مظفربقائی و مکی و حایری زاده و ... معرفی میکند. با نشترزدن به دمل های آماسیدۀ اجتماع زخم ها را میشکافد، چرک و کثافتها ها سرریز میشود. رجال خودفروخته و ایادی بیگانگان رامقابل مردم مینشاند با سیمای واقعی شان، تا خوب تماشا کنند. عمامه ای وفکلی ودیگرفاسدان وجیه المله را. هیچ نمیگوید، اما نشترش پیداست. نشتری که موحد دست گرفته، اسناد ومدارک موجود در بایگانی هاست که به وضوح سخن میگویند.

بعد از کودتای 28 مرداد، در مسئلۀ مذاکرات و امضای قرارداد نفت با کنسرسیوم ، دولت های امریکا و انگلیس اصرار دارند که قرارداد میبایست به تصویب مجلسین برسد. شاه و زاهدی خیلی سعی دارند این کار در غیاب مجلس صورت بگیرد که آن دو دولت زیر بار نمیروند. اسامی وکلای مجلسین، با تمهیداتی ازطرف شاه و زاهدی آماده میشود و انتخابات صورت میگیرد. و هفت ماه بعد ازکودتا مجلسین افتتاح میشود حال بشنویم از زبان تاریخ، افتضاحات آن انتخابات دولت کودتا را :
" ... هیچ کس بهتر از گلشائیان که خود دراین دوره جزوِ نامزدان نمایندگی سنا بود تصویر نکرده است ..." ... ستاد انتخاباتی من منزل علی مهران عضو وزارت دارائی بود که منزلش رو به روی منزل من بود ... یکی دونفر از وزارت مالیه درنوشتن رآی شرکت داشتند. یاددارم که دو روز و دو شب آقایان ورقۀ رآی مینوشتند با خودنویسی که از بچه هایم گرفته بودند ... آراء را برده دسته دسته به صندوق میریختند به طوری که درموقع خواندن آراء من چهارده هزار رآی ازتهران داشتم که حد اقل ده هزار رآی آن قلابی بود که آقایان نوشته بودند و شبانه با دستیاری آقای محمدعلی خان مسعودی در صندوق مسجد سپهسالار ریخته بودند." ص 108
درجریان انتخابات احساس میشود، که تاریخ مصرف آیت الله کاشانی هم سرآمده است. شاه و زاهدی او را ازگردونه خارج کرده اند. داد و فریاد و هیاهوهای آخوندانه اش، دیگر اثر گذشته را ندارد. شکایت از مداخلات و تقلب های انتخاباتی و قانون شکنی های دولت زاهدی به جائی نمیرسد.
" ... آیت الله به طوری شکست خورده که دیگر به این زودیها امید فعالیت و مبارزه او نمیرود ... وجهۀ آیت الله کاشانی دربین بازاری ها و و حتا ساکنین پامنار که از طرفداران جدی کاشانی بوده اند به کلی ازبین رفته و ساکنین پامنار اظهار عقیده میکنند که آیت الله کاشانی نوکر انگلیس ها بوده و افسوس میخورند که چندسال در عقب او افتاده و مبارزه کرده اند اورا مسئول شکست مصدق السلطنه معرفی میکنند ." ص 110
دشمنان دیروز مصدق که درفروپاشی دولت ملی و آماده سازی کودتا، تا توطئه قتل افشار طوس رئیس شهربانی کشور پیش رفتند و دستشان به جنایت آلوده شده بود، وقتی از طرف زاهدی کنار زده شدند به دشمنی با او پرداختند. موحد، با ذکر سوابق وعملکردها: "دکتر بقائی دست به ایجاد کمیتۀ مجازات زد ... چاقوکش های حرفه ای بودند که مخالفان بقائی را میگرفتند و مجازات میکردند ... " ص 112. اضافه میکند که بقائی درنامۀ سرگشاده ای خطاب به زاهدی نوشت :
" ... جناب آقای سپهبد زاهدی میدانید که اگر کسی نسبت به آقای مهندس اردشیرخان کمی اهانت کند یا سیلی و شلاقی بزند جنابعالی خیلی متآثر میشوید. جنابعالی هم میدانید که علاقۀ من نسبت به هریک از افراد حزب زحمتکشان ملت ایران بیشتر از علاقۀ جنابعالی به آقای مهندس اردشیرخان میباشد ... به جنابعالی صراحتا اعلام مینمایم که از این تاریخ هرعملی که مآمورین شما نسبت به فرزندان من اجرا کنند درموقع عینا قصاص خواهد شد ... " ص113
نویسندۀ نامه، نه رمضان یخی و شعبان بی مخ چاقوکش، که استاد دانشگاه است. دکترای فلسفه دارد و فلسفه تدریس میکرده است. چه رفته براین وادی استبداد زده که هر لمپن، میتواند جامۀ استادی برتن کند و حرفۀ آدمکشی پیش گیرد و همچنان درمقام قضاوت، حکم قصاص انجام دهد و گردن زند. انگار که در این کشور باستانی، لاجوردی وخلخالی فراوان است و بیشمار در کسوت های گوناگون!

لطفا براي مطالعه آثار اين نويسنده از وبلاگ هاي زيرديدن کنيد.http://www.naghdha.persianblog.com/

0 Comments:

Post a Comment

<< Home